نام کاربری یا نشانی ایمیل
رمز عبور
مرا به خاطر بسپار
کدام محل نگهداری اسرا بهتر و کدامشان سختتر بود و چه نوع شکنجههایی به اسیران داده میشد؟
غالبا دو هفته در دست نیروهای امنیت ملی بودم، که در این مدت یک نفر به صورت مکرر از من بازجویی میکرد. بعد از آن، مرا از امنیت ملی به ریاست ۹۰ انتقال دادند. آنان در لوگر به من گفتند: «اگر اینجا اقرار نکنی و جرم خودت را گردن نگیری تو را به کابل انتقال میدهیم» و به همین علت، مرا به کابل انتقال دادند.
تقریبا بیستوپنج الی سی روز در ریاست ۹۰ نگه داشته شدم و بعد از آن مرا به ریاست ۴۰ انتقال دادند. وضعیت حقوق بشری ریاست ۹۰ برای هر زندانیای که به آنجا برده شده و در آنجا وقت گذارنده، معلوم است؛ همه میدانند که در آن مرکز چه نوع ظلمهایی بر انسانها صورت میگرفت. کارهایی که در آن مرکز با انسانها صورت میگرفت و برخوردهای وحشیانهای که با او میشد، قابل توصیف نیستند و چنین وحشیگریای را نمیتوان حتی در حق حیوانات هم تصور کرد.
مجاهدینِ اسیرشده در این ریاست، به شدت مورد شکنجه و تعذیب قرار میگرفتند. کیسهای بر سرشان کشیده میشد و لباسهای نارنجیرنگی، مشابه لباس زندانیان گوانتانامو، بر تنشان میکردند. گاه ساعتها از پنجرهها آویزان میماندند، و گاه در سالنها، با زنجیرهای بزرگی که مخصوص شکنجه بود، در بند و غل میماندند.
در ریاست ۹۰ چنان ظلمهایی صورت میگرفت که توصیف آن خارج از توان است. شکنجهگاه ریاست ۴۰ نسبت به ریاست ۹۰ مقداری بهتر بود، اما باز هم در این ریاست اتاقهای مجزایی برای شکنجه و بازجویی وجود داشت. ویژگی دیگری که ریاست ۴۰ داشت این بود که در این ریاست محلی برای قضای حاجت و وضوگرفتن وجود داشت که فقط ساعت ۲:۰۰ شب اجازه میدادند تا از این امکانات استفاده بکنیم و اختیاری هم نبود که هر وقت دلمان خواست برویم وضو بگیریم؛ بلکه در اوقات دیگر باید در اتاقکهای خودمان میبودیم.
زمانی که دستگیر شدم فصل تابستان و اوج گرما بود و اتاقکها چنان کوچک بودند که اگر پاهای خودمان را دراز میکردیم به دیوار میخوردند و گنجایش بیش از سه الی چهار نفر را نداشتند؛ اما آنها هشت الی ده نفر را در همان اتاقهای کوچک جای میدادند. بدین ترتیب عرصۀ زندگی را بر ما تنگ کردند و روزهای پرمشقتی را در این ریاست سپری کردیم.
ابتدا سعی میکردیم با اوضاع موجود در آن ریاست کنار بیاییم؛ اما حجم شکنجههای روحی و جسمی چنان زیاد بود که از توان ما خارج بود، حتی کار به جایی رسیده بود که شکنجهگران بدون هیچ ترس و ابایی، به شعایر دینیمان توهین کرده و میگفتند که خدای تو کجاست که تو را از دست ما خلاص کند؟ و کلمات زشت و ناپسندی را به ساحۀ مقدس جهاد نسبت میدادند. میگفتند که چگونه به خود جرأت دادهای تا در مقابل چنین دولتی جنگ و مبارزه کنی؟
در همین مدت که در ریاست ۴۰ بندی بودم یکی از بزرگان امارت اسلامی شهید شد، دقیق یادم نیست که این بزرگوار چه کسی بود؛ ولی شخصی که مسئول شکنجه ما بود هر چه که میتوانست در حق این امیر شهید، به زبان آورد و به او بدوبیراه گفت. آنها خیلی بدزبان بودند و زیاد دشنام داده و الفاظ بد زیاد بهکار میبردند.
دوران حبس شما چگونه بود و از وضعیت آن محل برای ما بگویید!
تقریبا شش الی هفت ماه در ریاست ۴۰ محبوس بودم تا اینکه حکم اول دربارۀ من صادر شد، سپس مرا از آنجا به زندان پلچرخی منتقل کردند. در زندان پلخرچی در بلاک ۷ بودم. این بلاک هم از مکانهای مخوفی بود که وجببهوجب آن آکنده از غم و وحشت بود.
در این بلاک با سوءاستفاده از وضعیت زندانیها، بازار سیاه راهاندازی کرده بودند، بگونهای که برای صدور اجازه ورود هر ملاقاتکننده، از زندانیان پول میگرفتند.
دکانهایی درست کرده بودند که وسایل را چندبرابر گرانتر از بیرون میفروختند؛ به عنوان مثال اگر چیزی در بازار به ۱۰ افغانی فروخته میشد، قیمت آن، در دکانهای پل چرخی ۱۰۰ افغانی بود.
در رابطه با همین موضوع روزی به همراه چند نفر از زندانیها، پیش قومندان عمومی بلاک رفتیم و گفتیم که قومندان صاحب، پایوازان ما با هزار مکافات تقریبا هر دو ماه یا هر چندماه یکبار میتوانند به ما سر بزنند، چون از جاهای دوری مانند مزار، هلمند و قندهار میآیند و اگر بتوانند مقداری پول پیدا کرده و جهت امرار معاش به ما میدهند؛ لذا خواهش ما همین است که مراعات ما را بکنید و قیمت مواد خوراکی کانتین را کمی پایین بیاورید.
از اشیای مورد نیاز در پلچرخی منقلها بودند؛ اما مسئولین زندان، به خاطر خود منقل از ما پول میگرفتند و اگر پول نمیدادیم منقلها را میبردند. باز اگر قیمت منقلها در بازار ۵۰۰ افغانی میبود آن را در پلچرخی به ۵ الی ۶ هزار افغانی میفروختند.
بعد از این توضیحات، قومندان در حالی که به چشمهای ما خیره شده بود به ما گفت که من برای بهدستآوردن این چوکیِ قومندانی ۴ الی ۵ لک افغانی هزینه کردهام. اگر من این پولها را از اینجا در نیاورم پس از کجا دربیاورم؟ و با تمسخر به ما گفت که بروید دنبال کار خودتان!
و اینگونه بود که بازار سیاه در آنجا جریان داشت.
وضعیت زندان همیشه خراب و نامناسب بوده و باعث آزار و اذیت بود و حقوق انسانها در این محبسها با وجود وحشت و بربریت پایمال شده و بر سر انسانها تجارت جریان داشت و با سرنوشتشان بازی میشد. تمام این موارد برای کسانی که در زندانهای زمان حکومت سابق روزگاری گذارندهاند، کاملا مشخص و معلوماند.
در زندان وقتی ما با کسی آشنا شده و برای خود دوستی پیدا میکردیم، خیلی زود ما را از هم جدا نموده و به بخش دیگری انتقال میدادند.
مشکلات خانه از یکسو و مشکلات زندان از سوی دیگر ما را تحت فشار قرار داده بودند؛ اما خداوند متعال به ما صبر عنایت کرده بود و وقت خود را به همین ترتیب سپری میکردیم. تلاش میکردیم وقتمان را ضایع نکنیم و آن را در برنامههای مفید مثل درس و… بگذرانیم.
از لحاظ حقوق بشر باید گفت که آنجا اتاقهایی بود که برای ظرفیت ده نفر تعبیه و درست شده بودند؛ اما آنان ۳۰ نفر را در آن جای میدادند. زندانیانی بودند که در سالنها و سرراهها افتاده بودند؛ چون جای برای خوابیدن و نشستن نداشتند.
قابل یادآوری است کسانی که در زندان پول زیادی داشتند، به قومندان پول میدادند تا به آنان اتاقهای درستتری بدهد.
همانطوری که در شهرها و بازارها، خانهها و دکانها کرایه میشوند در زندان نیز چنین بود؛ اما کسانی که پول نداشتند بدون اینکه جایی داشته باشند در مسیر رفتوآمد بقیۀ زندانیها افتاده بودند و مورد تمسخر این و آن قرار گرفته و از هیچ امتیازی برخوردار نبودند و اگر مریض میشدند با تأخیر و تعلل به شفاخانه برده میشدند.
شکنجۀ روحی به وفور وجود داشت، چنانکه وقتی نزد برخی از اساتید، درسی را شروع میکردیم، همینکه درس مقداری پیش میرفت جهت شکنجۀ روحی ما استاد ما را به بلاک دیگری منتقل میکردند و یا تشکیل بگرام میآمد و آنان به بگرام منتقل میشدند.
به همین طریق، سعی داشتند شوق و علاقۀ درس را از دل ما بیرون بکشند؛ ولی در عوض همواره با قرآن شریف مشغول بودیم. آن را تلاوت میکردیم و مصروف سایر درسها میشدیم.
این مطلب بدون برچسب می باشد.
دیدگاهها بسته است.