نام کاربری یا نشانی ایمیل
رمز عبور
مرا به خاطر بسپار
تابستان ۱۳۹۲ هـ ش. بود که با همصنفیام «ملا احمد» مشهور به «عاصم بدری» بلبل خوشآواز و نعتخوان مشهور ولایت غور مکتب را به مقصد مدرسه ترک نمودیم وروانهٔ ولسوالی مرغاب شدیم تا در مدرسهٔ که مجاهدین ا. ا. ا. در قریهٔ شورابهٔ آن ولسوالی تأسیس نموده بودند زانوی تلمذ زده و علوم دینی را بخوانیم. با وجود اینکه اندکی از شروع درسها گذشته و داخلهٔ مدرسه هم تکمیل شده بود مسؤلین مدرسه از روی لطف و مهربانی به ما داخله دادند.
با شوق و ذوق درسها را آغاز نمودیم و از اینکه بجای مکتب مدرسه را انتخاب نموده بودیم بیشتر احساس خوشحالی میکردیم؛ چون برتری مدرسه در این بود که تنها در آن میشد تا درس عقیده و جهاد را فراگیریم. الله متعال که از دلها آگاهست به ما چنان هماتاقیهای مخلص، مجاهد، با اخلاق، با اخلاص، متقی و جامع الأوصافِی همراه ساخت که مادام العمر مدیون احسان و خونپاکشان هستیم. آن شخصیتهای کامل، شهید ملامحمد منصوری و شهید ملامحمد سردار، دو شخصیت که در بین مجاهدین در تمام صفات خویش نمونه بودند الله متعال شهادتشان را قبول نماید!
ناگفته نماند که شهید ملامحمد منصوری برای عقیده و ذهنیتسازی طلاب سعی و تلاشِ بسزای داشتند دقیقاً همان چیزی که ما تشنهٔ آن بودیم و از آنجایی که هدف و مقصدِ واحدی که همهٔ ما را از هر گوشه به یکجا گردهمآورده بود برای همهٔ مسرت بخش بود. هر رفیق دارای صفات خاصی بود که از اولین برخورد با وی از صفات نیکوی ایشان متأثر میشدیم در وجود هر کدامشان از صفات: اخلاق، اخلاص، تقوی، صمیمیت، شجاعت، للّٰهیت و… به وفور پیدا بود و اگر از هر طالب آن مدرسه سؤال میشد که در آیندهٔ قصد داری چیکاره باشی و چه آرزویت است؟ در جواب دریافت خواهی نمود که آرزو دارم در آینده مجاهد باشم و در مقابل دشمنان دین و آیین برزمم و در نهایت جام شهادت را به سرکشم و شهید شوم. در عزم و همتِوالا یکی از دیگری راسختر بود و در این مسیر هر شخص کوشش میکرد از همراهان خود سبقت حاصل نماید.
«درّهٔ خازهٔچاه» نامی که برای دوست و دشمن آشناست و مجاهدین ا. ا. ا. در آن درّهٔ پُرآوازه جبهه/قرارگاه داشتند همانطوری که دشمن جهت شهید و یا دستگیر سازی مجاهدین ا. ا. ا. از PRT و امنیت ملی تصمیم میگرفتند در مقابل از قرارگاه «خازهٔچاه» نیز امر ترور متجاوزین و اجیران پیشمرگشان نیز صادر میشد. از آنجای که خیلی مایل بودم و از جمله آرزوهایم بشمار میرفت تا آن درّهٔ پُرآوازه (خازهٔچاه) را از نزدیک دیدن کنم آن بود که توفیق نصیب شد و در تعطیلی مدرسه به قرارگاه مجاهدین امارت اسلامی افغانستان در «خازهٔ چاه» سفر کردیم.
بعد از ساعتها سفر و گذر از دره و راههای صعبالعبور به قریهٔ «شاردیز» ولسوالی مرغاب رسیدیم و به خانهٔ مجاهد سید احمد مشهور به «منصور» رفتیم و ساعاتی را در خانهٔ آن مجاهد قهرمان سپری نمودیم و آن مجاهدی و رزمندهٔ شجاع از ما به خوبی پذیرایی نمود و برای بیشتر ماندن ما اصرار ورزید؛ ولی ما برای رفتن به جبهه بیقرار بودیم و از ایشان اجازه گرفتیم تا رفع زحمت نموده و به مسیر خود ادامه دهیم. از قریهٔ «شاردیز» طرف درهٔ «خازهٔ چاه» به راه افتادیم تا اینکه به قرارگاه مجاهدین رسیدیم.
آن زمان مسئول قرارگاه قومندان امیر بود و با محض رسیدن در قرارگاه آن مجاهدین که در آنجا حضور داشتند از ما استقبال نمودند و بعد از احوال پرسی و معرفی صحبتها از فعالیتهای مجاهدین در همه عرصهها شروع شد چنان فضای محبت و صمیمتِ ایجاد شده بود که اگر مجاهدی شروع به سخن مینمود تمام حاضرین مجلس سکوت مینمودند و به سخنان برادر مجاهد خود گوش میدادند تا سخنانش را کامل کند، سپس دیگری صحبت را آغاز میکرد. مجاهدین که در قرارگاه حضور داشتند روزانه در معسکر که شامل درس ماین، سلاح، رابترِ مخابره و… بود مشغول تمرین بودند و تلاش مسئولین بر آن بود که مجاهدین را در تمام عرصهها آماده و مسلکی سازند.
ادامه دارد.
این مطلب بدون برچسب می باشد.
دیدگاهها بسته است.