همگام با کاروان شهدا/ بخش هفتم 

هوای گرم و سوزان نیمروز، گرمی خشک و زننده‌ای دارد که جان‌فرسا است، بادهای ۱۲۰ روزه با ماسه‌های چشم‌کور کننده برای هرکس قابل تحمل نیست‌؛ ولی عشق و محبت جهاد و شهادت این جوانان غیور را در این منطقه جمع کرده بود.

در کمربند خاشرود ولایت نیمروز بودیم، جایی‌که صدها جوان مجاهد بخاطر رضای الله متعال جان‌های شیرین خود را دو دستی تقدیم محبوب خود کرده‌ بودند. اینجا کمربند؛ گلشن شهدایی می‌باشد که با اخلاص غیر‌قابل وصف خویش، از اکناف مختلف جهان اسلام جمع شده، آسایش و استراحت زیر کولرها پیش عزیزترین‌ها را ترک کرده، در این منطقه گرم سوزان برای جهاد و پیکار آمده بودند.

 

هوای گرم و سوزان نیمروز، گرمی خشک و زننده‌ای دارد که جان‌فرسا است، بادهای ۱۲۰ روزه با ماسه‌های چشم‌کور کننده برای هرکس قابل تحمل نیست‌؛ ولی عشق و محبت جهاد و شهادت این جوانان غیور را در این منطقه جمع کرده بود. در کمربند خاشرود با جوانان عجیبی از این امت ملاقات می‌کردی، جوانانی در شر القرون اما با عقیده‌ای برگرفته‌شده از قرآن و سنت که جز ملاقات پروردگارشان آرزوی دیگری نداشتند.

 

آن سال در کمربند خاشرود در خط مقدم با شهدای جوان همچون: شهید طلحه، شهید استاد عبید، شهید انس هم اتاقی بودیم، بهترین روزهای زندگی در اتاق این شهدای گلگون‌کفن می‌گذشت. هر یک از این جوانان خاطره‌ای از اخلاص و فداکاری و ایثار را برایمان به یادگار گذاشت. شهید انس تقبله‌الله جوانی از مردم عوام بود که بخاطر جهاد از آن طرف مرزها با مشکلات فراوان خود را به میادین پیکار رسانده بود. او خیلی شوخ و طنزپرداز بود، همیشه سربه‌سر مجاهدین می‌گذاشت و باعث خنده‌ی سر لب‌های مجاهدین می‌شد. یک روزی همه نشسته بودیم، بحث از شهادت و آرزوی مجاهدین در رسیدن به این مقام رفیع بود، شهید انس تقبله‌الله با لحنی جالب این‌طور تقاضای شهادت می‌کرد: خداوند شهادتی در همین عنفوان جوانی به ما نصیب کند، تا روز قیامت پیش رسول‌الله صلی‌الله‌علیه‌وسلم آبرویی داشته باشیم و به ایشان بگوییم ما جوانی خود را فدای تو کردیم.

 

این جمله‌ی عجیب او همیشه در گوش‌هایم طنین‌انداز است و چهر‌ه‌ی خندان و بشاش او هرگز از یادم نخواهد رفت. شهید انس تقبله‌الله به آروزی خود رسید. بعد از سفر جهادی که به ولایت فراه داشت، در آنجا چندین ماه در تشکیلات و جنگ‌ها شرکت می‌کند و سر انجام توسط پهپادهای آمریکایی مورد هدف قرار می‌گیرد و در جوانی جام شهادت را عاشقانه می‌نوشد. بعد از شهادت وی، او را در همان‌جا به خاک می‌سپارند. وقتی خانواده‌اش از شهادت فرزندشان با خبر می‌شوند، تقاضای جنازه شهید را می‌کنند تا در منطقهٔ خود انتقال بدهند. قبر مجاهد بعد از چندین ماه باز می‌شود، مردم یکی از کرامات شهدا با چشم سر مشاهده می‌کنند، آنها شهید را با خون تازه‌اش مثل روز شهادتش می‌یابند بدون کوچک‌ترین تغییری در چهرهٔ نورانی وی، تقبله‌الله تعالی و أسکنه فسیح جناته.