مختصری از زندگی‌نامه شهید محمدحسین”صیاد” تقبله‌الله

شهادت واژه‌ای‌ست پر معنا و فقط آن کسی حقیقت‌ آن را درک خواهد کرد که لذتش را بچشد و از آن بهره‌ای ببرد. لذت این باده ندانی/بخدا تا نچشی.

همگام با عاشقان شهادت

 

 

بسم رب الشهداء والصدیقین

 

چه خوب است که قبل از پرداختن به زندگی‌نامه شهید، چند کلمه در بارهٔ‌ شهدا، مقام و جایگایشان بنگارم که شهادت چه جایگاه و مقام شامخی دارد که حتی نبی ورسول، عالم و عامی، شاه‌ و گدا، آن را تمنا کرده و برای ملحق شدن به این قافله‌وکاروان از جان و مال خود می‌گذرند و برای بدست آوردن آن لحظه شماری می‌کنند!

 

آری، شهادت واژه‌ای‌ست پر معنا و فقط آن کسی حقیقت‌ آن را درک خواهد کرد که لذتش را بچشد و از آن بهره‌ای ببرد. لذت این باده ندانی/بخدا تا نچشی.

شهادت یعنی پرپر شدن در راه خدا و رسیدن به وصال ابدی؛ یعنی تکه‌تکه‌ شدن برای کسبِ رضایت رب العالمین؛ یعنی فارغ از غوغای جهان، همه تن پیش به‌سوی یار رفتن است.

 

شهید مانند شمعی‌ست که با سوختن و فناشدنِ خود، اطراف خود را با نورش منور می‌سازد. او جان خود را فدا می‌کند تا دیگران آسایش بیابند و با زبان حال چنین می‌سراید: ما تن به فنا دادیم/تا زنده شما باشید.

از این رو شهید را بدون غسل‌، با لباس‌هایش‌ دفن می‌کنند و این  خود، از بزرگ‌ترینِ کرامت‌های شهداست. در این نوشتهٔ کوتاه زندگی یکی از آن افرادی را می‌خوانیم که دیوانه‌وار عاشق جهاد و شهادت در راه الله بود، که بالأخره به آرمان نهایی‌اش رسید،  او چه کسی بود و چه فعالیت‌هایی کرد و چطور شهید شده؛ پاسخ تمام این سؤالات را در ادامه ‌می‌خوانیم؛ این شخصیت بزرگوار: محمدحسین، فرزند خال‌محمد در قریه بزرگ اسپرف، ولسوالی مرغاب، در تاریخ ۱۳۵۹هـ‌ ش، در یک خانواده اسلامی و متدین چشم به جهان گشود.

 

این نوجوان کوشا و پرتلاش دروس ابتدای‌اش را نزد امام مسجد شروع کرد و کتاب‌های دینی را تا هدایه و البدایه خواند، ولی بعدا بنابر مشکلات زیاد نتوانست دروسش را ادامه بدهد.

بعد از گذشت مدت زمانی، دوباره درسش را شروع کرد و صنف۱۲ مکتب را به اتمام رسانید و از این بیشتر نتوانست ادامه بدهد.

 

هجرت

 

ایشان بنابر یک سلسله مشکلات و رخدادهای، مرغاب را ترک کرده و به ولسوالی دولتیار، روستا سمک، مهاجرت کردند و چندین سال آنجا مهاجر بودند، در این گیرودار بود که تحریک طالبان/ امارت اسلامی بنیانگذاری شده و مبارزه علیه فساد آغازشد و ایشان در این جهاد مقدس به‌مدت چهارسال دوشادوش مجاهدین امارت اسلامی جهاد کرد.  بعد از مدت زمان مدیدی دوباره به خانه ومیهن اصلی خویش به مرغاب برگشتند.

در این دوران بود که آمریکا جنایتکار به کشور عزیزمان هجوم آورده و عزت و نا موس افغان‌ها را لکه‌دار کرد، امّا مردانِ خدا تنها به جهاد اول اکتفا نکردند، در این میدان هم وظیفه ایمانی و اسلامی  خود را ایفا نمودند. چطور قیام نمی‌کردند؟ در حالی که از هر گوشه‌ای این سرزمین آه و فریاد مظلومان، قلب و گوش هر فرد مؤمن و بیدار مسلمان را به تحرک در می‌آورد.

 

عزت و شرف افغان‌ها بر شُرف نابودی قرارگرفته بود، این وضعیت آلوده به‌خون، از تحمل افراد بیدار و روشن دل خارج شده بود.

بنابر اوضاع بغرنج و نابسامان وطن، مردان سلحشور این مرزوبوم بار دیگر، به مبارزه و پیکار علیه دشمن پرداخته‌اند.

شهید صیاد “تقبله‌الله” به دلیل عشق زیاد به جهاد و مبارزه علیه فساد، نتوانست به تحصیل خود ادامه دهد و این حدیث را آوازهٔ گوش خود قرار داد،«اِنّ سیاحه اُمتی الجهاد فی سبیل الله، عزوجل» سیر و سیاحت، راه سنگرهای داغ جهاد و نبرد علیه دشمنان دین و وطن را به پیش گرفت و با خود چنین زمزمه می‌کرد: دست از طلب ندارم”تا کام من بر‌آید”یا جان رسد به جانان”یا جان زتن درآید”.

 

«یا پیروزی و آزادی وطن یا شهادت و لقای رب العالمین!»

این مجاهد غیور و دین دوست، برای محقق شدن آرمان‌های دیرینه‌اش، برای اولین‌بار خدمت جهادی خود را در ولسوالی دولتیار ولایت غور آغاز کرد. در آن زمان ولایت‌های شرقی کشور به میدان‌های گرم جهاد و جنگ علیه خوارج تبدیل شده بود که شهید “تقبله‌الله” با مجاهدین غور به تشکیل رفته و علیه داعشی‌های خوارج، سینه به سینه جنگید.

او در این تشکیل نظامی‌اش رو در رو جنگید و در حملات بسیاری علیه خوارج شرکت کرد.

 

با پایان یافتن دوران تشکیل، شهید تقبله‌الله به منطقه خود بازگشت، اما او بلافاصله، مانند گذشته با دوستان و همسنگران خود، برای سرکوبی فتنه‌ خوارج(داعش)  در مرغاب عملیات خود را علیه آنان ادامه داد، تا اینکه لانه‌های فتنه‌گران داعش را از تمام مرغاب سرکوب و ریشه‌کن کردند. او هیچ‌گاه از جنگ‌وجهاد خسته‌ نمی‌شد و زندگی‌اش را طوری برنامه ریزی کرده بود که همیشه در سنگر جهاد و مبارزه علیه دشمن بود، البته به یاد داشته باشیم که این مجاهد خسته ناپذیر، یک مرتبه توسط گروه داعش اسیر هم شده بود. ولی بعداً با وساطت مردم  قریه آزاد شد.

بعد از آن در جنگ‌های همچون ولسوالی چهارصده «منگ»؛ جنگ ولسوالی دولتیار؛ باز هم جنگ ولسوالی دولتیار که معروف به جنگ انتخابات بود شرکت کرد.

 

جنگ شورای “زی‌حسین” دولتیار؛ جنگ در ولسوالی دولتیار که با دشمن رویاروی جنگیدند، که در نتیجه مجاهدین پیروز میدان نبرد شدند و سه تانک دشمن طعمه آتش شد؛ ۱۴ نفر آنها کشته شدند و قوای مجهز دولت با شکست مفتضحانهٔ مواجه شد.

به یاد داشته باشیم! شهید محمدحسین نه تنها در این چند جنگ که ذکر شد شرکت داشت؛ بلکه در جنگ‌های زیادی شرکت کردند که موارد فوق مشت نمونه خروار می‌باشند.

 

مهارت‌ها و خدمات

 

شهید صیاد، در هر فنی از فنون روز، مهارت خاصی داشت. من «نگارنده» این جوان را در تمام امور یکتا و پیشتاز میدان یافته‌ام و خاطرهٔ‌ای را می‌خواهم خدمت شما خوانندگان عرض کنم. «خوب به یاد دارم، روزی از روزها در روستای ما خیمه جدیدی آورده بودند تا آن را نصب کنند، تمام مردم محله قادر به نصب خیمه نشده بودند، وقتی که محمدحسین آمد، فقط یکبار دفترچه و نقشه‌ای راهنما را نگاه کرد؛ آن را نصب کرد که جمع کثیری از مردم حضور داشتند، بگونهٔ که همه متحیر شدند، گمان نکنید که این کار ساده و آسانی بود، نه! چندین نفر آمده بودند برای این‌کار؛ اما نتوانستند؛ خب اینکار مهارت می‌خواست که دیگران نداشتند.

 

آری! در هرچیز و هرفنی که از او می‌پرسیدند، پاسخگو بود؛ از جمله ابزار جهادی مهارت کامل داشت و در انواع سلاح‌ها مانند کلاشینکوف، پیکا، راکت، هشتاد و دو، ده‌شکه،  هاوان، بزبزک یا همان لیزر و … حرفه‌ای بود.

شهید نام برده، قهرمان و مبارز قوی در راه جهاد بود، همیشه در تشکیلات حاضر بود.

از لحاظ تقوای و دین‌داری، مثل و مانندی نداشت، خیلی شجاع، دین‌دار، مخلص، مطیع و مجاهد هوشیاری بود‌.

خداوند متعال اخلاق نیکویی به ایشان بخشیده بود که همیشه با کوچک و بزرگ شفقت داشت، آثار تقوی، شجاعت و اخلاص از مسیر دور در پیشانی‌ ایشان هویدا بود.

ایشان از خوردن مال حرام دوری می‌کرد و همیشه آرزوی شهادت داشت.

 

چگونگی شهادت

 

یکی از همسنگران جهادی ایشان چنین نقل می‌کند: برای آخرین‌بار، با تشکیل مجاهدین به سرکردگی “ملاصبغت‌الله زاهد” روانهٔ ولسوالی دولتیار شدیم، در این جمع، شهید محمدحسین هم حضور داشت، وقتی که به قرارگاه مجاهدین “سمک” رسیدیم، در همین روز یعنی در ۱۴ماه مبارک رمضان که همان روز الحاج مولوی نجیب‌الله به‌صفوف مجاهدین امارت اسلامی پیوسته بود، مجاهدین از الحاج مولوی نجیب‌الله استقبال گرمی کردند. بعد از استقبال و خوش‌آمدید، خواستیم که به قرارگاه برویم، همین که به قرارگاه رسیدیم، دوتا توپ دیسی از ولسوالی دولتیار به‌سوی روستا‌ی سمک پرت شد، یکی از آنها به دیوار قرارگاه مجاهدین اصابت کرد. مجاهدین را گفتیم، به جنگل برویم، وقتی که وارد جنگل شدیم، توپ دیسی به نزدیک محمدحسین اصابت کرد و زیر گردوخاک پنهان شده بود. بعد از خاموش شدن جنگ، مجاهدین جمع شدند و بعد از بررسی، دیدند که محمدحسین سخت مجروح شده است؛ خواستند وی را به مرکز منتقل کنند، اما هیچ‌کس برای این کار حاضر نبود، تا اینکه چند نفر براین کار تصمیم گرفتند و او را انتقال دادند. دوست و همسنگرش«ملاصبغت‌الله» که شاهد صحنه بود چنین نقل می‌کند: « وقتی که نزد دکتر رسیدیم، ازاو پرسیدم حالت چطوره؟ با لب خندان گفت حالم خوبه! خیلی خوبم! من هم گمان کردم که زخمش خیلی عمیق نیست، شاید خیلی سطحی باشه؛ اما بعد از چند لحظهٔ متوجه شدم که یک دستش قطع شده، با خودم به فکر فرو رفتم که چطور می‌گوید که اصلا احساس درد ندارم، بعد از بیرون کردن لباس‌های جنگی، دیدم هشت‌تا زخم عمیقی در بدنش وجود دارد، ولی باز هم می‌گوید: «حالم خوبه زیاد نگران من نباشید!» در ادامه می‌فرماید: از مدت زخمی شدن تا زمان شهادت یک نور خاصی در چهره‌اش هویدا گشته بود که همه بینندگان تعجب کرده بودند؛ در همین حالت بود که ما خواستیم او را به ولسوالی مرغاب انتقال بدهیم، اما چون جراحاتش بسیار عمیق بود، با وجود مداوای فراوان، زندگی از این بیشتر یاری‌اش ننمود و در سال۱۳۹۷ هجری شمسی در سن ۳۸ سالگی در  مسیر راه، بعد از مدتی زخمی و خون‌ریزی، جان به جانان، تسلیم کرد و به مقام رفیع شهادت نائل آمد.

 

آری، ایثار و قربانی‌های این ابر مرد محدود نیست که در این نوشتار کوتاه من بگنجد، بلکه زندگی‌نامه‌ی چنین افراد، محتاج اوراق زیادی‌ است. این یک اشاره و تلنگری برای ادامه دهندگان مسیر ایشان می‌باشد، تا باشد که آرمان شیهد را زنده نگه‌داراند، “مصلحت نیست که این زمزمه خاموش شود”.

بله عزیزانم! شهدا مظهر عزت و سرافرازی برای یک ملت هستند و شهدا چنان برکتِ بزرگی هستند که آینده یک ملت را تضمین می‌کنند. امروز که ما نظام اسلامی داریم و به آن افتخار می‌کنیم، از برکت خون همین شهدا است.

بله عزیزانم! سرزمین به خون آغشتهٔ افغانستان، جوانان‌سلحشور، دین دوست، متقی و زییای خود را فدای دین، وطن و ناموس خویش کرده و فرزندان خویش را یتیم کردند و تا بر پای نظام اسلامی و آزادی و طن دست از جهاد بر نداشته‌اند و تا آخرین رمق حیات خود رزمیده‌اند.

چه خوب است که پایان قصه این مرد بزرگ را با شعری از مولوی صاحب زبیر به پایان برسانیم:

جسم من روی خاک، ببین که افتاده پاک،

در نگاهت ولی، دشمنت شد هلاک

من که گشتم شهید، ناز من کس ندید

خون من چون برفت، امتی شد پدید

خواهرم داغدار، همسرم زار زار

هر یکی گوشه‌گیر، قوم من بی قرار

آن پسر شد یتیم، خواهرش پر ز بیم

دست بابا دگر، بهرشان بی نسیم.

 

از شهید صیاد ۶ فرزند کوچک و بدون دستیار باقی مانده است.

 

تاریخ شهادت:  ۱۵ رمضان سال  ۱۳۹۷ه ش.

نحسبه کذلک والله هو حسبه!

روحش شاد و یادش گرامی باد.