نام کاربری یا نشانی ایمیل
رمز عبور
مرا به خاطر بسپار
پیوستن به سنگرهای داغ جهاد از اهل مدارس و عموم مجاهدین پوشیده نیست که تعطیلات مدارس دینی مصادف با برگزاری معسکرات بزرگ تعلیمی در ساحههای فتحشده، بود، و از طرف دیگر شعلههای جنگ گرمتر از قبل میشد؛ چرا که طلاب بعد از تکمیل سال درسی، بهترین سیاحت امت محمدی را انتخاب میکردند. شهید مقداد نیز […]
پیوستن به سنگرهای داغ جهاد
از اهل مدارس و عموم مجاهدین پوشیده نیست که تعطیلات مدارس دینی مصادف با برگزاری معسکرات بزرگ تعلیمی در ساحههای فتحشده، بود، و از طرف دیگر شعلههای جنگ گرمتر از قبل میشد؛ چرا که طلاب بعد از تکمیل سال درسی، بهترین سیاحت امت محمدی را انتخاب میکردند. شهید مقداد نیز مانند طلاب دیگر برای تعطیلات سالانه، میدان کارزار و نبرد را انتخاب کرد و با شور و عشق رهسپار سنگرهای خاشرود شد. برای بار سوم وی برای تعلیم بیشتر فنون جهادی به ولایت فراه سفر کرد.
سفر به ولایت فراه
تعطیلات تابستان طبق روال گذشته با امیر خود ارتباط گرفتیم، او این بار برای ما ولایت فراه را انتخاب کرد؛ ولایتی که در آغوش خود، مجاهدین سربهکف و شجاعی تربیت کرده بود و اشغالگران را بهترین درس ذلت و رسوایی داده بود. شهید مقداد قبل از همهٔ سنگرهایش، خود را به ولسوالی پشترود رسانده بود و منتظر ما بود.
راه سخت بود و باید از ساحهٔ دشمن عبور میکردیم. وسط راه یک قرارگاه بزرگ دشمن و چند پوستهٔ کوچک دیگر بود. ترس اسارت از یک طرف و بیگانگی و نشناختن راه از طرف دیگر، بر اضطراب ما اضافه میکرد. خلاصه با تدبیر امیر مولوی خالد صاحب توانستیم شخص رابط را پیدا کنیم. حالا باید از رود فراهرود میگذشتیم. در میان راه مردم به پشتو میپرسیدند (فداییها را آوردی) مجاهد به خنده و تبسم میگفت: بلی فداییها را آوردم.
رود دارای سنگهای ریز و درشتی بود که سبب سرعت زیاد آب شده بودند. از بدشانسی، هیچکدام از ما شناکردن بلد نبود. مجاهد دست ما را گرفته ما را از آب گذراند. در آن قسمت رود، شهید مقداد با گروهی از مجاهدین منتظر ما بود. وقتی چشمش به ما افتاد با پیشانی باز و لبی خندان جلو آمد و با لهجهای شیرین خوشآمدی کرد و ما را در بغل گرفت و تمام وسایل ما را با خود تا اتاق حمل کرد.
قرار این بود تا پیش مولوی خالد صاحب که مجاهدی دلیر و از خاندان شهدا بود اقامت گزینیم. ایشان در کنار اینکه مجاهد و امیر بود، شخصیت علمی والایی نیز داشت، و همیشه به تحقیق مسایل دینی مشغول بود و هفتهوار در مجمع فقهی که از طرف امارت اسلامی ترتیب داده شده بود شرکت میکرد. او شخصی حلیم و زیرکی بود، و با همه مهربان و مثل یک دوست صمیمی رفتار میکرد.
جدیت شهید مقداد در تعلیم
مولوی خالد صاحب برای همهٔ دوستان معسکری را ترتیب داد که در آن فنون جنگی و انواع پوزیشنهای گرفتن سلاح تعلیم داده میشد. شهید مقداد -تقبلهالله- از اول تا آخر با جدیت و صلابت عجیبی در معسکر عمل میکرد که باعث قوت قلبی همسنگران دیگر خود میشد.
چند روز از معسکر نگذشته بود که یک شب طیارههای چرخک، پهپاد و جت بر فراز آسمان به پرواز در آمدند. در آن شب شهید زید با تعدادی از مجاهدین بر کاروان تانکهای دشمن حمله کرده بودند و این طیارهها برای حمایت از کاروان به پرواز در آمده بودند.
مولوی خالد صاحب تمام مجاهدین را انتشار داد تا ضرری به همهٔشان نرسد. صبح روز بعد خبر شدیم دوازدهنفر به شمول شهید قربانی -تقبلهالله- جام شهادت را نوشیدند. داستان شهادت شهید قربانی نمونهای از کرامات شهدا محسوب میشود. او در لحظات آخر زندگیاش حور را با چشمان سر مشاهده میکند و در مخابره با صدای بلند به زبان پشتو تکرار میکرد(حور، بخدا قسم حور دارد میچرخد). بعد از این حادثه، مولوی خالد صاحب تصمیم میگیرد تا معسکر را از آنجا به کوهای سربهفلککشیدهٔ ولسوالی خاکسفید انتقال دهد.
این مطلب بدون برچسب می باشد.
دیدگاهها بسته است.