نام کاربری یا نشانی ایمیل
رمز عبور
مرا به خاطر بسپار
در قندهار چه میگذشت؟ در سالهای هرجومرج، ولایت قندهار نیز مانند بقیه ولایتهای افغانستان شاهد نابسامانی، جنگ، فساد، ناامنی، و زورگوییها بود. در شهر قندهار هیچ جنگسالار حزبی، تمام ولایت را در سلطۀ خویش نداشت، در نتیجه هر قومندان حاکم خود خواندۀ خویش بود و دست به آنچه دلش میخواست، میزد. ملا نقیب که عضویت […]
در قندهار چه میگذشت؟
در سالهای هرجومرج، ولایت قندهار نیز مانند بقیه ولایتهای افغانستان شاهد نابسامانی، جنگ، فساد، ناامنی، و زورگوییها بود. در شهر قندهار هیچ جنگسالار حزبی، تمام ولایت را در سلطۀ خویش نداشت، در نتیجه هر قومندان حاکم خود خواندۀ خویش بود و دست به آنچه دلش میخواست، میزد.
ملا نقیب که عضویت جمعیت را داشت و نمایندۀ رژیم ربانی در قندهار خوانده میشد و از کابل اکمال مالی میشد، تا حدی خود را از رهزنی دور نگهداشته بود؛ اما افراد او نیز در جنگهای داخلی، خلای اخلاقی و فساد، دست کمی از دیگران نداشتند. شهر قندهار به اعتبار سلطه و قدرت، به شاخههای جدا گانه تقسیم شده بود. مناطق دند تا ولایت در دست ملا نقیب، مَقرِ ولایت، چارسو، دروازه شکاپور و هرات بازار تحت حاکمیت گلآغا شیرزی، حضرتجی بابا، دروازۀ کابل و قشلۀ جدید تحت قلمرو امیر لالی و میدان هوایی قندهار را پسر قومندان مغاش بهنام احمد بهدست گرفته بود. از سرپوزه تا دند و باغ نظرجان تحت حاکمیت استاد عبدالعلیم، باغ پل در دست سرکاتب و دو راهی و ناگهان از مناطق تحت حاکمیت قومندان نادر بهشمار میرفت. در سنزری و اشوغه حبیبالله جان حضور داشت و دارو خان، مناطق کولک و سلوغی را قبضه کرده بود.
قبلاً یادآور شدیم که قومندانان مذکور در نتیجۀ معامله با کمونیستها بر این مناطق حاکم شده بودند. یکی از شواهد ائتلاف اشخاص مذکور با کمونیستان، این بوده میتواند که عدهای از مقامات بلندپایۀ رژیم کمونیست بهشمول جنرال اکرم، پس از انتقال قدرت نیز آزادانه در شهر قندهار زندگی میکردند تا اینکه به انتخاب خود از کشور بیرون شدند. حتی بعضی از تشکیلات رژیم کمونیستی در دوران تنظیمی در جایگاه خویش بودند، مانند ملیشههای عصمت مسلم که در زمان نجیب تأمین امنیت مسیر شهر قندهار و سپین بولدک را برعهده داشت و قومندان منصور مانند گذشته در دوران تنظیمی نیز در ساحات شوراندام و غرکلی پوستهها افراز کرده بود و قدرت این مناطق در دستش بود.
اینگونه شهر قندهار قریه به قریه و کوچه به کوچه میان تفنگسالاران نااهل تقسیم شده بود. حاکمیتهای مستقل و موازی در آن بهمیان آمد و مجاهدین واقعی در قریهجات و ولسوالیهای دور از شهر باقی ماندند که بیشتر آنان جبهات شان را پس از پایان جهاد منحل کرده بودند.
تفنگسالاران حاکم بر شهر قندهار، همیشه در حال جنگ بخاطر عصبیتهای قومی و حزبی و چور و چپاول امکانات دولتی بودند. تفنگسالاران نخست از همه تانکها و وسایط نظامی که از زمان شورویها در قندهار باقی مانده بود را پرزه کرده بهفروش رسانیدند. بخش بزرگ تانکهای از کار افتاده، تانکهایی بودند که در مربوطات ولسوالی دند در امتداد راه قندهار- هرات افتاده بودند. این تانکها که در جریان جنگ ده ساله با روسها از سوی شهید ملا نیکمحمد، ملا محمد عمر مجاهد، شهید لالا ملنگ، شهید طالبجان و مجاهدین دیگر هدف گلوله قرار گرفته بود. تعداد شان بهحدی زیاد بود که نیروهای حکومتی با نگهداشتن آنها به شکل دیوار در امتداد شاهراه، از کوکران تا دو راهی پنجوایی حصار فولادین درست کرده بودند و در پناه آن پوستههای خود را اکمال میکردند. تفنگسالاران این یادگار دوران جهاد و افتخار بدست آمده با خون قهرمانان را نخست با بمبها تکه تکه کردند و بعد آن را به تجار پاکستانی فروختند.
تفنگسالاران، پس از چور و پرزه کردن غنائم جهادی و امکانات دولتی، اقدام به پاتکاندازی برای بهدست آوردن پول کردند. هر قومندان پوسته در مسیر راههای عامه ایجاد کرد و برای گرفتن پول بر جادهها زنجیر کشید. مسیر اصلی پاتکها در قندهار که بخشی از سرک حلقوی افغانستان است و از میان این ولایت میگذرد، شاهراهی که از هرات به شهر قندهار آمده و بهسوی کابل امتداد یافته است. همینگونه در این مسیر امتداد یافته از میان شهرک سرحدی بولدک و شهر قندهار نیز زنجیرهای زیادی کشیده بودند.
اگرچه ملا محمد عمر مجاهد، در اطراف مرکز و مدرسۀ خویش هیچ تفنگسالاری را اجازۀ حضور نمیداد؛ اما در شاهراه هرات-قندهار شهر قندهار، ایستهای بازرسی زیادی ایجاد شده بود. به گفتۀ شاهدان عینی، در اثر ایجاد ایستهای بازرسی متعدد و افزایش آزار و اذیت توسط تفنگسالاران، تاجران مجبور شدند کالاهای تجارتی که از هرات میآمد از مسیر ریگستانها، در تراکتورها و وسایط نقلیۀ دیگر تا شهرک سرحدی بولدک انتقال دهند.
تفنگسالاران نه تنها اینکه از مردم پول میگرفتند و برای گرفتن پول تا سرحد شکنجه و مرگ بر آنان ظلم روا میداشتند؛ بلکه این پاتکها، آشیان جرائم اخلاقی نیز بودند. در تمام این ایستهای بازرسی اشخاص فراری از جامعه، بیتهذیب، نشهای، چپاولگر، فاسق و فاجر گردهم آمده بودند که تعداد از آنان برعلاوۀ ظلم و رهزنی، آلوده
به گناهان چون زنا، لواطت، قمار بازی و دیگر گناهان نیز بودند. حبیبالله جان که در «سنزری» ایست بازرسی داشت، یک سگ وحشی را در پاتک خویش نگهداری میکرد. اگر کسی از دادن پول به این رهزن ابا میورزید، او را کنار سگ میبست تا برای نجات خویش به دادن پول مجبور شود.
این رهزنان، حتی زنان را بیحرمت ساخته و بر ناموس مسافران تجاوز میکردند. ملا محمد عمر مجاهد که در ساحۀ سنگحصار مشغول امور مسجد و مدرسۀ خویش بود، اگر چه در اطراف مدرسۀ خویش بالای شاهراه به هیچ تفنگداری اجازۀ حضور نداده بود؛ اما وحشت مناطق اطراف را شاهد بود و روزانه برایش خبرهای دلخراش میرسید.
یکی از آشنایان او، بهنام عبدالحنان که در ولایت ارزگان امامت داشت و عالم دین بود، باری به مرکز ملا محمد عمر آمد و داستان تلخی را چنین حکایت کرد:«از شهر قندهار رهسپار اینجا بودم که در منطقۀ کولک با یکی از ایستهای بازرسی تفنگ سالاران برخوردیم. یکی از تفنگداران آمد و زمانیکه چشمش به دختری نزدیک دروازۀ موتر افتاد، با تمام جرأت دست به سینه هایش برد؛ هیچ کس از ترس جان خود عکسالعملی نشان نداد.»
روزی ملا محمد عمر مجاهد، با دوستانش نشسته بود که فرد جوانی را در حال دویدن دید، صدایش زدند، زمانیکه آن جوان نزدیک آمد گفت که باشنده ولایت هرات است و مادرش را غرض معالجه به پاکستان برده بود. به گفتۀ او، حین برگشت در منطقۀ پاشمول رهزنان او را از موتر پیاده کردند و هشت روز نزد آنان زندانی بوده که اکنون از دست شان فرار کرده است. بهنقل از این جوان، در این هشت شب، شبی را به یاد ندارد که این تفنگسالاران زن و یا پسری را غرض استفادۀ جنسی در پوستهها زندانی نکرده باشند.
ملا سعدالله، یکی از دوستان و شاگردان مدرسۀ ملا محمد عمر مجاهد، اینگونه تعریف میکند که روزی من و ملا برادر آخوند با موتر راهی شهر قندهار بودیم، زمانیکه به ایست بازرسی صالح در منطقۀ پاشمول رسیدیم، یک پسر نوجوان که نشانههای فساد از چهرهاش ظاهر بود، در پاتک نشسته بود و همزمان با ایستادن موتر به راننده ناسزای ناموسی گفت؛ اما راننده جز تحمل هیچ عکسالعملی نشان داد.
بهنقل از ملاسعدالله، در چشمان ملا برادر آخوند، اشک حلقه زد، وقتی پرسیدم که چرا گریه میکنی؟ در پاسخ گفت که نتیجۀ جهاد، جانفشانیها، و شهادتهای ما این شد که هم اکنون نمونۀ آن را مشاهده کردی، در چنین حالتی نباید گریه کنم؟
این مظالم مسلسل، نابسامانیها، و حوادث دلخراش، از یکسو اگر ملا محمد عمر مجاهد و مجاهدین با احساس دیگر را به تفکر در مورد اوضاع وا میداشت، از سوی دیگر نفرت از تفنگسالاران، و جذبۀ انتقامجویی نیز در سینههای شان ذخیره میشد.
دیدگاهها بسته است.