امید امید داشت

امید که به صحبت‌های مادر و مادربزرگ کابلی گوش می‌داد از سر کار آمدن امارت اسلامی خیلی خوشحال بود و در دل خود قند آب می‌کرد و با خود می‌گفت که الحمدلله نشانه‌های امیدواری در ولایت‌های مختلف وطنم به چشم می‌خورد و یقینا وعدۀ خداوند راست است که می‌فرماید: بعد از هر سختی آسانی است.

امید و مادرش بعد از تحمل یک سفر دورودراز و طی کردن مسافت طولانی، بالاخره نیمه‌های شب به کابل رسیدند و به هوتل رفته و شب را همانجا گذراندند.

صبح شد و امید و مادرش صبحانه را تناول کرده و از هوتل بیرون شدند تا زودتر خود را پیش داکتر متخصص برسانند چون شهر‌ها خیلی راه‌بندان دارند و هر زورمند برای خودش چندین سرک را تصاحب کرده است و یا اگر هم از بزرگان کسی در شهر جابجا بشود تمام راه‌ها را می‌بندند و شهر کابل امنیتی می‌شود و برنامه‌ریزی‌شان خراب خواهد شد.

سوار یکی از موترهای لین شهری شده به مقصد داکتر حرکت کردند، دیگر اندکی نرفته بودند که اخم‌های مادر امید جمع شد، با تعجب از امید پرسید: مادرجان مطمئن هستی که ما کابل آمده‌ایم یا اینجا ولایت دیگری است؟ امید کمی فکر کرد و گفت: بله مادرجان مطمئن هستم که اینجا کابل است و دقیق یادم است که بالای تکت، کابل نوشته بود باز هم مادر امید مشکوک بود و باور نمی‌کرد که اینجا کابل باشد. بغل دست او در موتر یک مادربزرگ نشسته بود از او پرسید که مادرجان اینجا کابل است؟

مادربزرگ با لهجۀ شیرین کابلی جواب داد: بله مادرجان اینجا کابل است و پرسید: چرا، مگر اتفاق خاصی افتاده است که تعجب کردید؟

مادر امید جواب داد: رنگ و روی شهر خیلی تغییر کرده است انگار سرک‌ها خیلی بزرگ شده‌اند و از شلوغی‌های سرسام‌آور خبری نیست و آن موانع بتنی بزرگ که در امتداد سرک‌ها کنار هم چیده بودند، حالا دیده نمی‌شوند و گفت آخرین باری که من به کابل آمده بودم، در همین محل پلی بود به نام (پل سوخته‌) و صدها جوان نازنین وطن که به عمل اعتیاد آغشته شده بودند، روزانه زیر آن پل با مرگ دست‌وپنجه نرم می‌کردند.

مادربزرگ کابلی با دقت به صحبت‌های مادر امید گوش می‌داد و بعد از اینکه صحبت‌های مادر امید تمام شد گفت: بله، تمام صحبت‌های شما درست بوده و هر چه را که گفتی واقعیت داشتند؛ ولی الحمدلله با آمدن امارت اسلامی همه چیز تغییر کرد و برخلاف تبلیغات زهرآگین دشمن، سربازان امارت اسلامی فرزندان اصیل وطن هستند و چنان‌که ما با چشمان خود می‌بینیم این‌ها شب‌وروز برای آبادانی کشور می‌کوشند و از روزی که پای‌شان به کابل گذاشته شد و مولوی عبدالرشید بلوچ به عنوان شاروال کابل تعیین گردید ما هر روز شاهد افتتاح پروژه‌های عام‌المنفعۀ مختلفی در گوشه‌وکنار این شهر غم‌دیده و غم‌کشیده هستیم و دیگر از سرک‌های اختصاصی زورمندان خبری نیست و به خاطر رفت‌وآمد کسی راه‌ها بسته و مسدود نمی‌شوند و آن پل سوخته‌ای که نام برده و خبرش را می‌گرفتی، اینک به یکی از جاهای دیدنی، تماشایی و فرهنگی ولایت‌مان تبدیل شده‌است.

مادر امید گفت: پس به این خاطر است که رنگ‌وروی کابل این اندازه تغییر کرده است. نگو که کار به اهل آن سپرده شده است،

امید که به صحبت‌های مادر و مادربزرگ کابلی گوش می‌داد از سر کار آمدن امارت اسلامی خیلی خوشحال بود و در دل خود قند آب می‌کرد و با خود می‌گفت که الحمدلله نشانه‌های امیدواری در ولایت‌های مختلف وطنم به چشم می‌خورد و یقینا وعدۀ خداوند راست است که می‌فرماید: بعد از هر سختی آسانی است.

در همین لحظه راننده ماشین صدای خودش را بلند کرد که به مقصد رسیدیم لطفا از موتر پیاده شوید.