نام کاربری یا نشانی ایمیل
رمز عبور
مرا به خاطر بسپار
صارم محمود خداوند متعال برای شهادت انسانها را گلچین میکند (وَیَتَّخِذَ مِنکُمْ شُهَدَاءَ) همانگونه که صاحب چمنزار بهترین گلها را بر میچیند، هر شهیدی گلی در گلزار زیبای پروردگار است؛ گلی با رنگ و بوی منحصر به فرد که هر بیننده را شیفته و شیدای خود میکند و چند صباحی در گلستان زندگی دل میرباید […]
صارم محمود
خداوند متعال برای شهادت انسانها را گلچین میکند (وَیَتَّخِذَ مِنکُمْ شُهَدَاءَ) همانگونه که صاحب چمنزار بهترین گلها را بر میچیند، هر شهیدی گلی در گلزار زیبای پروردگار است؛ گلی با رنگ و بوی منحصر به فرد که هر بیننده را شیفته و شیدای خود میکند و چند صباحی در گلستان زندگی دل میرباید و سپس پرپر میشود تا بفهماند، بهترینها همیشه اندکاند و نمونهها همیشه انگشتشمار، (وقلیل ما هم).
شاعر میگوید:
گلچین روزگار عجب با سلیقه است/ میچیند آن گلی که به عالم نمونه است هر گل را که به چمن بیشتر میدهد صفا/ گلچین روزگار امانش نمیدهد
یکی از این گلهای زیبای گلزار الهی که در دوران تحصیل بسیار شیفته اخلاق، خدا ترسی و متانتش بودم و بعد از اینکه عملیات فدایی نمودند، برای همیشه بعنوان الگو برای ما و امثال ما باقی ماندند، قهرمان استشهادی؛ شهید خواجه محمد تقبلهالله بود.
شهید تقبلهالله در دوران تحصیل، امیر انجمن اصلاحالبیان ما بود. در طول این یکسال که امیر و مسئولمان بود، درسهای زیادی از او آموختیم. سخن و نصیحت اندک میگفت، ولی پرهیزگاری، رفتار، فروتنی و ادبش سرتاسر برای ما درس و ادب بود. همه او را به بزرگی نگاه میکردند و هر فردی به نوعی از او متاثر بود.
تقوی، تواضع و شوق خدمت از شاخصههای بارز این شهید قهرمان بود. مسئول بیدارکردن طلاب برای روزهگرفتن در روزهای پنجشنبه و جمعه بود. همانگونه که خود شهید روزهای پنجشنبه و جمعه روزه میگرفت، دیگران را نیز برای روزهگرفتن بیدار میکرد. انسان دردمند، پر جنبوجوش و دعوتگر مصلحی بود.
نمیدانم از چه زمان وارد فعالیتهای جهادی شده بود، ولی دقیق به یاد دارم در رمضان ۹۳ عملیات فدایی کرد و قبل از اینکه این عملیات فاخرانه را انجام بدهند، دوستی تعریف میکرد، که چند هفته قبل با من خدا حافظی کرد و به من گفت که قرار است به همین زودیها ازدواج کند. بعد از عید خبر شدیم که خواجه محمد تقبلهالله عروسی کرده و نکاحش با حوران بهشتی بسته شده است. برای اولینبار بود که میشنیدیم یکی از آشنایان ما، فدایی کرده است و شاید این اولین شهیدی بود که از میان دوستان ما به این فضل بزرگ نایل میشد. آنهم استشهادی!
بعد از اینکه به میدان جهاد پیوستم و با دوستانی که با شهید در میدان جهاد همراه بودند، آشنا شدم، خاطرات زیادی در مورد شهید شنیدم. سبحانالله! گمان نمیبردم انسان بزرگوار و استاد خبرهِ بارود و مجاهدِ با تجربهای مثل او، چنان گمنام، در گوشهای از مدرسه شب را با روز وصله بزند.
دوستی از همسنگران شهید که آخرین تشکیلش را با او گذرانده بود، از او تعریف میکند: در طول زندگیام که بیش از بیستوپنجسال عمر دارم، انسانی خوش اخلاقتر و پرهیزگارتر از او ندیدهام و شاید در روزهای باقیمانده زندگی خودم نیز، چنان انسانی نبینم. مردی بود از نسل صحابه و انبیا، اگر او را میدیدی، گمان میبردی یکی از اصحاب پیامبر صلیاللهعلیهوسلم را دیدهای. در ولسوالی نهر سراج، در ولایت هلمند تشکیل بودیم. منطقهای بود به نام یخچال (اگر اشتباه نکرده باشم) همراه با شهید خواجه محمد تقبلهالله آبتنی کردیم و شهید از آب بیرون شدند و بر لبهٔ رود که دوروبرش را چوبهای «نَی» احاطه کرده بودند، نشست. دوستان دیگری آمدند تا آبتنی کنند. اصرار کردند تا شهید نیز تن به آب بزند ولی شهید یکبار آبتنی کرده بود؛ از اینرهگذر دوستان به زور (البته در حد شوخی) شهید را گرفتند تا در جوی آب بیاندازند که در این اثنا قسمتی از بدن شهید به گوشههای تیز نَی اصابت کرد و حد وسیعی از بدنش پاره شد، تا جایی که اثر خونهایش در جو نمایان بود. اما شهید تقبلهالله هیچ واکنش تندی نشان نداد، حتی اخم به آبرو نیاورد؛ گویا که اصلا چنین اتفاقی پیش نیامده است.
دوست دیگری میگفت: هنگامی که شهید اسمش را برای فدایی نوشتند، در جنگهای عمومی شرکت نمیکردند و اصرار داشتند که حتما باید در راه خدا تکهتکه شوند و قبل از آن، چندین نفر از اشغالگران پلید را نیز از بین ببرند. زیاد در مجالس رفتوآمد نمیکردند تا مبادا در غیاب کسی غیبتی نشود و او هم ناخواسته غیبت کسی را نشنود. سخن کم میگفتند. یک اتاقک کوچکی از شاخوبرگ درختان درست کرده بودند و همیشه در آن مشغول تلاوت و عبادت بودند.
چنان خوف خداوند در وجود او موج میزد که انسان را به حیرت وا میداشت. وقتی اسمی از الله عزوجل و عذابش به میان میآمد، گونههایش سرخ و موهای بدنش سیخ میشد و این را ما بیش از چندین بار مشاهده کردیم.
با خلیفه سراجالدین حقانی معاون حضرت امیرالمومنین حفظهاللهتعالی بیعت تصوف و جهاد داشتند. حکایت جالبی در این رابطه دارند و آن از این قبیل است که شهید -تقبلهالله- روزی لباس یا هم شی دیگری را از ایشان امانت میگیرند و تا چندین مدت پَس نمیدهند به این گمان که خلیفه صاحب او را به عنوان هدیه به او داده است، هنگامی که خلیفه صاحب به آن امانت ضرورت پیدا میکند، شهید همانشب خواب میبیند (تفاصیل خواب در ذهن نگارنده نیست) که خلیفه به این امانت نیاز دارد، صبح آنروز امانت را میبرد تا به خلیفه صاحب پس بدهد، خلیفه با لحن مزاحآمیزی به او میگوید: تو اگر ولی نباشی، خالی هم نیستی!
شهید در فن بارود چنان مهارتی داشت که خود میگفت: من میتوانم موتر بمب بیسرنشین آماده کنم. امیران سعی داشتند تا او را متقاعد کنند تا استشهادی نکند و بر یک فرعی از اتاقهای فدایی امیر باشد و خدمت کند، اما او قبول نمیکرد و اصرار داشت تا این عملیات را انجام بدهد.
دوست دیگری که دوران تحصیلش را با شهید سپری کرده است، در وصف شهید چنین مینویسد:
اخلاق زیبا وجوانمردی یکی از بهترین صفات ایشان بود. به قدری با دوستان صمیمی و مهربان بود که هر یکی شیفته و دلباخته او شده بود؛ چون هر چیزی را که بر خود میپسندید، برای سایر دوستان نیز میپسندید. درقبال دوستان و رفیقان خود از جان ومال خویش دریغ نمیکرد؛ در هر کار خیری دوستان خویش را با خود سهیم میکرد، و کار زشت و ناشایست را خودش انجام نمیداد و دوستانش را نیز از انجام آن، منع مینمود. شخصیتی بود که دیدنش انسان را به یاد الله متعال می انداخت؛ اگر کسی به ایشان نیکی میکرد، هرگز نیکیاش را از یاد نمیبرد و اگر کسی درحق وی مرتکب خیانت و ناجوانمردیای میشد، شهید آن عملش را از یاد میبرد و در دل هیچگونه کینه وکدورتی راه نمیداد.
شهید تقبلهالله با تمام اساتید رابطه پررنگ وصمیمانهای داشت. ایشان احترام خاصی به اساتید قایل بود. با وجود سطح علمی و همچنین جایگاهی که در میدان جهاد داشتند، اما بازهم هیچ یکی از اساتید خویش را ازیاد نبردند؛ همهی اساتید از ایشان راضی بودند وتااکنون ازفراقش حسرت میخورند.
تعلق و ارتباط ایشان با الله عزوجل بسیار قوی و مستحکم بود. به سنتها ومستحبات پایبندیِ خاصی داشت. همیشه روزهای دوشنبه و پنجشنبه را روزه میگرفت و همواره به بارگاه الله متعال تضرع و زاری میکرد. به یادم دارم در یکی ازشبها که ماه گرفتگی شده بود، جلوی دروازه اتاق زانوزده، سر به سجده گذاشت، بسیار گریه کرد، شنیدم که میگفت یالله ماغلام تو هستیم. این مصیبت را از ما دور بگردان.
شهید خواجه محمد رحمهالله هیچگاه به جهاد فی سبیلالله بسنده ننمود؛ بلکه در سایر شعبههای دین نیز، خدمت میکرد چنانچه با حرکت جماعت و تبلیغ محبت عجیبی داشت.
ایشان از اختلاف بسیار متنفر بودند، و تمام شعبههای دین را لازم و ملزوم همدیگر میدانستند، اگر چنانچه از کسی سخن اختلافآمیزی را میشنید فورا انگشتان خویش را داخل گوشهایش فرو میبرد.
یکی دیگر ازصفات ایشان حقجویی بود، همواره درجستجوی حق بود. تا وقتی که خودش به حقیقت یک موضوع پی نمیبرد، به سخنان دیگران توجه نمیکرد. چنانچه به یاد دارم ایشان وقتی تصمیم گرفتند تا به حزب اسلامی به پیوندند، بعضی از دوستان دراین رابطه واکنش نشان دادند، اما ایشان فرمود: تاخودم نروم و نبینم، باور نمیکنم تا اینکه رفت ومدتی درمیان آنها ماند و خودش به حقیقت پیبرد؛ وسر انجام به امارت اسلامی پیوست و تاآخر عمرش در امارت ماند؛ فرمود من در اینجا حقیقت را دریافتم. این ها افرادی هستند که بادیدن اینها انسان به یاد صحابه کرام میافتد.
شهید خواجه محمد تقبلهالله باوجود محبتی که با تمام شعبههای دین داشت، اما میفرمود که نظر شخصی من این است که هیچ یک از این شعبهها به جهاد نمیرسد، ومن احساس میکنم که آرامش من در جهاد است.
ایشان میفرمود که من یقین دارم که الله عزوجل با نعمت شهادت از من پذیرایی خواهد کرد، چنانچه خود بارها درخواب بشارتهایی دیده بود، در اواخر عمرش چنان حالاتی بر او طاری میشد که میفرمود، والله چیزهایی را خداوند درخواب به من نشان داده که اگر شما آنها را می دیدید، اصلا نه نان میخوردید ونه آب مینوشیدید، تا اینکه به هدفتان نمیرسیدید”.
شهید تقبلهالله بخاطر این جهاد چه سختیهایی که برداشت نکردند! از آنجاییکه که در خانهٔ برادرش سکونت میکرد، قبل از اینکه متوجه بشوند شهید فعالیت جهادی دارند، در اکرام و اعزاز او هیچ کوتاهیای نمیکردند، ولی بعد از اینکه متوجه میشوند شهید برای جهاد میرود، فشارهای زیادی را بر او تحمیل میکنند و حتی دوران تعطیلات بهاری، اتاق را بر او قفل کرده و دستوپایش را بهغل و زنجیر میکشیدند. اما تاریخ ثابت کرده است که هرگز چنین زنجیرهایی یک مرد آزاده را برده نکرده است و این زنجیرها همیشه محکوم به پاره شدن بودهاند. شهید زنجیرها را پاره میکرد و خود را به میدان جهاد میرساند.
و اینگونه شد که شهید بعد از سالها برداشت سختی، پرهیزگاری (با وصفی که بالا ذکر شد)، تلاش و پشتکار، در تاریخ ۱۳۹۳ در رمضانالمبارک، در ولایت هلمند، بالای چند قومندان ظالم و نامدارِ هلمندی، فدایی کرد و بیش از بیست تن از سران نفاق را به درک واصل کرد و به آرزوی دیرینهاش که همان استشهادی بود، رسید.
این مطلب بدون برچسب(تکونه) می باشد.
دیدگاهها بسته است.