نام کاربری یا نشانی ایمیل
رمز عبور
مرا به خاطر بسپار
فصل دوم وضعیت افغانستان پس از پیروزی جهاد ضد کمونیزم! جهاد مردم مؤمن افغانستان علیه کمونیسـم هـمان فصـل طلایی تاریخ اسلام و افغانستان شمرده میشود که هیچکس نمیتواند آن را نادیده بگیرد. مردم ما یکونیم میلیون شهید دادند؛ اما نسل بعدی را از نابودی ابدی، الحـاد کمونیستی، از خودبیگانگی فرهنگی و ذوبشدن در رنگ […]
فصل دوم وضعیت افغانستان پس از پیروزی جهاد ضد کمونیزم!
جهاد مردم مؤمن افغانستان علیه کمونیسـم هـمان فصـل طلایی تاریخ اسلام و افغانستان شمرده میشود که هیچکس نمیتواند آن را نادیده بگیرد. مردم ما یکونیم میلیون شهید دادند؛ اما نسل بعدی را از نابودی ابدی، الحـاد کمونیستی، از خودبیگانگی فرهنگی و ذوبشدن در رنگ دهریت، نجات داد.
ایـن جـهـاد نـه تنهـا مـردم افغانستان را از ایـن بـلای بـزرگ نجات داد؛ بلکه کشورهای منطقه و جهان را نیز از شر کمونیسم در امان ساخت. بـه مـلـتهـای مظلوم تحت اشغال شوروی، الهام آزادیخواهی بخشید، که با فروپاشی اتحـاد شوروی بسیاری از ملل اسیر از نعمت آزادی برخوردار شدند.
هرچند که جهاد چهاردهسالهٔ مردم افغانستان علیه کمونیسم باعث افتخار و سربلندی بود؛ ولی وضعیت افغانستان پس از پیروزی جهاد غمانگیز و تأسفبار گردید، که نه تنها افتخارات جهاد و پیروزی را از دست ما ضایع کرد؛ بلکه مردم و کشور ما را به دام یک فاجعهٔ خطرناک دیگری انداخت.
اختلاف ذاتالبینی رهبران جهادی از روز نخست، تعدد احزاب جهادی، زیادت کمکهای مالی، تسلیحاتی و مادی خارجی و گسترش فساد در صفوف، توطئههای برخی همسایگان و قدرتهای اسلامستیز بینالمللی، ائتلاف مخفیانه و آشکار برخی تنظیمها با کمونیستان، رقابتهای قوماندانان محلی تنظیمها و تلاش برای حذف یکدیگر، بـه جـای بـرادری اسلامی به تعصبات قومی، نژادی و حزبی، اهمیتدادن و روند ضعیف انتقال قدرت از کمونیستها به مجاهدین، اینها همه عواملی بود که پیروزی ظاهری جهاد شکوهمند ما را به فاجعه تبدیل کرد.
جنگ بر سر قدرت
در اواخر سال ۱۳۷۰ هـ.ش و اوایل سال ۱۳۷۱ هـ.ش که رژیم کمونیستی داکتر نجیب آخرین نفسهای خود را میکشید، مجاهدین به جای اینکه پیروزمندانه قدرت را از کمونیستها گرفته و پیروزی جهاد را جشن گیرند، عدهای تشنهٔ قدرت مخفیانه با کمونیستها ائتلاف کردند و به طرف آنها روی آوردند، تـا بـه ایـن طریـق از دیگران قدرت بیشتری کسب کنند. در ولایات شمالی کشور مانند: جنرال دوستم در مزار و جوزجان، جنرال مؤمن در حیرتان، رسول پهلوان در فاریاب، جنرال حسامالدین و جعفر نادری در بغلان – که در گذشته از قومامدانان نیروهای نظامی رژیم کمونیستی و ملیشه بودند- با گروه ربانی و مسعود ائتلاف کردند و در نتیجـه بـه جـای این که ولایات مذکور را مجاهدین تصرف کنند، به دست همین نیروهای رژیم کمونیستی باقی ماند.
هنگامی که کابل، پایتخت در شرف فتح بود، مسعود از شمال و گلبدین حکمتیار از جنوب به تلاش برای بهدستگرفتن کنترل پایتخت از طریق ارتباط با کمونیستها شروع کردند. مسعود میخواست نسخهٔ ولایات شمالی را در کابل نیز اجرا کند. از این جهت با برخی از جنرالهـای حـزب پرچم در کابل مانند نبی عظیمی، آصف دلاور و غیره رابطه برقرار کرد و بـه صـورت مقدماتی به ترتیب نیروهای دوستم، باباجان و جنرال مؤمن را وارد کابل ساخت تا که برای کسب قدرت جمعیت یا مسعود تلاش کنند.
در میان کمونیستها عده ای مانند محمدرفیع، جبار قهرمان و دیگران تلاش داشتند تا قدرت را به گلبدین حکمتیار بسپارند؛ زمانی که نیروهای حکمتیار در هفتهٔ اول ثور ۱۳۷۱ هـ.ش در صدد تصرف نقاط مهم در کابل بودند، کمونیستهایی که با مسعود رابطه داشتند، مانند نیروهای دوستم و جنرال مومن، علیه آنان شروع به جنگ کردند که در نتیجه طرفداران حکمتیار از کابل اخراج شدند.
سهروز بعد از این جنگ، صبغتاللـه مجـددی قدرت را در حالی از کمونیستها تسلیم گرفت که نیروهای مسلح به رهبری مسعود و جنرال دوستم، نبی عظیمی، باباجان، جنرال مؤمن و سایر کمونیستها در تمام نقاط مهم کابل حاکم بودند، نیروهایی که قبلا برای داکتر نجیب میجنگید؛ اما اکنون با حزب جمعیت و احمدشاه مسعود متحد بودند.
بدین ترتیب برای تحکیم قدرت، جنگ بین تنظیمها در کابل آغاز گردید که بازیگران مهم آن احمدشاه مسعود، گلبدین حکمتیار، عبدالرشید دوستم، عبدالعلی مزاری، عبدالرب رسول سیاف، محسنی و دیگران بودند. جنگهای کابل چندین جهت داشت، مثلاً در بین سیاف و مزاری در غرب کابل، در بین مسعود و حکمتیار در جنوب، در بین مسعود و مـزاری در نواحی مرکزی و جنوبغربی، در بین مسعود و دوستم در شرق و برخی مناطق مرکزی، جنگ جریان داشت. در بین جنگ جویان، ائتلافهایی هم به میان میآمد و هر از گاهی جهات متخاصم تغییر هم میکردند. مزاری و دوستم ابتدا در جبلالسراج با مسعود ائتلاف کردند؛ امـا بعـدها از مسعود روی گردانیده و با حکمتیار و مجـددی شورای هماهنگی تشکیل دادند.
در جنگهای شهر کابل دهها هزار نفر کشته شدند و مناطق شرقی، جنوبی، غربی و مرکزی شهر به طور کامل ویران گردید. خوشحالخان، افشار، سیلو، کارته مامورین، کوتهسنگی، کارتهٔ چهار، کارتهٔ سه، تا دارالامان، از پل هارتل، چنداول، جادهٔ میوند تا چمن حضوری، از گذرگاه، جنگلک، چهلستون و سایر مناطق اطراف در جنوب غربی کابل، همچنین شاه شهید، کارتهٔ نو، بگرامی، رحمانمینه، نمایشگاههای طرف شرق چمـن حـضـوری، قلعهٔ زمـانخان و بسیاری مناطق دیگر به کلی ویران شده بود. اکثر مردم این مناطق هجرت کرده بودند و سامان خانههایشان از طرف جنگسالاران به غارت برده شده بود و مردم شهر به وضعیتی رسیده بودند که در یک روز بیش از «هزارو دو صد» نفر بر اثر درگیری و حملات موشکی کشته و صدها نفر زخمی شدند.
علاوه بر تلفات جانی سنگین، خسارات مالی و اقتصادی نیز بسیار زیاد بود، افزون بر سرقت از فابریکههای جنگلک، تمام مناطق صنعتی پلچرخی و بگرامی در شرق کابل و تمام کارخانههای صنایع سبک، لابراتوارهای آکادمی علوم و اکثر ماشینآلات چاپخانهٔ دولتی به قیمت لیلام فروختـه شـده بـود. فابریکهٔ تخنیکی وزارت دفاع، تخنیکم، فابریکهٔ بزرگ مصنوعات چوبی بـه نـام «افغان نجاری»، برجهای برق، حتی پرزهجات و تجهیزات بندهای برق سروبی و نغلو به قیمت لیلام به پاکستان منتقل شد. غارتها در کابل به حدی رسیده بود که تیرهای برق اره میشد و لینهای برق را توسط تانکها از زمین بیرون میکشیدند که با آن چندین برابر خساره به بار میآمد.
از نظر اجتماعی و فرهنگی، نیز کشور قربانی بدبختی بزرگی شد، «سههزاروپنجصد» مکتب در جریان حملـهٔ شـوروی ویران گردید و مکاتبی که در شهرها به خصوص شهرهای کابل و قندهار باقی مانده بود آنهـا هـم در اثر جنگ سقوط کردند. پوهنتون کابل، انستیتوت پولی تخنیک و انستیتوت علـوم اجتماعی به میدان جنگ تبدیل شده بود. پوهنتون کابل که خط جنگ بین حزب وحدت و شورای نظـار بـود و در قسمتی از آن قوماندان حـزب وحدت شفیع دیوانه کشتارگاه انسانی ساخته بود که تنها خسارات مالی آن بالغ بر پنجاه ملیون دالر تخمین زده میشد، اما خسارات معنوی آن را اصلا نمیتوان تخمین زد؛ زیرا علاوه بر کتابخانههای تخصصی طبی و سایر فاکولتهها، کتابخانهٔ عمـومی پوهنتون در دهبـوری نیـز غـارت شـده بـود، تحقیقات و مونوگرافهـای مکتوب چندین دهـه سـوزانده شد، اساتید آن فرار کردند و چندین سال فعالیتهای علمی آن کاملا از کار مانده بود. سایر مؤسسات علمی در کابل نیز به شدت آسیب دیده بود، صدها هزار کتاب تنها از گدام موسسهٔ کتاب بیهقی غارت و گـم شـده بـود کـه مـردم از آنهـا بـه عنـوان مـواد سوخت استفاده میکردند. انبارهای وزارتهای معارف، تحصیلات عالی و مطبوعات دولتی نیز غارت شده بود. به همین ترتیب، آرشیف ملی، موزیم کابـل و گالری ملی نیز آسیبهای زیادی دیده بود. حدود «چهل هزار» سکه و بیش از «سیزدههزار» اشیاء تاریخی از موزیم کابل به سرقت رفته بود.
جنگسالاران برای جلب حمایت مردم از شعارهای قومی استفاده میکردند، این کار متعصبانه به وحدت و برادری مردم ما نیز لطمه زد؛ اگرچه بحث تعصب قومی و نژادی در افغانستان برای اولین بار توسط کمونیستهای ستمی آغاز شد، اما در اواخر حکومت کمونیستی دوباره پررنگتر ساخته شد. کمونیستهای خلق و پرچم ایـن آتش را بر سر تفنگسالاران تنظیمی نیز آوردند؛ پس آنان جنگ را بر همین اساس شروع کردند. تفنگسالاران که برای جلب حمایت مردم دلیل دیگری نداشتند، شعار دروغین کسـب حقـوق قـوم، زبان و منطقه را سر میدادند. مسعود خود را مدافع حقوق تاجیکان، حکمتیار خود را مدافع حقوق پشتونها، دوستم از ازبکهـا و مـزاری از هزارههـا عـنـوان مینمود. حلقات استخباراتی دشمن، کشور و مردم برای برجستهساختن این نفاق تبلیغات گستردهای را آغاز کردند و با آن فتنـههـای جدیدی را بـه وجـود آوردند و خطر تجزیهٔ این کشور به میان آمد.
استقلال و حاکمیت ملی این کشور بـه حـدی آسیب دید که تصمیمات اساسی، مصالحه و آتـشبـس بیشتر توسط سفیران و نمایندگان خـاص کشورهای رقیب اتخاذ میشد.
زمانی که مزاری با ربانی به آتشبس موافقت نکرد، سفیر ایران بـه دشـت برچی رفت و در نتیجه مزاری با او آتشبس اعلام کرد.
دفعهٔ بعد که حکمتیار صدراعظم تعیین گردید، چندتن از اعضای کابینه هنگام رفتن به جلسه توسط مسعود بازداشت و سپس توسط نماینده عربستان آزاد شدند.
توافقات و آتشبس میان حکمتیار و مسعود همه با میانجیگری جنرال حمیدگل، اعجازالحق، ترکیالفیصـل و دیگران صـورت می گرفت. تفنگسالاران در کابل و جاهای دیگر با یکدیگر میجنگیدند و طیارههای روسی بارهـا تخـار و بدخشـان را بمباران کرد و کشورهای همسایه به مناطقی از افغانستان حمله کردند؛ اما هیچ مقام مسئولی وجود نداشت که جلـو ایـن مداخلات را بگیرد. خلاصه افغانستان عملا به کشوری غیر مستقل، ناتوان و بیصاحب تبدیل شده بود.
فتنه تمامعیار و کشورشمول!
با آنکه مرکز اصلی هرجومرج و جنگ داخلی، پایتخت کشور (کابل) بود، مگر بالتبع در سراسر کشور تنظیمها با هم درگیر شدند، مثلاً مزار، کندز، بغلان و تخار، رقابتها بین جمعیت، حزب، جنبش و منصـور نادری و همچنین درگیریهای داخلی خود جنبش جریان داشت.
در شیندند و دیگر مناطق شمالغرب هرات بین اسماعیلخان و حکمتیار رقابتی در گرفت و اسماعیلخان بالاخره میدان هوایی را تصرف کرد. بین اسماعیلخان و دوستم در بادغیس جنگها داوم داشت، شهر قندهار بین ملا نقیب، امیر لالی، سرکاتب، استاد عبدالعلیم، گلآغا منصور، احمد و دیگران تقسیم شده و شاهد درگیریهای داخلی بود. در هلمنـد، بـین رئیس عبدالواحـد، عبـدالغفار آخوندزاده، امیـردادو عبدالرحمنجان و دیگران رقابتهایی ادامه داشت و در ولایات دیگر مانند: زابل، غزنی، پکتیا، خوست، کنر و مناطق دیگر نیز قوماندانی بودند که حکومت میکردند و بین آنها نیز اختلافاتی پیش آمد.
اینکه هیچ مقام مسئولی در این کشور وجود نداشت، خودمختار بود و هر کاری که میخواست بر سر مردم انجام میداد. همین حالت خودسری سبب بینظمی و هرجومرج سرتاسری گردید. تفنگسالاران برای تامین مصارف خـود نـه تنهـا ثروت ملی و دارایی شخصی مردم را میربودند؛ بلکه در شاهراهها پوستههایی ایجاد کرده بودند و هر قوماندانی و هرتفنگداری به نام حقالعبور از مردم پول میگرفت.
در نتیجهٔ این وضعیت ناامنی فراگیر، ملوکالطوائفی، پاتکسالاری، فساد اخلاقی، دزدی، آدمربایی، راهزنی، غصب و دیگر جنایات مختلف وحشیانه رایج گردید. خدمات دولتی، تعلیم و تربیه، خدمات فرهنگی و عمرانی و همه فعالیتهای مثبت زندگی در حالت توقف بود.
از یکسو اهداف و آرمانهای جهاد چهاردهساله علیه کمونیسم و آرزوی یکونیم میلیون شهید زیر خاک و به فراموشی سپرده شد و از سوی دیگر کشور در آستانهٔ فروپاشی کامل قرار گرفت. خطر تجزیه کشور نسبت هر زمان دیگر به اوج خود رسیده بود. جنگجویان بـه خـاطر اهـداف خودخواهانه و شیطانی خود از هیچ نوع جنایتی دریغ نمیورزیدند، همانطوری که شهر کابل و بسیاری از شهرهای دیگر این کشور را به خاطر منافع شخصی و قدرت شخصی خود غارت کرده و به مناطق نفوذ خود تقسیم کرده بودند. این خطر نیز احساس میشد که این کشور بهطور کامل تجزیه گردد و ملت پرافتخار و متحد ما تکهتکه شود. این هدفی بود که دشمنان بین المللی و منطقوی افغانستان منتظر آن بودند و برای رسیدن به آن از همه توطئهها استفاده میکردند.
اما این لطف خاص خداوند متعال برای مردم مؤمن و مجاهـد مـا زمانی میسر شد که تمام امیدها و آرزوها از بین رفت، هم از سازمانهای بین المللی، سازمان ملل متحد، کنفرانس اسلامی، طرفداران حقوق بشر و همچنین از سوی رهبران سیاسی داخلی، مردم ناامید شده بودند، الله -جل جلاله- گروه دیگری را برای نجات ملت مؤمن و جامعهٔ اسلامی پیدا کرد.
خداوند قشر صالح جامعه و طالبان مدارس دینی را الهام بخشید که برای حفظ جان و مال مردم مؤمن درس و کتابها را ترک کرده و تفنگ را به دست بگیرند، تا که تفنگسالاران را از صحنه حذف و موانع موجـود فراروی اجرای عدالت اسلامی را از میان بردارند.
این مطلب بدون برچسب می باشد.
دیدگاهها بسته است.