شهید ملا محمد منصوری تقبله الله؛ آن مجاهدِ دعوتگرِ شب زنده دار

تهیه و ترتیب: وحید روستایی «خداوند شما را تباه و برباد و نیست و نابود کند»، «الله تعالی شما را از روی زمین محو بگرداند»؛ «در هر جای خون مسلمانان ها توسط شما می ریزد»؛ «شما قاتل عالم و دعوتگر هستید» و … آخرین کلماتی بود که ملا محمد منصوری تقبله الله پس از زخمی […]

تهیه و ترتیب: وحید روستایی

«خداوند شما را تباه و برباد و نیست و نابود کند»، «الله تعالی شما را از روی زمین محو بگرداند»؛ «در هر جای خون مسلمانان ها توسط شما می ریزد»؛ «شما قاتل عالم و دعوتگر هستید» و … آخرین کلماتی بود که ملا محمد منصوری تقبله الله پس از زخمی شدنش در مقابل خوارج در ولسوالی درزاب ولایت جوزجان به زبان آورد و پس از چند دقیقه جان را به جان آفرین تسلیم کرد.

ملا محمد منصوری فرزند پیوند در یک خانوادۀ دیندوست در قریه «شُورابَه» ولسوالی مُرغاب ولایت غور چشم به جهان گشود؛ تعلیمات ابتدایی را در منطقه خود فراگرفت و برای تحصیل علوم دینی به پاکستان رفت؛ او چندین سال را در مدارس مختلف خیبرپختونخوا آن کشور گذرانید و از آنجا به ایالت بلوچستان رفت و مدت یک سال را در آنجا در تحصیل علم گذرانید. منصوری رحمه الله به وطن بر گشت و برای دو سال در مدرسه امام ترمذی واقع دشت برچی کابل درس خواند.

منصوری رحمه الله سینۀ پرسوز و دل پر درد داشت؛ دردهای امت او را می آزارید و زخم هایش قلب او را مجروح می ساخت. آثار اخلاص در چهره اش نمایان بود و اخلاق عالی داشت؛ او راه حل مشکلات مسلمانان را در جهاد می دید؛ او خوانده بود که رسول الله صلی الله علیه وسلم می فرماید: « بُعِثْتُ بَیْنَ یَدَیِ السَّاعَهِ بِالسَّیْفِ ، حَتَّى یُعْبَدَ اللَّهُ وَحْدَهُ لاَ شَرِیکَ لَهُ ، وَجُعِلَ رِزْقِی تَحْتَ ظِلِّ رُمْحِی ، وَجُعِلَ الذُّلُّ وَالصَّغَارُ عَلَى مَنْ خَالَفَ أَمْرِی.» [مسند احمد/ ابن عمر] ترجمه حدیث: پیشاپیش قیامت با شمشیر فرستاده شدم تا الله عزوجل به تنهایی عبادت شود و شریکی برایش نیست. رزق من زیر سایه نیزه ام است و ذلت و زبونی بهرۀ کسانی است که با من مخالفت می کنند.

منصوری رحمه الله با عشق و محبت و اخلاص به صف مجاهدین امارت اسلامی پیوست؛ او در زمانی این صف را بر گزید که جوانان امثال وی برای کسب دنیا و دالر به هر دروازه ای سر می زدند و از هیچ نوع تلاشی در راه حصول فرو گذاشت نمی کردند. او سلاح برداشت، خطرها را پذیرفت و از کشته شدن، اسیر شدن و سختی های راه جهاد هراس در دل راه نداد.

وقتی به منصوری رحمه الله و جوانان مثل وی می نگری؛ به قربانی ها، تلاش ها و زحمات شان خیره میشوی؛ ایثار و فداکاری های شان را تماشا می کنی، در حالیکه امت در اوج انحطاط قرار دارد، مزدبگیران و مزدروان زیادی در خدمت اشغالگران درآمده اند؛ مردمان زیادی ایمان خویش را با دالر و دینار به فروش می رسانند؛ به قول علامه بکر أبو زید پشت یک ریال چقدر عمامه ها به زمین می افتد؛ اما این شعر علامه اقبال لاهوری در ذهن تداعی میشود؛ اقبال علیه الرحمه می گوید:

میرسد مردی که زنجیر غلامان بشکند / دیده ام از روزن دیوار زندان شما

یعنی هنوز هم مردمانی هستند که اسلام، ایمان، جهاد و دین برای شان ارزش دارد؛ حاضرند به خاطر مقدسات خون بدهند و مال خویش را برای اعادۀ عزت مسلمانان به مصرف برسانند. غیرت ها کاملا نمرده است؛ جوانمردی و عیاری رخت نبسته و دروازۀ شهامت مسدود نشده است؛ هنوز هم قهرمانان هستند که در مقابل اشغال می ایستند و فریاد می زنند که:

هبت عواصفنا تدکُ صروحهُ ولهُ تقول
لن نوقِفَ الغاراتِ حتى عن مرابِعِنا تزول

احساس شان بر انگیخته شد، کاخ (دشمن) را لرزانیدند و برایش گفتند: تا زمانیکه از منطقه ما بیرون نروی از حملات خویش دست نمی کشیم.

آنها قول ابو تمام را تکرار می کنند که می گوید:

السَّـیْـفُ أَصْــدَقُ أَنْـبَــاءً مِـــنَ الـکُـتُـبِ                   فِـی حَــدهِ الـحَـدُّ بَـیْـنَ الـجِـد واللَّـعِـبِ

شمشیر نسبت به اخبار منجمین و پیشگویی های شان راستگو تر است، در تیزی آن میان شوخی و جدیت حد و فاصله است.

ملا محمد منصوری رحمه الله پس از پیوستن به صف امارت اسلامی به عنوان مسئول کمیسیون ولسوالی مرغاب ایفای وظیفه کرد؛ سپس حسب لزوم دید مسئولین به عنوان معاون اقتصاد ولایت غور گماشته شد.

منصوری رحمه الله درجات مروج علمی را به پایان نرسانیده بود؛ اما او را الله عزوجل فهم و فراست و زبان دعوتگر داده بود؛ هر مجلسی را غنیمت می شمرد و هر لحظه ای را از دست نمی داد. در سنگر و در همه جای مجلس دعوتی ایجاد می کرد، مجاهدین و مردم عام را به سوی تقوی و طهارت و فضایل دعوت می نمود؛ مولوی ابو حذیفه حفظه الله مسئول کمیسیون ولایت غور می گوید: منصوری صاحب آدم عجیبی بود، در جنگ صف اول را اختیار میکرد. او روحیه بیدار گری داشت، در هر جای که می نشست یا خود دعوت را آغاز می کرد و یا به مولوی صاحب ها پیشنهاد می کرد تا مجاهدین و یا مردم عام را دعوت کنند.

با در نظر داشت این صفت که داشت او را در بخش دعوت و ارشاد و جلب و جذب مسئول در ولسوالی مرغاب مسئولیت دادند که درین بخش خیلی خوب درخشید. پس از مدتی مسئولیت دعوت و ارشاد پنج ولسوالی ( مرغاب، چهار سده، دولتیار، لعل و سر جنگل  و مرکز) را به وی سپردند.

منصوری تقبله الله زندگی فقیرانه داشت، فقیرانه زیست و فقیرانه شهید شد. محمد فیاض از جمله دوستان منصوری می گوید: «روزی به خانه منصوری رفتم، متوجه شدم که او با کسی دیگری در بدل پول کار می کند». یعنی مسئول دعوت و ارشاد پنج ولسوالی هم وظیفه جهاد را به پیش می برد و هم نفقۀ خانواده را برابر می کند. سبحان الله این چه زندگی است؛ آیا امثال این پشمینه پوشان را جز در عصر صحابه و تابعین در دیگر عصر ها سراغ دارید؟ آری! کمر امریکایی های اشغالگر را مخلصین چون منصوری شکست و مجبورش ساخت تا به زمین زانو بزند.

منصوری رحمه الله یک مجاهد شهادت طلب بود؛ همیشه از شهادت یاد می کرد و آنرا آرزو می نمود. او بارها در جنگ های رویاروی با دشمن به عنوان پیشقراول و فدائی بلند شد تا به مقصدش برسد.

انجنیر عبدالغفار از دوستان نزدیک وی میگوید: منصوری به مانند چراغ بود؛ او می درخشید؛ پرکار و هدفمند بود؛ وقت خود را هدر نمی گذرانید و هر لحظه ای آنرا غنیمت شمرده در وظیفه ای مصروف میشد. او در جنگ ها فدائی بلند میشد و عاشق شهادت بود.  باری کسی از وی در باره یک رفیقش که ملا سردار نام پرسید. منصوری در جواب گفت: « ملا سردار درسها را تمام کرد و من تا هنوز تمام نکرده ام». مقصدش این بود که ملا سردار شهید شد و من تا هنوز شهید نشده ام. او شب زنده دار بود، همیشه تهجد می گذارید و حتی در سفر جهادی تهجد را ترک نمی کرد. قاری عبدالراشد از دوستان منصوری حکایت می کند که ما به خاطر همکاری مجاهدین ولسوالی گرزیوان رفتیم. تا سه شب منصوری را دیدم که به نماز تهجد بلند شد؛ باری متوجه شدم که به سجده رفت و بسیار سجدۀ طولانی کرد. آری این سجده ها و این عبادت های در دل شب بود که وسعت و فراخی و آزادی را پس از مشکلات و سختی ها به مجاهدین هدیه کرد.

ملا محمد منصوری تقبله الله در ماه ذو القعده سال ۱۴۳۹ هجری به خاطر از میان بردن خوارج به ولسوالی درزاب ولایت جوزجان رفت؛ او در یک جنگ رویاروی با خوارج توسط بمب جاسازی شده نخست زخمی و پس از مدتی جام شهادت نوشید.

منصوری  همانطوریکه خود در مرغاب انقلاب به پا کرده بود، و صدای رسای دعوتش در هر گوشه و کنار غور طنین انداز بود؛ و مردم از شهامت و مردانگی اش داستان ها می گفتند پس از شهادت نیز انقلاب به پا کرد. دوستان و دشمنان فقدانش را با درد احساس کردند و برایش اشک ریختند. سید قطب رحمه الله می گوید: هر گاه کلمه ها و سخنان ما از خون ما تغذیه کند و خون ما به خاطر آن و در راه آن بریزد و گوشت و پوست مان تکه و پارچه گردد، آن کلمات جاویدانه می شوند، از نو زندگی پیدا میکنند و در میان مردم زنده می مانند؛ اما اگر سخنان ما در ما حرکت ایجاد نکند آنها قبل از ما می میرند و قبل از ما دفن میشوند؛ چه رسد به اینکه زنده بمانند و در میان زندگان جاویدانه زندگی کنند.

آری! پیشقراولان جهاد علیه امریکایی های اشغالگر مردمان مخلص، صالح، فداکار و غیوری بودند که با خون خویش صف امارت اسلامی را از سر استحکام بخشیدند، آراسته اش ساختند و برای نسل جوان راه را هموار ساختند. آنها پروانه های بودند که گرد شمع اسلام چرخیدند و پرپر شدند. گلهای بودند که با طراوت و زیبایی باغیچه اسلام را زینت بخشیدند. آری! آنها سر به کفان بودند که با خون خویش باغ پرطراوت اسلام را سرسبز و چراغ آنرا تابان نگاه داشتند.

نسل پسین افغان مرهون قربانی های همان مجاهدان سر به کف است، مجاهدین که از تمام داشته های خویش گذشتند؛ پول، زر، زور و تزویر نتوانست عزم شان را سست کند و از جزمیتش بکاهد. نیرنگ های دشمن در مقابل صبر و استقامت شان مقاوت نتوانست، کارگر واقع نشد و مضمحل گردید؛ و یگانه راهی که پیروزی را به ما نوید میدهد انتخاب مسیر اسلاف مجاهد ماست و بدون اسلام و بدون جهاد هر راه و هر مسیر منتهی به هلاکت و تباهی است و الله غالب علی امره و لکن اکثرالناس لا یعلمون.

فنعم مصیر الصادقین إذا دعوا            إلى الله یومًا للوجاههِ والقصد