برگی از خاطرات زندانم/ بخش پنجم و پایان

غذای این ریاست نیز مناسب نبود، و موقع غذا، یک کاسهٔ پر از آب می‌آوردند که داخل آن، یک کچالو و یا یک‌ شلغم خام وجود داشت، که از یک‌طرف کاسه به طرف دیگر در حرکت بود. این غذا، اصلا قابل خوردن نبود؛ ولی ما از روی مجبوری چند لقمه می‌خوردیم، و زندگی در زندان، این‌گونه سپری می‌شد

بعد از ۱۳ روز دوباره من را به ریاست ۴۰ انتقال داده و در بلاک جزایی مستقر نمودند. در اتاقی که منتقل شدم، قبلا ۱۰ نفر دیگر نیز وجود داشت، که با ورودم ۱۱ نفر شدیم. در این‌جا نیز جای مناسبی برای خواب نبود، و زندانی‌ها اجازهٔ رفتن به تشناب نداشتند. برخی از زندانیان، از آن‌جایی که خیلی بر آن‌ها فشار وارد می‌شد، مجبور می‌شدند در سطلی که در گوشهٔ اتاق قرار داشت، رفع حاجت کنند.

 

غذای این ریاست نیز مناسب نبود، و موقع غذا، یک کاسهٔ پر از آب می‌آوردند که داخل آن، یک کچالو و یا یک‌ شلغم خام وجود داشت، که از یک‌طرف کاسه به طرف دیگر در حرکت بود. این غذا، اصلا قابل خوردن نبود؛ ولی ما از روی مجبوری چند لقمه می‌خوردیم، و زندگی در زندان، این‌گونه سپری می‌شد.

 

در ایامی که بنده در زندان بودم، برادرم نقیب‌الله به همراه خسربرهٔ شهید مولوی عبدالسلام -تقبله‌الله- نزد وکلای پارلمان ولایت ننگرهار عریضه کردند، و در آن عریضه، تمامی شکنجه‌هایی که بر من صورت گرفته بود را ذکر کرده بودند، و وکلای پارلمان جهت بازدید حال من، هیئتی تعیین کردند، و گمان می‌‌رفت که شاید یک خبرنگاری نیز همراه‌شان باشد.

 

اما آن‌ها جهت پنهان‌کردنم از چشم هیئت، بنده را از ریاست ۴۰ به جهنم دوم؛ یعنی محبس پل‌چرخی، بلاک دوم منتقل کردند. کارمندان پل‌چرخی نیز با زندانیان رفتار مناسبی نداشتند، و حتی دین اسلام را مورد توهین و تحقیر قرار می‌دادند. آن‌ها حتی به‌خاطر تدریس تفسیر و مشکات شریف نیز چند روز مرا جزایی نمودند.

 

یک روز با کمال بی‌ادبی و گستاخی، وارد اتاق شده و تمام کتاب‌هایم، به‌شمول قرآن کریم را جمع کرده و بیرون بردند. پس از آن بنده تصمیم گرفتم که به هر قیمتی که باشد از این‌جا خودم را نجات دهم؛ بنابراین تمامی اجناس منزلم و حتی گاو خود را به فروش رساندم، و مبلغ هنگفتی نیز قرض گرفتم، و به چند قاضی به نام عظیم وردک، قاضی احمد و یک قاضی زن، رشوه دادم، تا از این زندان تاریک و سیاه آزاد شوم.

 

الحمدلله، سرانجام در ۲۹ رمضانِ سال ۱۴۳۳ ه‍.ق، از این زندان تنگ و تاریک و جهنم دنیا، نجات یافته و آزاد شدم، و پس از آن با خود عهد کردم که تا آخرین قطرهٔ خونم، در مقابل صلیبی‌های اشغال‌گر، مبارزه و مقابله کنم.