عمر ثالث/بخش هجدهم

نخستین اقدام عملی اولین گام تحریک اسلامی طالبان به رهبری ملا محمد عمر مجاهد، دیدار با طالبان مدارس دینی در قریه جات و نام‌نویسی آنان برای مبارزه بود. ملا محمد عمر مجاهد، در سخنرانی خود برای طالبان مدارس چنین ابراز داشت: «مردم خواهند گفت که این تحریک از چه زمانی و چگونه آغاز شده است؟ […]

نخستین اقدام عملی

اولین گام تحریک اسلامی طالبان به رهبری ملا محمد عمر مجاهد، دیدار با طالبان مدارس دینی در قریه جات و نام‌نویسی آنان برای مبارزه بود.
ملا محمد عمر مجاهد، در سخنرانی خود برای طالبان مدارس چنین ابراز داشت: «مردم خواهند گفت که این تحریک از چه زمانی و چگونه آغاز شده است؟ از کجا حمایه می‏شود، از طرف کی تنظیم و از سوی چه کسی پرورده می‏شود؟ ابتدای این تحریک این‌گونه بود که، کتابم را در مدرسه بستم، من بودم و دوست همراهم، از سنگ‌حصار با پای پیاده به عزم زنگاوات از دریاچه گذشتیم. در زنگاوات شخصی به‌نام سرور باشندۀ تلوکان موترسایکل‌اش را به ما داد. از آن‌جا به تلوکان رفتیم، من بودم و مولوی صاحب عبدالصمد پشت سرم نشسته بود. از صبح آغاز کردیم و به دایره‏ای (مدرسه) رفتیم که چهارده نفر طالبان در آن‌جا اقامت داشتند. آنان را دور هم جمع کردیم و برای شان گفتیم که دین خدا پامال شده است، تمام منطقه را فسق و فجور فرا گرفته، چور و چپاول جریان دارد، به ناموس مردم در ملأعام دست درازی می‏شود و اموال مردم مصادره می‏شود. مقابله با این فساد فقط با مرده‌باد و زنده‌باد گفتن نمی‏شود. ما می‏ایستیم برای رضای الله، بناءً اگر کسی عزم خدمت دارد با ما همراه شود؛ اما موضوع این است که درس باید ترک شود و دیگر این‌که هیچ‌کسی وعدۀ یک افغانی یا نیم‌پارچه نان را هم به ما نداده است. از این مردم وطن درخواست خواهیم کرد و بر مسلمانان گشت خواهیم زد، اگر چیزی بخشیدند یا نبخشیدند.
این امر کار یک روز، هفته یا سال نیست، دیگر این‌که این فاسقان و فاجران در چاشت داغ تابستان بر سنگر خویش نشسته و بدون هیچ باکی با الله تعالی دشمنی می‏کنند. بناءً من و شما که دین خدا را از آن خود می‏دانیم، چرا بی‌باکانه از دین خدا دفاع نتوانیم؟ این قدر غفلت و بی‌غیرتی برای چه؟
این‌را به عرض شان رسانیدیم که سبق و تعلیم تان ترک می‌شود، نه یک افغانی پول و نه اسلحۀ وجود دارد، آنرا با درخواست تهیه خواهیم کرد. با این حال با ما همراه می‏شوید یا نه؟
از جملۀ این چهارده تن احدی نگفت که من با همین ملاحظات با شما همراه می‌شوم، می‏گفتند که ما سبق و درس داریم، اگر امری در شب جمعه بود انجامش می‏دهیم، در غیر آن نه. من برای شان گفتم: روزهای غیر از جمعه چه کسی به امور رسیدگی خواهد کرد؟ خدا شاهد است که این حرف همین‌گونه بود و من روز محشر نیز شاهدی آنرا خواهم گفت.
اگر من به‌همین یک دائره (مدرسۀ محلی) و حرف‌های طالبان این مدرسه، خود را قناعت می‌دادم و دیگران را نیز به همین قیاس می‌گرفتم، به مدرسه‏ام بر می‏گشتم. اما من آن‌گونه که با خداوند(ج) عهد کرده بودم، بر عهدم وفا کردم و الله تعالی با من چنین معامله کرد.
این مدرسه را ترک کردم و به دیگری رفتم که آن‌جا هشت نفر طالبان حضور داشتند. به آنان نیز چنان بیان کردم، تمام آنان نام‌نویسی کردند. نه این‌که این‌ها بزرگ‌تر و آنان کوچک‌تر بودند، همۀ این‌ها امت واحد اند؛ اما این یک امر حکمتی و یک دورۀ امتحانی بود که من بار اولم بود با آن مقابل شدم. همین‌گونه آغاز کردیم و تا دم عصر ۵۳ نفر طالبان را جمع کردیم.»
ملا محمد عمر مجاهد و دوستش با رفتن به هر مدرسه، موضوع را برای طالبان به شرح می‏گرفتند و از آنان می‌پرسیدند که چه کسی آماده است تا برای نفاذ دین الله تعالی و محو فتنه و فساد در جهاد شرکت کند. او برای طالبان مدرسه اتمام حجت می‌کرد که بدانید، این مسیر فقط راه قربانی است و با توکل به الله قیام را شروع می‌کنیم. ممکن در این راه، شهید یا زخمی شوید و ظالمان بر ما غلبه کنند، و هم‌چنان این‌که سبق و هر کار دیگری را ترک خواهیم کرد و فقط محو فساد را وظیفۀ خویش می‏دانیم.
بدین‌گونه آنان تمام روز در مدرسه‌های محلی گشت زدند و عصر روز دوم، هنگامی‌که ملا محمد عمر مجاهد، به مدرسۀ خویش در سنگ‌حصار بر می‏گشت، لیستی از نام ۵۳ تن را آماده کرده بود و آنان نیز وعده کرده بودند که فردا در سنگ‌حصار در مدرسۀ او حضور به‌هم خواهند رساند و از آن‌جا حرکت شان را آغاز خواهند کرد.
ملا محمد عمر، حین رسیدن به مدرسه‏ به دوستان و طالبان مدرسۀ خود نیز همین خبر را ایراد کرد و شرایط خویش را برای شان بیان داشت که بالاخره غیر از چند تن طالبان کوچک، همه نام‌های شان را نوشتند. در این زمان در دیپوی سلاح مدرسۀ او، کم‌تر از ده میل سلاح وجود داشت، حال آن‌که فردا ده‏ها تن طالبان دیگر نیز عازم این‌جا بودند که باید مسلح می‏شدند. قومندان حاجی بشر که یک قومندان جهادی و شخص سرمایه‌دار بود، آن زمان مرکز ولسوالی میوند را در تصرف خویش داشت و چون در منطقۀ خودش وجود فساد و نابسامانی را دوست نداشت، از قبل غرض تأمین امنیت منطقه تعهد سپرده بود که اگر کسی برای امنیت منطقه و با هدف نجات مردم از شر تفنگ‌سالاران، تشکیل و ترتیبی ایجاد کند، امور اکمالات وسایط و اسلحه را گردن خواهد گرفت.
ملا محمد عمر، قبل از فراخواندن طالبان، با حاجی بشر ملاقات کرد و حرف خویش را با او در میان گذاشت. طالبان مدرسه بعد از مشوره باهم، هنگام شب راهی مدرسۀ ملا محمد عمر شدند و ناوقت شب خود را به مدرسۀ او رساندند. تعداد طالبان آمده از زنگاوات، تلوکان، مشان، و مناطق دیگر بیش‌تر از پنجاه نفر بود.
مولوی عبدالرحمن، یکی از اساتید مدرسۀ ملا محمد عمر که در قریۀ دورتر از مدرسه امامت داشت و روزانه برای تدریس به مدرسه می‏آمد، آن صبح پس از ادای نماز در مسجدی که در آن امامت داشت، شخصی بنام عبدالغنی برایش خواب عجیبی تعریف کرد. او خوابش را چنین تعریف کرده بود:«دیشب خواب دیدم که به مدرسۀ شما گروه بزرگی از ملائک حضور آورده اند. ملائک لباس سفید بر تن کرده بودند، دستان لطیف داشتند و نورانی به نظر می‏رسیدند.»
این‌که ملا محمد عمر، طرح فراخواندن طالبان را از مردم عام پنهان کرده بود و به جز تعداد محدودی از دوستانش احدی در این مورد اطلاع نداشت، چنین خوابی تعجب‏آور بود. زمانی‌که ملاعبدالرحمن خواب مذکور را برای ملا محمد عمر تعریف کرد، عزم او برای مبارزه بیش‌تر از قبل قوی‌تر شد.
ملا محمد عمر، صبح زود دو تن را به منطقه کشک نخود ولسوالی میوند فرستاد تا به حاجی بشر اطلاع دهند که طالبان در راه اند. خودش پنج میل سلاح دیپوی جبهۀ خود را که شامل سه میل کلاشینکوف، یک میل راکت و یک میل ماشین‌دار خفیف بود، میان طالبان تقسیم کرد. بقیه طالبان که فاقد سلاح بودند، چوب‌های از شاخه‌های درختان بریدند و خود شان را با آن مسلح کردند. لحظاتی بعد دو موتر حاجی بشر (هینو و داتسن) فرا رسیرسید، طالبان سوار بر آن دو موتر راهی کشک نخود، مرکز ولسوالی میوند شدند.