همگام با کاروان شهدا/ بخش دهم

از بدو تاریخ اسلام و شروع قربانی‌ها برای حفظ کیان امت اسلامی تا امروز، کاروان شهدا همیشه در حال حرکت بود و است و تا وقتی که حکم «الجهاد ماض إلی یوم القیامة» موجود باشد، حرکت کاروان شهدا هم متوقف نخواهد شد؛ چرا که نتیجه جهاد، یا فتح و پیروزی بر دشمنان اسلام و یا شهادت مقبول و ملاقات پروردگار است.

همراهی و هم‌گام بودن با شهدا، بهترین دوران زندگی یک انسان مؤمن است. زیرا آنان کسانی‌اند که درس ایثار و فداکاری به انسان می‌آموزند، کسانی‌که در قرآن (قضی نحبهم) «نذرشان را پوره کردند.» نامیده شدند و لقب( بل أحیاء) «زندگان» به آنان داده و بزرگ‌ترین بشارت‌ها به‌عنوان هدیه به آنان تقدیم شده است.

 

بله! از بدو تاریخ اسلام و شروع قربانی‌ها برای حفظ کیان امت اسلامی تا امروز، کاروان شهدا همیشه در حال حرکت بود و است و تا وقتی که حکم «الجهاد ماض إلی یوم القیامه» موجود باشد، حرکت کاروان شهدا هم متوقف نخواهد شد؛ چرا که نتیجه جهاد، یا فتح و پیروزی بر دشمنان اسلام و یا شهادت مقبول و ملاقات پروردگار است. کاروان شهدایی که رخت‌سفر بربستند و به جنت برین دست یافتند، از فتنه‌های ما وراء جهاد و مبارزه در امان ماندند، با توشهٔ جهادی و قربانی‌ها در مسیر حق، روز قیامت در پیشگاه خداوند متعال سرخ‌رو و خوشحال خواهند بود، بهترین آرزوی شهدا این است که برداران بازمانده‌شان از درجهٔ رفیع این نعمت بزرگ غافل نشوند و بعد از رفتن آنان به عشرت دنیایی نچسبند و میل به‌سوی خواهشات و ضرورات چندصباحی، آنان را از نعمت‌های جاودان و سرمدی محروم نکند.

 

این پرواضح است که حس یک مجاهد در دروان جهاد به شهادت به مراتب نسبت به احساس وی پس از فتح و گشایش فرق می‌کند، آن شوق و علاقه‌ای که باعث می‌شد یک مجاهد تمام خوشی‌های دنیا را بگذارد و فقط به یک هدف شهادت فکر کند، بعد از فتح به ندرت یافت خواهد شد.

 

شور و شوق شهادت از قلب‌ها به قلب‌ها و از سینه‌ها به سینه‌ها سرایت می‌کند، بودن با کسانی که هم و غم آنها دنیا باشد در وجود شخص محبت دنیا را اضافه می‌کند و برعکس آن بودن با کسانی که دل آنان مملو از عشق شهادت است، در قلب انسان تخم آروزی شهادت می‌کارد. شاعر چه خوب به این مسئله اشاره می‌کند:

می‌رود از سینه‌ها به سینه‌ها

از ره پنهان صـلاح و کینـه‌ها

 

یکی دیگر از‌ کاروان شهدا، شهید حافظ محمد – تقبله الله – می‌باشد، مجاهدی با ظاهری ضعیف و لاغر و درونی قوس و با همت، اگر کسی برای اولین او را می‌دید به جسم نحیفش متعجب می‌گشت؛ اما وقتی کارنامهٔ غیرت و شهامت را او را ورق می‌زد، پی می‌برد که پشت این بدن نحیف، جوهری پنهان از مردانگی نهفته است. شهید خودش ضعیفی بدنش این‌طور توصیف می‌کرد: «اگر موتور سایکل من چپه شود، نمی‌توانم بلندش کنم.»

شهید حافظ محمد – تقبله الله – یک فرماندهٔ ماهر و زیرکی بود که به تنهایی توانایی اداره تشکیلات جهادی را داشت. او با سلاح‌های شخصی خود همیشه در تشکیلات شرکت می‌کرد و همیشه خط‌مقدم جنگ سهم او بود. شهید چند بار قبل از شهادت زخمی شده بود، پارگی بزرگ ایجاد شده در قسمت شکم وی، باعث پرهیز از خیلی از غذاها شده بود، بعد از آن دیگر نمی‌توانست با مجاهدین غذا بخورد، همیشه نان خشکی با آب یا چیز ساده دیگری می‌خورد و شب و روز خودش را می‌گذراند.

 

او مجلس و قصه‌گویی را زیاد دوست نداشت، در اتاقی تنها اوقاتش را سپری می‌کرد و دائم به فکر صدمه وارد کردن به دشمن بود، نقشه‌کشی می‌کرد و بعد از طرح‌اندازی جنگ، اقدام به راه‌اندازی تشکیل می‌کرد. بین مجاهدین در آن اتاق مشهور شده بود، که «حافظ محمد» جنگ‌افروز میدان است، امید است امشب جنگی به راه بیندازد و ما هم در آن شریک شویم.

 

شهید حافظ محمد – تقبله الله – در فنون نظامی و اسلحه‌های سبک و سنگین مهارت عجیبی داشت، «استاد ابدالی» – حفظه الله – (یکی از استادهای مشهور محاذ سیف الله محمود) دربارهٔ حافظ محمد می‌گفت: «بعضی‌ها به نام استاد جهادی مشهور شده‌اند و صلاحیت چندانی ندارند؛ اما حافظ محمد را هیچ کس به نام استاد صدا نمی‌کند، ولی استاد واقعی در تمام فنون است.»

 

این چهرهٔ درخشان جهادی بعد از مبارزه مخلصانه چندین ساله‌ی خویش، در تشکیلی که در ولسوالی چهاربرجک به وقوع پیوسته بود، ندای ربش را لبیک گفته و به ملاقات پروردگارش شتافت. نحسبه کذلک والله حسیبه.