خاطرات

همگام با کاروان شهدا/ بخش نهم

شهید ابوبکر - تقبله الله - بلوچ و از قوم شاهوزهی بود، جهاد خود را در دوران درس‌خواندن شروع کرده و تعطیلات هر سال به سنگرهای جهادی می‌پیوست، بعد از فراغت چند سالی در شهر زرنج مشغول تدریس بود و در ضمن کارهای چریکی را در شهر انجام می‌داد. 

در کمربند دورهٔ‌ تعلیم بعضی از اسلحه‌های سبک و سنگین گذاشته شده بود، مجاهدین در دوره‌ها شرکت کرده و مهارت خویش را در تیراندازی و پوزیشن‌ها افزایش می‌دادند. در این میان، آموزش دوربین شب، بهترین وسیلهٔ شکاری که دشمن را سراسیمه کرده و از پا درآورده بود؛ نیز تعلیم داده می‌شد. در دوره بدون استنثنا مجاهدین خورد و کلان شرکت کرده بودند. شهید مولوی ابوبکر – تقبله الله – درحالی‌که به‌عنوان امیر کمربند تعیین شده بود نیز مثل عموم مجاهدین در این دوره شرکت داشت. اینجا بود که شهید – تقبله الله – را دیدم و با چهرهٔ این شهید بلندپرواز آشنا شدم.‌

 

شهید ابوبکر – تقبله الله – بلوچ و از قوم شاهوزهی بود، جهاد خود را در دوران درس‌خواندن شروع کرده و تعطیلات هر سال به سنگرهای جهادی می‌پیوست، بعد از فراغت چند سالی در شهر زرنج مشغول تدریس بود و در ضمن کارهای چریکی را در شهر انجام می‌داد.

 

شهید مولوی ابوبکر – تقبله الله – چند سالی را در ولسوالی چخانسور مشغول تدریس می‌شود و از همان جا برای کارهای جهادی با هم‌سنگرانی همچون مولوی انس، شهید عبد‌الله محمود و مجاهدینی دیگر یکجا شده و در دل دشمن، به آنها ضربه زده و سراسیمه‌شان می‌کرد. چند سال بر همین منوال می‌گذشت و مجاهد مولوی ابوبکر – تقبله الله – در ضمن تدریس خدمات ارزنده‌ای در بخش جهادی انجام می‌داد تا اینکه بنابر مشکلات امنیتی مجبور به هجرت طرف خاشرود می‌شود.

 

وی با خانوادهٔ خود چند سال در غربت و هجرت سپری می‌کند و با عزمی‌ قوی‌تر بر مبارزه و پیکار در مقابل مزدوران آمریکا ادامه می‌دهد. دو‌سال قبل از شهادتش به‌عنوان امیر کمربند خاشرود تعیین می‌شود و امارت کمربند را به‌خوبی پیش می‌برد، با کمال اخلاق نیکو با مجاهدین برخورد می‌کرد. مجاهدین مهاجر زیادی از مناطق گوناگون با طبیعت و خوی مختلف به کمربند می‌آمدند و خواسته‌وناخواسته کسانی که برای اولین بار برای جهاد می‌آمدند خیلی از آداب را نمی‌دانستند؛ اما مولوی ابوبکر – تقبله الله – با آنها با اخلاق نرم و بردباری غیرقابل‌وصفی رفتار می‌کرد. باری یک مجاهد جوان و جدید جلوی همه مجاهدین با شهید مولوی ابوبکر با لهجهٔ‌ای نامناسب صحبت می‌کرد؛ شهید سکوت کرده هیچ سخنی به لب نمی‌آورد تا اینکه پهلوان زبیر، مجاهد جوان را سخت توبیخ کرد.

 

وی زندگی خود را با عشق جهاد و شهادت گذراند، و سال‌های زیادی صاحب فرزندی نشده و انتظار فرزندی را می‌کشید که در شکم مادر بود؛ اما الله متعال، وی را زودتر پیش خود طلبید، او هم عاشقانه ندای محبوب خود را لبیک گفته، در چاپه‌ای که آمریکایی‌ها بر کمربند خاشرود می‌زند، تا آخرین رمق حیات در مقابل آمریکایی‌های اشغال‌گر می‌جنگد و در آخر به مقام رفیع شهادت نائل می‌شود. بعد از شهادت وی فرزند وی به اسم «محمد» نام‌گذاری می‌شود. الله متعال شهادت ایشان را مقبول درگاه خود بگرداند و فرزند ایشان را بهترین خلف برای ایشان بگرداند.