نام کاربری یا نشانی ایمیل
رمز عبور
مرا به خاطر بسپار
شب را با طلاب حجره در منطقهٔ «بوریاباف» سپری نمودیم و صبح که شد با وصلشدن آنتن با مجاهدین تماس گرفتیم و گفتیم: ما از شهر آمدیم، دیروز ناوقت شده بود و آنتن هم قطع شده بود، نتوانستیم با شما تماس برقرار کنیم، بنابراین شب را در یک حجره با طلاب سپری کردیم، و حالا تصمیم داریم بیاییم طرف شما. در جواب گفتند: شما راه قریهٔ «سیجه» را در پیش بگیرید، مجاهدین در وسط دشت نزدیک سرک اوبه – هرات، با موترسایکل دنبالتان میآیند.
بعد از صرف چای صبح با طلاب حجره، راه افتادیم تا برویم نزد دیگر مجاهدین. ما طبق رهنمایی آنها، از منطقه «بوریاباف» پیاده به سمت قریه «سیجه» حرکت کردیم، و حدود ۲ الی ۳ کیلومتر از سرک «اوبه – هرات» فاصله گرفتیم. اندکی بعد دیدیم یک موترسایکل از طرف قریه «پلمه» بهسوی ما میآید، و وقتی که نزدیکتر شد و متوجه شدیم که راننده مسلح است، دانستیم که وی را مجاهدین فرستادهاند.
موترسایکل آمد و کنار ما توقف کرد، و رفیقم جانان که راننده را از قبل میشناخت، هنگام احوالپرسی نامش را گرفت و گفت: جابر! چه احوال داری؟ مجاهدین چطور هستند؟. جابر: الحمدلله قاری صاحب همه خوبیم به برکت دعاهایتان!
جابر: خیلی ببخشید که نتوانستم به سرک بیاییم؛ چون بیشتر وقتها تانکهای دشمن برای گزمه بیرون میشوند و اگر پایینتر بیاییم و با تانکها روبهرو شویم در این دشت، جنگکردن هم دشوار است.
در ادامه جابر از اوضاع راهها و پوستههای دشمن پرسید، و ما هم طبق دیدهٔ خود، جوابش را دادیم و سوار موترسایکل شده و راه افتادیم. بالآخره وارد قریهٔ «سیجه» شدیم، و از آنجایی که در تمام قریهها، مرکز و قرارگاه مجاهدین، مساجد بودند، ما به مسجد قریهٔ مذکور رفتیم. با ورودمان به محیط مسجد، مجاهدین که بیرون مسجد نشسته بودند، همه برای استقبالمان بلند شده و با ما احوالپرسی کردند، و بعد همه در محیط مسجد نشستیم.
لحظهای سکوت بر مجلس حاکم بود و بعد از آن سر صحبت باز شد؛ سخن از هر طرف بود؛ ولی صحبتهای مجاهدین با صحبتهای اهل دنیا فرق داشت؛ در آنجا صحبت از جهاد و شهادت بود و از غبیت، بدزبانی و بدگویی خبری نبود.
بعد از چند لحظه، کمکم مجاهدین از مجلس بلند شده و برخی برای ذکر و تلاوت، داخل مسجد رفتند، و برخی هم مشغول پاکسازی سلاحهای خود شدند، تا در هنگام نبرد با دشمن، با مشکل مواجه نشوند.
خود را در جمعی یافتم که تنها به خاطر رضایت پروردگار، خانه و کاشانه را ترک نموده و جهت شکستاندن شاخ اشغالگران کمر بسته بودند و برای برگرداندن عزت گمشده این ملت شب و روز را در کمینگاهها میگذراندند، و برای برگرداندن مجد امت اسلامی، سرهای خویش را در کف قرار داده و علیه جهان کفر قد علم کرده بودند، و از اینکه در چنین جمعی قرار داشتم، خدایم را شکر بهجا آوردم، و همرکاببودن با چنین اشخاصی، برایم بزرگترین افتخار بود.
ادامه دارد…
این مطلب بدون برچسب می باشد.
دیدگاهها بسته است.