یک لبخند ولید را به دنیا نمی‌دهم

در میان کوه‌های قلعه‌مزار/۳ – برگی از خاطرات جهادی/۱۸ صارم محمود چند روز اخیری را که در میان کوه‌های قلعه‌مزار بودیم، اختصاص داده بودیم برای فرا گرفتن دوربین شب، که مجاهدین به  آن به اصطلاح عامیانه بوزبوزک می‌گفتند. بعد از نمازهای مغرب تا نماز عشا شهید زید تقبله‌الله برای ما نکته‌های امنیتی می‌گفتند و گاهی […]

در میان کوه‌های قلعه‌مزار/۳ – برگی از خاطرات جهادی/۱۸

صارم محمود

چند روز اخیری را که در میان کوه‌های قلعه‌مزار بودیم، اختصاص داده بودیم برای فرا گرفتن دوربین شب، که مجاهدین به  آن به اصطلاح عامیانه بوزبوزک می‌گفتند. بعد از نمازهای مغرب تا نماز عشا شهید زید تقبله‌الله برای ما نکته‌های امنیتی می‌گفتند و گاهی هم از باب نصیحت و دلسوزی، سپره دلش را می‌گشودند و سخنانی از جنس خیرخواهی با اشک دل، عرض می‌کردند. سخنانش خیلی پر سوز و گداز، حماسی و پر شور بود. همیشه به حقایق موجودی که او را رنج می‌داد صریح و پوست کنده اشاره می‌کردند و اگر کوتاهی‌ای می‌دیدند بسیار آشفته می‌شدند و حتما با خشم و گاهی هم با نرمی تذکر می‌دادند. یک شب بعد از نماز عشا در مورد اهمیت فراگیری علوم نظامی سخن راندند. دلش درد گرفته بود از اینکه بعضی از مجاهدین در تعلیمات کوتاهی می‌کنند عرض کرد: صداقت و راستی انسان در عملش نمود می‌کند، به هر مقیاس که انسان در تعلیمات بیشتر تلاش کند و بیشتر زحمت بکشد، معلوم می‌شود در سخنانش بیشتر صادق است و حتما می‌خواهد در آینده در این بخش، خدمتی انجام بدهد، ولی کسی که ادعای صداقت می‌کند و ما نه از او تلاشی می‌بینیم و نه طلبی، پس او در ادعای خود کاذب است. بیاییم صداقت خود را در عمل خود نشان بدهیم. می‌افزود: «ما همیشه نیستیم، این گز و این میدان برای شما باقی می‌ماند، خوب تعلیم بکنید تا بتوانید بعد از ما، حق این امانت را به خوبی ادا کنید».

ولید یک‌مجاهد نوجوان و خوش‌اخلاقی بود که یکی‌یک دانه مادرش بود، همان‌روز در عملیات چریکی‌‌ای در شهر فراه به شهادت رسیده بود، شهید زید رشته سخن را کشاند به طرف ولید و گفت: «نگاه کنید ما چه نوجوان‌هایی را که در این انقلاب فدا نکرده‌ایم؟! خون چه جوان‌هایی که ریخته نمی‌شود!؟ ولید، تنها فرزند مادرش بود، به پروردگار ولید قسم، من خنده‌های ولید را به تمام دنیا نمی‌دادم، تمام عساکر رژیم یک طرف و این ولید یک طرف، ولی انقلاب است، بدون چنین خون‌های پاکی پیش نمی‌رود، باید چنین خون‌هایی ریخته شود تا سر زمین الله از شر این مفسدین خالی گردد. اما در مقابل وقتی می‌بینم کسانی به نام مجاهد توجه‌ای به این خون‌ها ندارند و در میادین جهاد مشغول به لهو و لعب هستند و فیلم‌های نا مناسب نگاه می‌کنند، به والله چنان بر من سخت می‌گذرد که گمان می‌برم آن‌ها با هردو پایشان بالای سینه پر خون ولید گام گذاشته‌اند».

اکثر دوستان با شنیدن این سخنان بغض بر گلویشان نشست و اشک در چشمان‌شان حلقه زد. واقعا این شب و این سخنان زید شهید رحمه‌الله هرگز از یاد من نمی‌رود.

حقیقت همین است اگر آمریکایی شکست خورد و اگر پیروزی‌ای نصیب‌مان شد و اگر حالا هشتاد و یک در صد خاک افغانستان زیر کنترل ماست و در آن حکم الله جاری می‌شود، برکت خون پاک همین ولیدهای نازنین است؛ همین یکی‌یک دانه‌های مادر، همین گل‌های نو رسته؛ همین گنجشک‌ها تازه پر گرفته!

بخش هفدهم (بخش گذشته): دوازده روز در میان کوه های قلعه مزار/۲