مردی از سنگر استشهاد؛ شهید طلحه تقبله‌الله!

او کسی بود که به‌خاطر رسیدن به شهادت، کوه‌ها و سنگلاخ‌های غور را درنوردید و در باغ‌ها و دشت‌های پهناور پشتون‌زرغون و گذره‌ی هرات، همانند شیر غران می‌غرید و می‌جنگید

شهید طلحه کسی بود که شیرین‌ترین ایام جوانی‌اش را در سنگر جهاد و مبارزه سپری نموده و بیشترین انتظار را برای انجام عملیات‌ شهادت‌طلبانه کشید.

او کسی بود که به‌خاطر رسیدن به شهادت، کوه‌ها و سنگلاخ‌های غور را درنوردید و در باغ‌ها و دشت‌های پهناور پشتون‌زرغون و گذره‌ی هرات، همانند شیر غران می‌غرید و می‌جنگید. او دو بار در حملات تعرضی علیه دشمن، زخم‌های عمیق برداشت؛ اما هیچ‌گاه این زخم‌ها او را از تلاش و مبارزه منصرف نساخت؛ تا اینکه نهایتا به هدف والایش رسید و جام شهادت را نوشید و مرغان و پرنده‌گان بهشتی‌مانند، بر روی و پیکر خونینش عاشقانه بال زدند و تا آخرین لحظات پیکر مطهر او را بدرقه نمودند.

در این مقاله‌ی کوتاه، مروری بر زندگی‌نا‌مه‌ی این شهید نیک‌نام و مشهور شده است، تا آخر با ما باشید.

 

تولد و دوران تحصیل:

 

شهید حافظ محمد مشهور به ”طلحه” فرزند شهنواز ولدیت نیاز، در سال ۱۳۷۶ هـ.ش. در روستای سوخته‌ سفلی مربوط مرکز فیروزکوه ولایت غور دیده به جهان گشود.

او تعلیمات ابتدائی‌اش را نزد ملا، امام قریه آغاز نمود و سپس در سنین ۱۱ سالگی، جهت حفظ قرآن عظیم‌الشأن در مدرسه‌ مولوی صاحب کمال‌الدین واحدی، واقع قریه‌ی کته‌چشمه ولسوالی دولینه رفت و پس از مدت دو سال، قرآن عظیم‌الشأن را حفظ نمود و سپس دروس دینی‌‌اش را ادامه داده و نزد اساتید مختلف در ولایت غور و هرات زانوی تلمذ زد.

 

عشق و علاقه به جهاد

 

شهید طلحه در عنفوان جوانی، عشق و علاقه‌ی وافری به جهاد و شهادت داشت و در خلال ایامی که در مدرسه بود، هر از گاهی با رفقاء و هم‌کلاسی‌هایش به صفوف مجاهدین امارت اسلامی افغانستان در ولسوالی‌های چشت، پشتون‌زرغون و گذره‌ی ولایت هرات می‌پیوست و بدین طریق از یک طرف مسئولیت شرعی خویش را اداء می‌ساخت و از طرف دیگر با برادران مجاهد و مبارزش همکار می‌نمود.

ایشان در زمان طلبگی، یک شب بالای بیز امنیتی اجیران ادارهٔ کابل، واقع دشت نیزان ولسوالی پشتون زرغون با جمعی از مجاهدین منطقه، عملیات نظامی را راه‌اندازی کردند که در آن عملیات یکی از صمیمی‌ترین رفقای حافظ طلحه‌ بنام ملا عبدالصابر صداقت باشنده‌ی منطقه تگاب‌مزار مربوط ولسوالی شهرک شهید شد.

 

پیوستن به صفوف مجاهدین

پس از شهادت صداقت

 

پس از شهادت صداقت، حافظ طلحه بی‌نهایت متأثر شد و با مدرسه و کتاب به‌طور دائم خداحافظی کرد و به صفوف مجاهدین امارت اسلامی پیوست.

طلحه هدف خودش را تعیین کرده بود و با تکرار می‌گفت: « هدف والاتر از شهادت ندارم و هیچ مهری با ارزش‌تر از مهر شهادت و حضور در صف شهداء برایم نیست.»

شهید طلحه جوانی متدین و دارای اوصاف منحصر به‌فرد بود. او در بین جوانان، هم‌قرن‌ها، مجاهدین و هم‌رزمان خود، الگوی از غیرت، شجاعت، صداقت، اطاعت، تقوی، اخلاص و امانت‌‌داری بود. او در میدان جنگ فرد مسلکی و رزم‌جوی باتجربه بود و دانش استفاده از هر نوع اسلحه ثقیله و خفیفه را داشت. شهید طلحه در دوران جهاد و مبارزه بر اثر اخلاص و تعهدی که داشت، در اکثر جنگ‌های مجاهدین علیه اشغال‌گران و عمال داخلی‌شان در ولسوالی‌های مختلف ولایت غور شرکت می‌کرد و در جریان سال‌های جهاد، به‌مدت دو بار در جنگ‌ها زخم‌های‌ کاری و سطحی برداشت که لله‌الحمد پس از معالجه و تداوی صحت‌یاب شد.

 

شهید طلحه، دایم در نشست‌ها و جلسات که با رفقا و هم‌سنگرانش داشت، از شهدا و هم‌رزمانش یاد می‌کرد و در فراق‌شان اشک می‌ریخت. زبیر مبارز یکی از هم‌سنگران و دوستان نزدیکش می‌گوید که پس از اینکه زخمی شده بود، ما با هم زیاد می‌نشستیم و قصه می‌کردیم اما او دائم خسته و اندوهگین بود و می‌گفت که “چرا شهادت نصیب من نمی‌شود؟” او برای ما کوه استوار و مایه‌ی امید بود و هیچ‌گاه راضی به شهیدشدنش نبودیم اما آرزوی همیشگی او شهادت بخاطر رضای الله واقامه نظام اسلامی بود و این حسرت و اندوه او ما را نیز غمگین می‌کرد.

شهید طلحه یکی از فدائیان جان‌برکف بود که خود را در لیست فدائیان نوشته بود و دایم از بزرگان جهادی درخواست می‌کرد که باید زمینه‌ی انجام یک عملیات خوب شهادت‌طلبانه را مساعد کنند و به این خاطر، دایم همراه و هم‌گام بزرگان جهادی غور بود، اما انجام چنین عملیاتی نصیبش شد و در یک جنگ‌ و رویارویی با دشمن به شهادت رسید.

 

شهادت:

 

شهید طلحه با جمعی از هم‌سنگرانش علیه پوسته‌های امنیتی نیروهای دشمن در ولسوالی چهارسده‌ی ولایت غور، عملیاتی را راه‌اندازی کرده بودند که در سحرگاه دوشنبه، مؤرخ ۹ ثور ۱۳۹۸ هـ.ش در حالیکه بیشتر از ۲۲ بهار از عمر عزیزش نگذشته بود، به درجه رفیع شهادت نائل آمد و به رفیق اعلی پیوست. نحسبه کذلک والله حسیب.

 

کرامت شهید طلحه:

 

شهید طلحه شخص متفاوتی بود و بر خلاف سایر جوانان، در عنفوان جوانی‌اش از تقوی‌، للهیت، خداترسی و باور خاصی برخوردار بود. زمانی‌که با جمعی از مجاهدین در دیار هجرت بودیم و اتفاقا چند روزی را با شهید طلحه در یک اطاق سپری کردیم. در خلال ایام کمی که با او زندگی کردم‌ او را جوان متدین، مخلص، خداجو و خداترسی یافتم. شهید طلحه هیچ‌گاه نماز تهجد و جماعتش ترک نمی‌شد و هیچ‌ علاقه و میلی به غیبت‌‌کردن، شنیدن قصه‌های مفت و بی‌معنی، دیدن و شنیدن موسیقی و ویدیوهای لهو و لعب نداشت و تمام وقتش صرف عبادت، تلاوت و محاوره پیرامون مسائل دینی، جهادی و سیاسی می‌شد. او در جلسات بی‌نهایت حساس بود و در مقابل کوچک‌ترین حرف و عملی که خلاف شرع گفته یا انجام داده می‌شد، فورا واکنش نشان می‌داد.

طبعا چنین اشخاصی با افراد عادی متفاوت هستند و جایگاه و مکانت خاصی را در نزد الله متعال دارند.

پس از شهادت طلحه، مجاهدین، مردم منطقه و افراد حاضر در مراسم تشییع جنازه‌اش حالات خاصی را از پیکر شهید طلحه به تواتر قصه کردند که دلالت بر متفاوت بودن آن با سایرین می‌کند.

 

مسعود طلحه، برادر کوچک‌تر حافظ محمد طلحه چشم‌دید جالب خود را از جریان شهادت برادرش تا انتقال، تکفین و تجهیز آن قصه می‌کند که خلاصه از آن در اینجا ذکر می‌گردد:

(روز دوشنبه ساعت ۹ قبل از ظهر، یکی از مجاهدین برایم تماس گرفت و گفت که قاری صاحب طلحه برادرت شهید شده، برایت تبریک می‌گویم. در این اثنا بدون اختیار اشک از چشمانم جاری شد و در زیر لب کلمه استرجاع را زمزمه نمودم. “انا لله و انا الیه راجعون”. زبانم به گفتن کلمه‌ی دیگری یاریم نکرد و پس از قطع تماس به خانه آمدم. وقتیکه مادرم مرا دید، انگار که از چهره‌ی خسته‌ وچشمان اشک‌آلودم چیزی را فهمید و گفت که چی شده است؟ اما من نمی‌توانستم چیزی بگویم. دوباره اصرار کرد و پرسید که چی شده؟ بگو! نکند که قاری را چیزی شده باشد؟ من در جوابش گفتم که بله مادر! قاری به آرزوی که داشت، رسید.

پس از آن برداران، اقوام و خویشاوندان از موضوع آگاه شدند و جهت انتقال جنازۀ شهید حرکت نمودیم و به منطقه بره‌خانه مربوط مرکز فروزکوه رفتیم. ما در مسیر راه بی‌صبرانه منتظر رسیدن جنازه بودیم، اما چون راه‌های عمومی به دست دشمن بود و مجبور بودند جنازه را از مسیرهای فرعی انتقال بدهند، تا ساعت هفت شب انتظار کشیدیم تا اینکه بالأخره موتر رسید. من زیاد گریان می‌کردم و برادران بزرگ‌ترم من را دلداری می‌دادند تا اینکه روی خونین شهید را دیدم و پیشانی‌اش را بوسه زدم. در این هنگام اشک‌هایم ناخواسته خشک شد و قلبم آرام گرفت.

سپس با معیت جنازه به طرف منطقه حرکت نمودیم و من چند دقیقه جلوتر از دیگران به خانه رسیدم. وقتیکه وارد منطقه شدم، متوجه شدم که در حالیکه صدها نفر منتظر رسیدن جسد شهید بودند اما هیچ سر وصدا و بی‌تابی و گریان و فغان وجود نداشت، خودم تعجب کردم که چرا این همه مرد و زن جمع هستند اما هیچ سر و صدای هم وجود ندارد، در حالیکه غالبا در چنین روزهایی، فغان و ناله و گریان زیاد می‌باشد. وارد خانه شدم دیدم که بستر بخاطر استقبال از مهمان چند ساعت پیش آماده شده و همه اطراف آن نشسته‌اند و یک پرنده‌ی خیلی زیبا و مقبول به چهار اطراف این بستر، پر می‌زند، انگار که آن هم بسیار بی‌صبر است و منتظر آمدن کسی می‌باشد. و مردم حاضر در خانه هم آن را نگاه می‌کنند.

من برای مادرم گفتم که این اطاق کوچک است و تجمع مردم زیاد می‌باشد، بستر شهید را در خانه دیگر که بزرگ‌تر می‌باشد، مهیا نماییم. وقتیکه بستر شهید را به اطاق دیگر انتقال دادیم، دیدیم که همان پرنده وارد بستر شد. جالب این بود که وارد شدن و بیرون شدن پرنده را کسی نمی‌دید که از کجا وارد اطاق می‌شود و از کجا بیرون می‌شود تا اینکه پیکر خونین شهید رسید. همین پرنده زیبا و مقبول، تا صبح همان شب که ما در کنار پیکر شهید نشسته بودیم، همراه ما بود و بر سر و روی و سینه شهید پر می‌زد و می‌چرخید. یک بار من آن را در دستم گرفتم و لمسش کردم، به اندازه‌ی نرم و لطیف بود که اصلا در وجود آن استخوان و گوشت احساس نمی‌شد و همانند پنبه نرم بود.

در صبح روز سه شنبه، زمانیکه او را جهت دفن به قبرستان بردیم، در حین دفن که ازدحام مردم نیز زیاد بود، ناگهان همان پرنده پیدا شد و می‌خواست بر روی پیکر شهید بنشیند، همه مردم آن را مشاهده می‌کردند تا اینکه سه بار در اطراف پیکر شهید چرخید و سپس ناپدید شد و دیگر هیچ کس آن پرنده را ندید.

وقت که در مقر دفن وزیارت گاه بردیم شهید را تجمع مردم زیاد بود.)

 

این کرامت و داستان واقعی یک شهید می‌باشد که هزاران نفر از مردم مسلمان، شاهد آن می‌باشند و این داستان جز اینکه نشانه‌ی از جانب الله متعال بر جایگاه والا و مقام رفیع شهید باشد، دیگر هیچ توجیه نمی‌تواند داشته باشد.

آری! شهید طلحه پس از سال‌ها مبارزه و تحمل مصایب و مشکلات، به عاشق واقعی‌اش رسید. شهادت پرافتخار او، نه تنها نقطه‌ی وصلی بین او با خالقش بود بلکه حقانیت او، هدف والا و صف مبارزه‌ هم‌سنگران و هم‌رزمانش را ثابت نمود. خدایش از او راضی باشد و او را با شهداء بدر و احد و حنین حشر نماید. آمین.