نام کاربری یا نشانی ایمیل
رمز عبور
مرا به خاطر بسپار
ملوک الطوایفی و هرجومرج پس از سقوط رژیم کمونیست در افغانستان، مجاهدین نتوانستند که یک نظام متحد و همسو با معیارهای اسلامی را برپا دارند؛ بلکه تعدادی از تشنگان قدرت زیر نام مجاهدین، از قبل معاملات پنهان با کمونیستان را آغاز کرده بودند. رشتهی امور از آنجا گسست که پرچمیان حاکم، بر اساس یک ائتلاف […]
ملوک الطوایفی و هرجومرج
پس از سقوط رژیم کمونیست در افغانستان، مجاهدین نتوانستند که یک نظام متحد و همسو با معیارهای اسلامی را برپا دارند؛ بلکه تعدادی از تشنگان قدرت زیر نام مجاهدین، از قبل معاملات پنهان با کمونیستان را آغاز کرده بودند. رشتهی امور از آنجا گسست که پرچمیان حاکم، بر اساس یک ائتلاف یا معاملۀ شوم، ادارۀ پایتخت (کابل) را صرفا بهدست حزب جمعیت اسلامی سپرد. کمونیستانِ دیگربرای دفاع از خود و مطرح ساختن خود در لباس تازه، حزبی را در شمال افغانستان زیر عنوان «جنبش» تحت رهبری جنرال دوستم تشکیل دادند و اغلب امکانات نظامی رژیم قبلی را نیز در دست داشتند. گروههای فرصتطلب و تشنهی اقتدار در رقابت تصاحب قدرت و حاکمیت توانستند که مناطق مختلف کشور را تحت سلطۀ خویش درآورند و حاکمیت دلخواه خویش را تسری بخشند. بدینگونه یک وضعیت تمام عیار ملوکالطایفی بر افغانستان حاکم شد. در کابل نیز حاکمیتهای مستقل مسعود، دوستم، مزاری، حکمتیار، سیاف، محسنی و دیگران بهوجود آمد. در سطح تمام کشور، لغمان، لوگر و میدان وردک را حزب اسلامی به رهبری گلبدین حکمتیار تصاحب کرد. علاوه بر منطقۀ دیپلماتیک کابل، پروان، کاپیسا، تخار، و بدخشان را حزب جمعیت به رهبری برهانالدین ربانی بدست گرفت. مزار، شبرغان، سرپل و فاریاب از آن جنرال دوستم شد. در بادغیس، هرات و فراه نیز اسماعیلخان امارت خویش را تأسیس کرد. بامیان و حدود تمام مناطق هزارهنشین را حزب وحدت به رهبری عبدالعلی مزاری بهدست گرفت. حاکمیت ننگرهار را شورای مشرقی به رهبری حاجی قدیر در دست گرفت و مرکز بغلان زیر سیطرۀ سید منصور نادری درآمد. در ولایتهای باقی مانده از سوی قومندانان مختلف حزبی خودسر، جزایر مستقل قدرت بهمیان آمدند.
این تشنگان حاکمیت و قدرت، جنگهای خونینی را براساس تعصبات سیاسی، حزبی، قومی و لسانی علیه یکدیگر آغاز کردند و روند چپاول، فروش و تخریب سرمایههای ملی کشور را به گونهی منظم آغاز کردند. سالهای ۱۳۷۱ تا ۱۳۷۴ هـ.ش، دورۀ از نابسامانی، قتل و قتال، ظلم و وحشت در تاریخ افغانستان است که نظیر آن نه قبل از آن دیده شده بود و نه در آینده شاهد آن خواهیم بود. بهقول معروف:«در حاکمیت چندین سالۀ حاکم ظالم آنقدر ظلم نمیشود و اتلاف حقوق صورت نمیگیرد که در دوران یک روزۀ اوضاع بدون نظام و هرج و مرج صورت میگیرد.» این قول در همین چند سال کاملاً به اثبات رسید. اگر کوتاه به عرض رسانیده شود، افغانستان در همین دورۀ حدوداً سه ساله تمام هست و بود نظام دو صد سالهای معاصر خویش، که در بخشهای نظامی، اقتصادی، تعلیمی، هنری، عمرانی و دیگر ابعاد ذخیره کرده بود را از دست داد.
افراد مسلحِ خودسر کارخانهها، تأسیسات حکومتی، ادارات عامالمنفعه و سرمایههای ملی کشور را به تاراج برده و آنرا به بهای آهنپاره به کشورهای همسایه فروختند. امکانات وسیع اردوی افغانستان بهویژه تانکها، هواپیماها، تسلیحات سنگین، ورکشاپهای تخنیکی و دیگر داراییهای مهم کشور نخست به بهای کالای بیارزش و بعداً به قیمت آهن بهفروش رفتند. بنیادهای تعلیمی، ادارات خدماتی و تأسیسات عامه نه تنها از بُعد فعالیت به رکود مواجه شدند؛ بلکه به تعمیرات و ساختمانهای آن نیز زیانهای هنگفت وارد شد. اقتصاد کشور نیز اُفت سنگینی را شاهد بود، بهحدی که قبلا یک دالر امریکایی برابر با چهار صد افغانی بود؛ اما در نتیجۀ جنگها، یک دالر امریکایی با ۲۵ هزار افغانی تبادله میشد. قاچاق آثار تاریخی، قطع جنگلات، و استخراج بیرویه و چپاول معادن کار هر رهگذری شده بود.
هشتاد درصد تأسیسات کابل ویران و اشیای منقول آن دزدیده شد. برعلاوۀ مادی، زیانهای معنوی که جنگسالاران به کشور وارد کردند، قابل توصیف نیست. از کتابخانههای مختلف شهر کابل تعداد هزاران جلد کتاب ناپدید شد. موزیمها، آرشیفها، گالری و نمایشگاهها که در جریان سالهای قبل بنا شده و مملو از آثار نایاب و نادر بودند، چور و آثار ارزشمند آن در کشورهای همسایه به لیلام فروخته شد.
به لحاظ اجتماعی و امنیتی نیز چنان فضای تاریک بر مردم افغانستان حاکم شد که تعبیر بیطرف آن شاید از توانایی توصیف نویسنده نباشد. شهر به شهر، کوچه به کوچه و قریه به قریه حاکمیت تفنگ و قوماندانسالاری آغاز شد. افراد مسلح با یکدیگر به درگیری پرداخته و جنگهای خونینی راهاندازی شده بود که بیشترین زیان آن به مردم کشور میرسید. در کابل جریان خونین جنگ میان احزاب اسلامی، جمعیت، جنبش، وحدت، حزب حرکت محسنی و حزب اتحاد آغاز شد. در بغلان و کندز جنگهای پیدرپی میان احزاب جمعیت، جنبش، حزب و ملیشههای سید منصور نادری در جریان بود. در ولایتهای شمالی بهویژه در فاریاب و بادغیس جنرال دوستم و اسماعیل خان مشغول جنگ بودند. در هلمند نیز قومندانان جمعیت، حزب اسلامی و حرکت با هم درگیر بودند و در ولایتهای دیگر نیز شعلههای جنگ آتشین داغ بود. در این جنگها نه تنها به سر و مال هموطنان زیان میرسید؛ بلکه همه روزه هرنوع اعمال وحشیانه در جریان بود.
جنگسالاران برای تامین مخارج خویش برعلاوۀ دزدی و رهزنی، به ایجاد ایستهای بازرسی میپرداختند و در اکثر راههای کشور قدم بهقدم پوستههای بازرسی ایجاد کردند. ملیشههای هر حزب، زیر نام حقالعبور از مسافران، رانندگان و تجاران پول میستاندند و علاوه بر آن، افغانان بیچاره را لتوکوب و توهین میکردند و در صورت عدم پرداخت پول آنان را به گونههای مختلف مجازات میکردند.
دوام جنگها و خود سریها، حاکمیت تفنگداران زورگو و نا اهل و در عینحال فقدان کار و تعلیم و دوام بیبندوباریها، کشور را با خطر سقوط همهجانبه مواجه کرد. نسلِ جدید با تاثیرپذیری از اوضاع حاکم، همینگونه بیبندوبار و جنگسالار پرورش مییافت. همۀ این عوامل سبب شده بود تا تعداد زیاد جوانان کم سن و سال به تفنگبازی رو آورند و زندگی در پوستهها و ایستهای بازرسی را انتخاب کنند.
در چنین فضای تاریکی همهجانبه، که تمام معادلات معیشت سالم در آن معکوس شده بود، در بیشتر مناطق اقشار پست و بدکاره ریسمان اقتدار را در دست داشتند و اعضای معزز جامعه مانند مجاهدینِ واقعی، علمای کرام، بزرگان صاحبِ رسوخ، طالبان و هموطنان درد دیده، زیر جبر تفنگداران بیفرهنگ به زندگی در سایۀ محکومیت وا داشته شدند. ملت افغان با ناامیدی شدید مواجه بود. جهانیان و همسایهها نظارهگر این وضعیت بودند و صرفاً به نشر گزارشات وضع حاکم بر افغانستان اکتفا میکردند. فعالیتهای سازمان ملل، بنیادهای حقوق بشری و سازمانهای خیریۀ جهانی به لیست کردن جنایات تفنگداران حاکم، گزارشات سالانه و ماهانه خلاصه میشد. افغانها جز درگاه الله دیگر هیچ امیدی نداشتند چون از هرسو مأیوس بودند.
زمانیکه تجاوز ونارواییها به اوج خود برسند، زمانیکه تیغ ظلم جابران به استخوان مظلومان برسد و زمانیکه داد و بیداد مستضعفین به کرانههای عرش برسد، در چنین حالتی رحم الله تعالی بالای مظلومان نازل میشود و طوفانهایش برای سزای ظالمان وزیدن میگیرند. زمانیکه شب تا حد نهایی آن تاریک شود، ستارههای سحر بهدنبال آن روشن میشوند و زمانیکه خزان و زمستان، زیبایی طبیعت را به تاراج ببرند و آخرین برگهای درختانِ سبز را نقش زمین سازند، در پی آن بهار فرا میرسد.
فقدان نظام و پدیدۀ وحشت در افغانستان تا شدت نهایی خود رسیده بود. در چنین حالتی ظهور یک جنبش نورانی، اسلامی، و مسالمتآمیز ضرورت منطبق با قوانین فطرت و طبیعت بود که باید هم ظهور میکرد.
دیدگاهها بسته است.