نام کاربری یا نشانی ایمیل
رمز عبور
مرا به خاطر بسپار
این دو اشغالگر، در خیلی مسائل باهم مشابه بودند، در حمله متکبرانه، غرور تجهیزاتی، به غلامی گرفتن افغانهای کاسهلیس ( گرچه شوروی به اکراه هم سرباز میگرفت و آمریکا تنها با پول سربازگیری میکرد). اما از نظری دیگر مجاهدی که در مقابل این دو قلدر ایستاد به نامهای مختلفی یاد میشد.
شهادت واژهایست پر معنا و فقط آن کسی حقیقت آن را درک خواهد کرد که لذتش را بچشد و از آن بهرهای ببرد. لذت این باده ندانی/بخدا تا نچشی.
شهید مولوی سنگین فاتح (رح) یک فرمانده توانا و سالارِ پر دست آورد بود ، وی زمانی که مسئول مجاهدین در ولایت پکتیکا بود مجاهدین دلگی قاری اسماعیل به فرماندهی وی یک تن افسر امریکایی بوبریگدال را به همرای سلاح که در دست داشت در چند متری قرارگاه امریکای ها در ولایت پکتیکا به اسارت گرفتند
ما به این گمان بودیم که این کاروان به ولسوالی چهارسده میرود؛ ولی کاروان دشمن به بازار «پایان تگاب غلمین» توقف کرد و تعدادی از تانگها به نقاط مهم و حاکم اطراف بازار جهت امنیت کاروان عازم شدند
شهید مولوی قدوری - تقبله الله - یکی از چهرهٔهای درخشان مجاهدین کمربند محسوب میشد، مردی دلیر، شجاع، پیشقدم، بیپروا در مقابل دشمن و مهربان، بردبار و غمخوار نسبت به همسنگرانش بود.
از بدو تاریخ اسلام و شروع قربانیها برای حفظ کیان امت اسلامی تا امروز، کاروان شهدا همیشه در حال حرکت بود و است و تا وقتی که حکم «الجهاد ماض إلی یوم القیامة» موجود باشد، حرکت کاروان شهدا هم متوقف نخواهد شد؛ چرا که نتیجه جهاد، یا فتح و پیروزی بر دشمنان اسلام و یا شهادت مقبول و ملاقات پروردگار است.
در اتاق به حضور مجاهد استشهادی نشسته بودم که به ایراد سخن پرداخت و به زبان پشتو سخن میگفت و نمیتوانست به فارسی حرف بزند خوشبختانه که من هم پشتو را از مکتب آموخته بودم و متوجه سخنانش میشدم و میفهمیدم چی میگوید و...
او کسی بود که بهخاطر رسیدن به شهادت، کوهها و سنگلاخهای غور را درنوردید و در باغها و دشتهای پهناور پشتونزرغون و گذرهی هرات، همانند شیر غران میغرید و میجنگید
شهید ابوبکر - تقبله الله - بلوچ و از قوم شاهوزهی بود، جهاد خود را در دوران درسخواندن شروع کرده و تعطیلات هر سال به سنگرهای جهادی میپیوست، بعد از فراغت چند سالی در شهر زرنج مشغول تدریس بود و در ضمن کارهای چریکی را در شهر انجام میداد.
در اتاق نشسته بودیم و بنده به چهرههای نورانی و سیمای منور مجاهد استشهادی و شهید مولوی جندالله خیره شده بودم و از نظرکردن به چهرههای نورانی ایشان سیر نمیشدم که شهید مولوی جندالله خطاب به پدرم گفت: «این مجاهد استشهادی را باید به زودترین فرصت و به هر ترتیبی که شده به مرکز ولایت غور برسانیم
شهید استاد عبید سالها در کمربند مهاجر و مجاهد باقی ماند، تا اینکه آمریکاییها در ضمن عملیات گستردهای بر مجاهدین کمربند خاشرود، چاپه میزدند و با تلفات جانی و مالی هنگفتی، روسیاه پا به فرار میگذارند. در این چاپه چند مجاهد زخمی و شهید میشوند که یکی از شهدای گزیده، شهید استاد عبید -تقلبهالله- میباشد.
در برج اسد ۱۳۸۴ هـ ش. امنیت ملی ولایت غور، بالای خانهی «شهید قاری احمدشاه مخلص» چاپه زد و شهید مخلص را بازداشت نمود؛ چنانچه در بخش قبلی بهتفصیل از پلان دشمن جهت دستگیری «شهید قاری احمدشاه مخلص» بیان گردید. بعد از بازداشت شدن شهید مخلص از سوی امنیت ملی مجاهدین و همسنگران وی بیسرپرست ماندند و از سوی امنیت ملی نیز تعقیب میشدند؛ ولی مجاهدین بیشتر از قبل آگاهانه و زیرکانه عمل میکردند تا دشمن موفق به دستگیریشان نشود.
هوای گرم و سوزان نیمروز، گرمی خشک و زنندهای دارد که جانفرسا است، بادهای ۱۲۰ روزه با ماسههای چشمکور کننده برای هرکس قابل تحمل نیست؛ ولی عشق و محبت جهاد و شهادت این جوانان غیور را در این منطقه جمع کرده بود.
امنیت ملی و عساکر مزدور جمهوریت شهید قاری احمدشاه مخلص و پدرش حاجی غلام ولی را بازداشت کردند و تمام سلاحهایکه شهید مخلص برای مبارزه با دشمن جمعآوری کرده بود نیز با خود بردند. اینبار امنیت ملی دستپر و با تحفههای زیاد نزد باداران خود برگشت؛ چون شهید قاری احمدشاه مخلص از نظر دشمن فرد عادی نبود کسی بود که خواب راحت را از دشمن گرفته بود و دشمن برای دستگیری او هزینههای هنگفتی را متحمل شد
چندین سال از رحلت و شهادتش میگذرد و یقینا سنگین گذشته است، و این سنگینی را در وجود پدرم مشاهده کردم. وی با سن خردی که داشت، مسئولیت بزرگی را به دوش گرفت، چنان مسئولیت بزرگی که به وسیلهٔ آن، شانههایش خمیده و ریش مبارکش سفید شد
شهید مقداد در یکی از تشکیلات که قرار بود بر قرارگاهی از دشمن حمله شود، شرکت میکند، برنامهٔ تعرض به خوبی پیش میرود که ناگهان پهپادهای آمریکایی بر فراز آسمان به پرواز در میآیند، مجاهدین همه منتشر میشوند، شهید مقداد با دو سه مجاهد به طرف دیواری پناه میبرند. دوستان شهید به وی میگویند سلاح خود را بینداز که پهپاد از طریق...
ایشان در همین مدرسهٔ دینی و بخاطر همراهی و دوستی با انسانهای صالح شوق جهاد پیدا میکند. با وجود سن کم، اما با آنهایی نشست و برخواست میکند که میداند رابطهای با مسیر سخت اما میمون و با برکت جهاد دارند، از آنان درس و پند میگیرد و روزبهروز شوق جهاد در وجودش شعلهور میزند.
شهید مقداد (عبدالرحمن) آشنایی با شهید مقداد در مدرسهٔ دینی مشغول درس و مشق بودم که طلبهٔ جدیدی را مشاهده کردم، طلبهای با سیمای زیبا و پیشانی کشیده و چهرهای نورانی و چشمانی مظلوم، که هیکل تنومند و محاسن گنجانش بر زیبایی چهرهاش افزوده بود. او را نمیشناختم اما هر بار که میدیدمش حس خوشحالی […]
همیشه به هر کجا که طبیعت و دلشان میخواست راهی شده و در مناطق دوردست و ولسوالیها برای تفریح میرفتند، حتی شبها را نیز با هیچگونه ترسی، در کوهها سپری میکردند. نیروهای متجاوز چنان با راحتی و بدون هراس، مشغول سیر و سیاحت بودند، که گویا افغانستان یکی از شهرهای آمریکا است.
میدان جنگ، رزمگاهیست پر از هیجان و جذابیت، البته مصافگاهی عبارت از جاندادن، سردادن، جانگرفتن و سرزدن. کمتر کسی در جهان پیدا میشود که جان شیرین خود را با شوق و اشتیاق به خطر بیندازد، اما این یکی از صفات بارز مجاهدین راه حق است که برای جاندادن در راه خدا، بیشتر از کسانی که برای زندگیکردن تلاش میکنند، میکوشند.