سلسله هم‌رکاب سپاهیان راهٔ جهاد/ بخش نوزدهم

توجه: مقالات وب‌سایت الاماره دری تنها نظر نویسندگان است و لزوماً دیدگاه این وب‌سایت نیست.

بعد از مشورهٔ «شهید ملاحسن مسعود» حجره را به مقصد سنگر وداع گفتم و رهسپار جبههٔ جهاد شدم. کاروان جهادی «شهید ملاحسن مسعود» در ولسوالی پشتون‌زرغون ولایت هرات متشکل از طلاب مدرسه و جوانانی بود که از ولایات و مناطق مختلف گیردهم آمده بودند و برای -اعلاء کلمه- در دل کوه‌ها و دشت‌ها در کمین و نابودی دشمن و اجیرانش وقت می‌گذراندند. از هم‌رکابی با چنین مخلصینی بسیار خرسند بودم؛ چون هر کدام مجاهدین از دیگری با صفات‌تر بود که از هر لحظهٔ زندگی در جمعی آن خوبان برایم درسِ بزرگی از زندگی مجاهدانه بود.

 

لذتِ که در راهٔ جهاد است در هیچ نعمتی از نعمت‌های دیگری دنیا وجود ندارد و هیچ نعمت دیگری را نمی‌توان جایگزین نعمت جهاد کرد؛ زیرا هرگز نعمتی پیدا نمی‌شود که با نعمت راهٔ جهاد برابر باشد. آن بنده که خود را در میدان جهاد یافت بداند که لطف خصوصی پروردگار شامل وی گردیده و مورد قبول آن ذات پاک قرار گرفته که این سعادت نصیبش شده تا در میدان قتال علیه دشمنان دین حضور یابد. علی‌رغم تمام سختی‌های که در این راه وجود دارد، باز هم انسانِ که به منظور رضایت الهی این مسیر را انتخاب و اختیار می‌کند در هر سختی این مسیر به جای خستگی احساس حلاوت می‌کند.

 

در مدتی که با «شهید ملاحسن مسعود» در مناطق ولسوالی پشتون‌زرغون ولایت هرات در صف جهاد بودیم کدام قرارگاه و جای مشخص و معین برای جبههٔ مجاهدین وجود نداشت؛ زیرا مجاهدین در آن زمان از نگاهی نیرو و امکانات نسبتاً ضعیف بودند و بالمقابل دشمن تا دندان مسلح و در هر قریه و منطقه جاسوس داشت که از تحرکات مجاهدین به دشمن گزارش می‌دادند. از این جهت مجبور بودیم که به شکل سیار شب و روز را به قریه‌ها سپری نماییم.

 

وقتی که به هنگام روز به یک قریه می‌رفتیم آن روز را در آن قریه تا شب می‌ماندیم و منتظر بودیم تا شب چادری سیاهش را بر زمین پهن نماید و با فرار رسیدن شب امیر صاحب از قبل با دوستان انصار خود جای‌مان را در قریهٔ دیگری ترتیب می‌نمود سپس بدون این مردم از تردد مجاهدین آگاه شوند از یک ساحه به ساحهٔ دیگری منتقل می‌شدیم؛ چون خطر چاپه‌های پی‌درپی و بدون وقفهٔ دشمن تهدید بزرگی برای مجاهدین بود و هر لحظه با افشا شدن جای مجاهدین احتمال می‌رفت دشمن چاپه بزند از همین خاطر مجاهدین خیلی محتاطانه و مدبرانه وارد صحنهٔ عمل می‌شدند تا دشمن از هیچ ناحیهٔ نتواند بر مجاهدین موفقانه حمله‌ور شود.

 

وقتی می‌خواستیم از یک قریه به دیگری برویم موترسایکل‌ها را خاموش و با دست از قریه بیرون می‌نمودیم و تا جای که دیگر صدای موترسایکل شنیده نشود چند لحظه در آنجا متوقف می‌شدیم تا همه برادران یکجا گیردهم جمع شویم سپس به مسیر خویش ادامه بدهیم وقتی مطمئن می‌شدیم که از این مصافت و فاصله صدای موترسایکل‌ها را اهالی قریه نمی‌شنوند موترسایکل‌ها را روشن می‌نمودی؛ ولی چراغ‌های موترسایکل‌ها را روشن نمی‌کردیم.

 

تا اینکه به قریهٔ مورد نظرمان نزدیک شدیم، سپس موترسایل‌ها را خاموش می‌ساختیم و به روشِ وارد قریه می‌شدیم که کسی از آمدن ما مطلع نگردد. همیش ترتیب برای جای مجاهدین به همین روش بود و ترتیب عملیات در آن وقت بیشتر به عملیات‌های موفقانهٔ چریکی بود و جنگ رویارویی کمتر بود تا بلآخره مجاهدین روز‌به‌روز قوت یافتند و تا اینکه جنگ‌ها بالای قرارگاه‌های دشمن و کمین جلو کاروان‌‌‌هایش راه‌اندازی شد، دشمن از مرحلهٔ تهاجم به مرحلهٔ دفاع از خودش عقب رانده شد.

 

ادامه دارد…