پدر در دفتر و پسر در سنگر

سهیل مبارز آنان‌که در میان مجاهدین زیسته‌اند و چند صباحی را در این بزم، خوش گذرانده‌اند، به خوبی با امیران و بزرگان، با منش و روش آن‌ها آشنایی دارند. شاید بزرگان و امرای امارت جزو معدود شخصیت‌هایی باشند که با بی‌آلایشی تمام با مجاهدین تعامل و معاشرت می‌کنند. هم‌مانند سایر مجاهدین زندگی خود را در […]

سهیل مبارز

آنان‌که در میان مجاهدین زیسته‌اند و چند صباحی را در این بزم، خوش گذرانده‌اند، به خوبی با امیران و بزرگان، با منش و روش آن‌ها آشنایی دارند. شاید بزرگان و امرای امارت جزو معدود شخصیت‌هایی باشند که با بی‌آلایشی تمام با مجاهدین تعامل و معاشرت می‌کنند. هم‌مانند سایر مجاهدین زندگی خود را در اتاقک‌های خاکی و نه‌چندان مرفه مجاهدین می‌گذرانند و به آن افتخار می‌کنند. این در واقع آن چیزی است که بدون هیچ زیاده‌گویی، در سنگرهای امارت دیده‌ و به خاطر سپرده‌ام.

هم‌مانند دیگر جوانان عشق دارند تا در جنگ‌ها شرکت کرده و جام شهادت را نوش کنند.

هر یک از این بزرگان روزهای سخت و طاقت‌فرسایی را سپری کرده، روزهای غربت، روزهای دوری از خانه و کاشانه و دیگر مشکلاتی که رویاروی مجاهدین قرار دارند را تجربه کرده و با آغوش‌باز از آن‌ها استقبال کرده‌اند، و زمانی که در پست‌ها و مسئولیت‌های سیاسی وارد شده‌اند، شاید حضور در سنگرها کم‌رنگ‌تر شده و مجال رزمیدن نظامی با دشمن تنگ‌تر، اما هرگز شوق جهاد و حب شهادت از آن‌ها دور نشده و به نوعی عشق جهاد و جنگ را سرزنده نگه‌ داشته‌اند و در خانه‌های خود فرزندان دلیر و مجاهدی را تربیت کرده‌اند که سنگرها را داغ نگه‌داشته و همچون یک فرزند صالح، برای پدر مجاهد خود رزمیده و گاه جام شهادت نوشیده‌اند.

یکی از این بزرگواران که فرزند ایشان جام شهادت نوشید و ثابت کرد که بزرگان امارت اسلامی همان‌گونه که خود در سنگرها رزمیده‌اند و می‌رزمند، و من حیث فرمانده بر دیگر مجاهدین اشراف دارند، فرزندان‌شان نیز در صف‌های مقدم جنگ حضور دارند و گاه به دل دشمن می‌زنند و به دشمن ضربه وارد می‌کنند و گاه آسمانی می‌شوند و جام شهادت می‌نوشند، امیر المومنین شیخ هبه الله آخندزاده حفظه‌الله است که فرزند خود را در مسیر استقلال افغانستان فدا کردند، شهید عبدالرحمن تقبله‌الله، استشهادی بزرگواری که فرزند حضرت امیرالمومنین حفظه‌الله بود.

این رسم و این درس، این منش و این مسلم از میان بزرگان امارت برچیده نخواهد شد و این رویهٔ مبارک، در واقع در تاروپود مردمان این اندیشه رخنه کرده است.

آری! این روزها خبر دیگری منتشر شد که حکایت از شهادت فرزند یکی دیگر از سران امارت اسلامی افغانستان داشت، در اخبار منتشرشده آمده «عبدالحق عمری، فرزند مولوی محمدنبی عمری، عضو تیم مذاکراتی طالبان در دوحه، در درگیری با عساکر وحشی دشمن در ولایت خوست به شهادت رسید». این اخبار در واقع بسان مشتی کوبنده بر دهان انسان‌های روشن‌فکر کوردل می‌ماند که تا دیروز برچسب‌های ننگینی به بزرگان امارت می‌چسباندند و می‌گفتند که بزرگان امارت اسلامی در دوحه به بهانهٔ مذاکرات، در آسایش و امنیت به سر می‌برند و جوانان مردم و مجاهدین را به‌کام مرگ می‌فرستند.

پدری که عمری را در زندان‌ گوانتانامو گذراند و فرزندی که عمری در سنگر گذراند و اکنون جام شهادت نوشید.

این روشن‌فکران در واقع کسانی هستند که تاب و تب دیدن موفقیت‌های چشمگیر امارت را ندارند و با چشمانی که عینک تعصب زده‌اند، امارت اسلامی را می‌پایند.

باری یکی از روشن‌فکران در فضای مجازی تیری به سینهٔ بنده و هم‌سنگرانم شلیک کرده بود که تاکنون شاید زخمش باقی مانده و برایش مرهمی یافت نشده است.

در پاسخ به چنین انسان‌های روشن‌فکر کوردل، قلم ضعیف بنده، ناتوان است و شاید هم جواب دادن‌ها، آن‌ها را قانع نکند؛ زیرا عینکی که به چشمان خود زده‌اند، مانع آن‌ها از دیدن حق می‌شود، اما قربانی‌ها و جان‌فشانی‌های مخلصانهٔ فرزندان شهید سران امارت، چنان کرامتی دارد که می‌توان هم‌چون جوابی کوبنده در مقابل این معترضان باشد و آن‌ها را بلا جواب بگرداند.

در واقع این اخبار این پیام را دارند که سران امارت اسلامی، دلسوزانی هستند که سال‌ها در آماج فشارها و سختی‌ها زندگی کرده‌اند و انواع و اقسام قربانی‌ها را جهت آبادانی این مرز و بوم، تقدیم کرده‌اند. آن‌ها نه‌تنها خود عمری را در صفوف مقدم و زندان‌های اشغال‌گران گذرانده‌اند، بلکه حال که امور سیاسی را دنبال می‌کنند، فرزندان‌شان هم‌چون پدران‌ خود، آمادهٔ جان‌فدایی و تحمل سختی‌ها جهت آبادی افغانستان عزیزاند.