سرنوشت یک مبارز

کاروان شهدا/ بخش سوم

شهید مقداد (عبدالرحمن) آشنایی با شهید مقداد در مدرسهٔ دینی مشغول درس و مشق بودم که طلبهٔ جدیدی را مشاهده کردم، طلبه‌ای با سیمای زیبا و پیشانی کشیده و چهره‌ای نورانی و چشمانی مظلوم، که هیکل تنومند و محاسن گنجانش بر زیبایی چهره‌اش افزوده بود. او را نمی‌شناختم اما هر بار که می‌دیدمش حس خوشحالی […]

شهید مقداد (عبدالرحمن)

آشنایی با شهید مقداد

در مدرسهٔ دینی مشغول درس و مشق بودم که طلبهٔ جدیدی را مشاهده کردم، طلبه‌ای با سیمای زیبا و پیشانی کشیده و چهره‌ای نورانی و چشمانی مظلوم، که هیکل تنومند و محاسن گنجانش بر زیبایی چهره‌اش افزوده بود. او را نمی‌شناختم اما هر بار که می‌دیدمش حس خوشحالی به من دست می‌داد. چهرهٔ هیبت‌ناک اما متواضع او، مرا شگفت زده کرده بود.

آشنایی ما از حلقه‌های ذکر شروع شد، حلقه‌هایی که طلاب مدارس هفته‌ای یک‌بار به‌خاطر تزکیه و اصلاح قلب، از گوشه‌گوشهٔ شهر، در آن شرکت می‌کردند. وی در حلقه‌های ذکر شرکت می‌کرد و شوق فراوانی به آن داشت؛ ولی هنوز بیعت نکرده بود. بعد از چندبار شرکت در حلقات ذکر، شوق بیعت و مصاحبت با شیخ عبدالرحیم زرنجی -حفظه‌الله- در دلش شعله‌ور شد. بعد از این بود که تازه با نام شهید آشنا شدم. اسمش یکی از بهترین نام‌ها یعنی عبدالرحمن بود.

از آن‌جایی که دوست داشتم بیشتر بشناسمش، در جست‌وجوی بیوگرافی وی افتادم. وی اصالتا از قوم پشتون و در ولایت بغلان چشم به جهان گشوده بود. درس‌های ابتدایی خود را در مسجد محله خود خوانده و بعد از آن به تحصیل علوم دینی مشغول شده بود. شهید در کنار مشغولیت تحصیل، با پدر خود در چراندن گوسفندان و کشاورزی نیز کمک می‌کرد، به‌گونه‌ای که نصف روز را برای تعلیم و نصف دیگر را به کشاورزی و مال‌داری اختصاص داده بود.

سفر به ولایت نیمروز

او بعد از چند سال درس و تحصیل علوم دینی، این‌بار تصمیم می‌گیرد تا عازم ولایت نیمروز شده و تحصیلات خویش را در آن‌جا ادامه دهد. بلی، تقدیر او را به ولایت نیمروز کشانده بود، تا مقدمات هدیهٔ آسمانی که نصیب هرکس نمی‌شود، برایش فراهم شود. این جایزهٔ الهی که فقط نصیب بندگان خاص الله متعال می‌شود، نعمت سترگ‌ شهادت است و بس.

ایشان در مدرسهٔ علوم دینی احیاءالعلوم زرنج ثبت‌نام کرده و به تکمیل دورهٔ تحصیلی خود ادامه داد. وی فردی زحمت‌کش و در کارها کاملا جدی بود. جهت خواندن دروس و فهمیدن مطالب از هیچ کوششی دریغ نمی‌ورزید. حافظه‌اش نسبت به طلاب دیگر ضعیف بود؛ ولی هیچ‌وقت از تلاش زیاد خسته نمی‌شد. شب‌ها تا نصف شب بیدار می‌ماند و درس‌ها را تکرار می‌کرد. گاهی از شدت خستگی و فشار زیاد، سر خود را با دستمال بسته، و دوباره شروع به درس‌خواندن می‌کرد.

تزکیه و اصلاح

در مدرسه احیاءالعلوم، همیشه توجه خاصی به راه و تزکیه و احسان می‌شد، و بخش خاصی را برای این منظور تعیین کرده بودند. طلاب هر هفته برای کسب فیض در حلقه‌های ذکر مشایخ طریقت شرکت می‌کردند و از گفته‌های مراوید‌گونهٔ آن‌ها کمال استفاده را می‌بردند. شهید عبدالرحمن بعد از ورود به مدرسه کشش عجیبی نسبت به طریقت و اصلاح نفس در دلش ایجاد شد. او همیشه خود را سرزنش می‌کرد که در اصلاح و ترکیه عقب مانده است. دیری از آمدنش به مدرسه نگذشت که در سلسلهٔ نقشبندیهٔ مجددیه، به دستان شیخ عبدالرحیم -حفظه‌الله- بیعت کرد، و در کنار فراگیری علوم دینی، به اسباق‌ باطنی نیز مشغول شد. از آن‌جا که شهید، قلبی پاک و ساده‌ داشت؛ ذکر طریقت تاثیر شگرفی در زندگی وی گذاشت. او بعد از نماز صبح تا وقت اشراق و بعد از نماز عصر تا مغرب را برای اسباق‌ باطنی خود اختصاص داده بود و با ذوق و شوق فراوانی، اذکاری را که از سوی مرشد توصیه شده بودند، تکمیل می‌کرد.