نام کاربری یا نشانی ایمیل
رمز عبور
مرا به خاطر بسپار
در دوران جمهوریت امید به هر طرف که میرفت یا با بهانهها و دلایل مختلف، دخترها را استخدام میکردند و یا هم بنابر سابقههای آشنایی و قومی، کار دیگران پیش میرفت و استخدام میشدند؛ اما امید هر چند که استعداد بالایی داشت ولی چونکه واسطه و پارتی نداشت، بلاتکلیف مانده بود.
هر چه بود دوران سیاه جمهوریت با خاطرات تلخش به پایان رسید و امید دنبال فرصتی بود تا شانس خویش را در حکومت امارتاسلامی هم امتحان بکند تا بتواند به عنوان جوان تحصیل کردۀ این میهنِ پروبال شکسته برای خود وظیفهای پیدا بکند و امید چون در زندگی پرفرازونشیب خویش روزهای سخت زیادی را تجربه کرده بود، پیش خود با خدای مهربان عهد بسته بود که اگر روزی توانست به جایی برسد و وظیفهای بگیرد به اندازۀ سر سوزن هم به کسی ظلم نکند و با تمام وجود و در حد توان خویش برای آبادانی کشور کوشش خواهد کرد.
امید در تکاپوی وظیفۀ مناسبی بود که در همین اثنا چند بَست از بستهای ادارات ملکی به اعلان سپرده شدند و امید بعد معلوم کردن راستی خبر، مدارک لازم را به ادارۀ مربوطه برده و فورمههای مورد نیاز را تکمیل کرد و با جدیت کامل برای کامیابی در این رقابت آمادگی میگرفت و مادرش هم برای موفقیت تنها فرزندش هر روز روزه میگرفت تا فرزندش در این رقابت کامیاب شده و زندگیشان اندکی سروسامان بگیرد.
روز امتحان فرا رسید و امید بعد از تلاشهای بیوقفه و توکل بر خدای مهربان در جلسه امتحان حاضر شد افراد زیادی شرکت کرده بودند؛ ولی این بار مثل دوران جمهوریت نبود و از هیاهو و بروبیای زورمندان در جلسۀ امتحان خبری نبود و آن عده محصلینی که در طول دوران تحصیل، فقط در ایام امتحانات حاضر شده و با فیصدی بالا کامیاب میشدند و سپس با حضور در امتحانات رقابتی بدون هیچ دردسری کامیاب گشته و استخدام میشدند، هم پیدا نمیشدند و امید با دیدن این نکات مثبت، به خود تلقین میکرد که احتمالا با این حساب حق به حقدار خواهد رسید.
هر کسی به جای مشخص شدۀ خودش نشست و امتحان شروع شد و چون امید کتابها را خوب خوانده بود توانست جواب همۀ سوالات را بنویسد و در نهایت امتحان با نظم خوب به پایان رسید.
از این لحظه به بعد همۀ شرکتکنندگان منتظر اعلان نتایج بودند امید هم با استرس خبرها را دنبال میکرد تا مبادا این بار هم اتفاقی بیفتند و حقش تلف گردد، تا اینکه موعد اعلان نتایج فرارسید و نتایج اعلان شدند و امید با کمال ناباوری متوجه شد که بالاترین نمره را گرفته است! اصلا باور نمیکرد، چشمان خودش را با دستانش مالید و دوباره نگاه کرد دید نه واقعا بالاترین نمره را گرفته است!
با سرعت تمام خودش را پیش مادر مهربانش و یار و غمخوار همیشگیاش رساند تا او را از این خبر مسرتبخش باخبر سازد و بعد از اینکه مادر امید این خبر خوش را از زبان جگرگوشهاش شنید خیلی ذوق کرده و اشک شوق از چشمانش جاری شد چون به ثمر نشستن زحمات جوان رعنای خودش را به چشم میدید و در این روزوشب فضای خانۀ دو نفرۀشان از شادی پر گشته بود و مادر و پسر روزهای روشن و خوشی در اذهان خویش میچیدند و خوش بودند که از این به بعد میتوانند غذاهای بهتری بر سفرۀشان بیاورند و روزگارشان بهتر خواهد شد
دیدگاهها بسته است.