نظام سیاسی و اداری مسلمانان در صدر اسلام/بخش چهل‌ویکم

توجه: مقالات وب‌سایت الاماره دری تنها نظر نویسندگان است و لزوماً دیدگاه این وب‌سایت نیست.

غزوہ‌ی بنی‌مصطلق

این غزوه که غزوه‌ی «مریسیع» نیز نامیده می‌شود، به نظر ابن‌اسحاق و تعداد دیگر از سیره‌نویسان در سال ششم هجری به وقوع پیوسته است؛ اما نظر صحیح که محققان بر آن هستند، این است که این غزوه در ماه شعبان سال پنجم هجری اتفاق افتاده است و از بارزترین دلایل بر این مدعا نیز آن است که سعدبن معاذ در این غزوه زنده و حاضر بوده است، حال آنکه سعدبن معاذ در غزوہ‌ی بنی‌قریظه به علت زخمی که در جنگ خندق برداشته بود، وفات کرده بود و غزوه‌ی بنی‌قریظه نیز به همان‌گونه که بحث آن خواهد آمد، در سال پنجم هجری پیش آمده است. با این وصف، چگونه می‌شود که سعد یک سال پس از وفاتش زنده بوده باشد؟

علت این غزوه آن بود که به پیامبراکرم صلی‌الله‌علیه‌وسلم خبر رسید که بنی‌مصطلق به فرماندهی حارث‌بن ضرار دارند علیه مسلمانان گردهم می‌آیند. پیامبراکرم صلی‌الله‌علیه‌وسلم نیز با شنیدن این خبر، به سمت آنان حرکت کرد تا آنکه در کنار چشمه‌ی آبی به نام «مریسیع» با آنها روبه‌رو شد. در آنجا دو گروه با هم درآمیختند و با هم جنگیدند و خداوند بنی‌مصطلق را در هم شکست.

ابن‌سعد در طبقات خویش و ابن‌هشام نیز در سیره‌ی خود روایت کرده‌اند که در هنگام اقامت پیامبراکرم صلی‌الله‌علیه‌وسلم در کنار چشمه‌ی مریسیع و گردآمدن مسلمانان در آن مکان، یکی از غلامان عمربن خطاب به نام جهجاه‌بن سعید غفاری با سنان‌بن وبر جهانی با یکدیگر نزاع کردند و نزدیک بود که باهم بجنگند که جهانی فریاد زد: ای گروه انصاری! و آنان را به کمک خواست و جهجاه نیز فریاد برآورد: ای گروه مهاجرین! عبد‌الله‌بن ابی‌بن سلول ماجرا را شنید و خشمگین شد و به گروهی که همراهش بودند، گفت: «آیا چنین کاری کرده‌اند؟! در خانه‌ی خودمان بر ما فخر می‌فروشند و مباهات می‌کنند. به خدا سوگند، آنچه بین ما و فرومایگان قریش (منظورش مسلمانان قریش بود) می‌گذرد، مصداق این سخن است که می‌گویند: «سگ خود را چاق کن تا تو را بخورد.» اما به خدا سوگند، قطعاً هنگامی که به مدینه بازگشتیم، آن کس که عزیزتر است، ذلیل‌تر را از آنجا بیرون خواهد کرد.

یکی از کسانی که این سخن ابن ابی را شنید، زیدبن ارقم بود. وی نزد پیامبر خدا صلی‌الله‌علیه‌وسلم رفت تا جریان را برای ایشان بگوید. در آن هنگام، عمر هم نزد آنحضرت صلی‌الله‌علیه‌وسلم بود. وی به پیامبراکرم صلی‌الله‌علیه‌وسلم گفت:

ای پیامبر خدا، به عبادبن بشر دستور بدهید که عبدالله را به قتل برساند. پیامبراکرم صلی‌الله‌علیه‌وسلم نیز در پاسخ وی فرمود: «اما ای عمر، آنگاه چگونه خواهد بود که مردم بگویند محمد اصحاب خودش را به قتل می‌رساند. نه، چنین نمی‌کنم، بلکه اعلان کن که همگی حرکت کنند؛ این فرمان حرکت در زمانی بود که پیامبر خدا صلی‌الله‌علیه‌وسلم معمولا در آن ساعت حرکت نمی‌کرد. مردم حرکت کردند و بدین ترتیب، رسول خدا صلی‌الله‌علیه‌وسلم آنان را تمام آن روز تا شامگاه و شب‌هنگام تا صبح و سپس روز بعد تا زمانی که خورشید بالای سرشان قرار گرفت، حرکت داد و به پیش راند و سپس آنان را متوقف فرمود‌. آنان به محض توقف، از فرط خستگی به خواب رفتند. پیامبر خدا صلی‌الله‌علیه‌وسلم این عمل را تنها بدین دلیل انجام داد که مردم را از توجه به سخنان روز قبل عبد الله‌بن ابی باز دارد. سپس سورہ‌ی منافقین در تصدیق سخنان زیدبن ارقم در مورد عبد‌الله‌بن ابی‌بن سلول نازل شد که خداوند متعال می‌‌فرمود: «یَقُولُونَ لَئِنْ رَجَعْنَا إِلَی الْمَدِینَهِ لَیُخْرِجَنَّ الْأَعَزُّ مِنْهَا الْأَذَلَّ وَلِلَّهِ الْعِزَّهُ وَلِرَسُولِهِ وَلِلْمُؤْمِنِینَ وَلَکِنَّ الْمُنَافِقِینَ لَا یَعْلَمُونَ؛ می‌گویند که اگر به مدینه بازگشتیم، به تحقیق آن کس که عزیزتر است ذلیل تر را از آنجا بیرون خواهد کرد؛ حال آن که عزت تنها از آن خدا و پیامبر وی و مؤمنان است، اما منافقان نمی‌دانند.» (منافقون: ۸)

پس از بازگشت مسلمانان به مدینه، عبدالله پسر عبدالله‌بن ابی بن سلول نزد پیامبر خدا آمد و گفت: «من خبردار شده‌ام که شما به‌خاطر سخنی که از پدرم به شما رسیده‌ است، تصمیم به قتل او گرفته‌اید؛ اگر که ناگزیر چنان عملی انجام دهید، پس به خود من دستور فرمایید تا سر او را برایتان بیاورم؛ چون که به خدا سوگند، قبیله‌ی خزرج می‌داند که هیچ مردی به اندازه‌ی من با پدرش نیکوکارتر و مهربان‌تر نیست و من می‌ترسم که اگر مرد دیگری غیر از خودم را به قتل پدرم دستور بدهید، من نتوانم قاتل عبدالله‌بن ابی را ببینم که در میان مردم می‌گردد و در نتیجه، دستم به خون او آغشته شود که در آن صورت، مرد مؤمنی را به‌خاطر مرد کافری کشته‌ام و وارد آتش جهنم می‌شوم.»

پیامبر خدا صلی‌الله‌علیه‌وسلم به او فرمود: نه، بلکه تا زمانی که در کنار ما باقی است، ما با او با رفق و مهربانی و خوبی رفتار خواهیم کرد.

پس از آن، هرگاه عبدالله‌بن ابی آن سخن را بازگو می‌کرد، اولین کسانی که به عتاب و سرزنش او می‌پرداختند، همان قوم او بودند (برعکس تصویر وی)، و پیامبر خدا به عمربن خطاب فرمود: «ای عمر، اکنون نظرت چیست؟! به خدا سوگند که اگر آن روز که تو به من گفتی که وی را بکش، او را کشته بودم، کسانی به حمایت از او بر می‌خاستند که اگر اکنون فرمان قتل او را بدهم خودشان او را خواهند کشت.» عمر گفت: آری، به خدا سوگند، من می‌دانم که دستور پیامبر خدا بسیار پر‌برکت‌تر و بهتر از نظر و سخن و دستور من است.