تربیت‌یافتگانی از جنس تواضع

بر فراز بزرگترین قله اسلام/ بخش اول سهیل مبارز پس از گذشت روزها و پس از سال‌ها و ماه‌ها انتظار، به خاش‌رود رسیده‌ایم. فصل بهار است و ریگستان خاش‌رود، دورنمای زیبایی از سرسبزی را به خود گرفته است و در بدو ورود به منطقهٔ خاش‌رود، یک مجاهد حس خوبی را کنار سبزه‌زارها تجربه می‌کند. از […]

بر فراز بزرگترین قله اسلام/ بخش اول

سهیل مبارز

پس از گذشت روزها و پس از سال‌ها و ماه‌ها انتظار، به خاش‌رود رسیده‌ایم.

فصل بهار است و ریگستان خاش‌رود، دورنمای زیبایی از سرسبزی را به خود گرفته است و در بدو ورود به منطقهٔ خاش‌رود، یک مجاهد حس خوبی را کنار سبزه‌زارها تجربه می‌کند.

از کوچه‌پس‌کوچه‌های آن جوی‌های آب جریان دارد و صدای جریان آب، مرا و همراهان مرا خوشحال می‌کند. یکی از مجاهدین معتقد است که سرازیرشدن آب‌ها و وجود تمام این سرسبزی‌ها، ریشهٔ تاریخی دارند و اینگونه تحلیل می‌کند و می‌گوید: مردم این منطقه تمام این آبادی را مدیون خون شهیدانی هستند که اکنون در آرامگاه شهدای خاشرود با تن‌های تکه‌تکه‌شده آرمیده‌اند.

اسامه که افتخار همراهی‌اش نصیب من شده، یکی از مجاهدین قدیمی «فراه» است که صحبت و همراهی شهید زید تقبله‌الله نیز نصیب او شده و در تشکیل‌ها و جنگ‌های مختلف، همراه او رزمیده است، نماز عصر را به امامت او ادا کرده پس از دعای مختصری، از مسجد خاش‌رود خارج می‌شویم.

در حال رفتن به داخل روستا بودیم که متوجه شدیم چند نفر از مجاهدین در حال جابجایی وسایل‌های ما هستند، نزدیک‌تر که رفتیم، متوجه شدیم تمام وسایل‌های ما را داخل موتر گذاشته‌اند. از این برخوردشان خیلی خوشم آمد، مجاهدین امارت اسلامی، در حال حمل و جابجایی وسایل مجاهدین نوپایی همچون بنده بودند. این عملکرد فرسخ‌ها از توقع من بدور بود.

پس از آنکه احوال‌پرسی صمیمانه‌ای را با ما انجام دادند، سوار موتر شده و به‌سوی کمربند خاش‌رود حرکت کردیم.

مجاهدی که رانندهٔ ماشین است، با ما بسیار خاکی و متواضعانه سخن می‌گوید و گاه با شیرین‌زبانی، خستگی‌های راه را از تن ما بیرون می‌کند. من نیز گاه سخن می‌گویم و به گمان اینکه یک مجاهد عادی است، شوخی و مزاح می‌کنم‌. زمانی که به کمربند می‌رسیم، دوباره قصد دارد تا وسایل‌های ما را پایین کند، اما این‌بار با مقاومت ما و دیگر هم‌سنگران‌شان مواجه می‌گردد.

یکی از مجاهدین که او را از قبل می‌شناسم، شروع به معرفی مجاهدین می‌کند و ابتدا آغاز می‌کند رانندهٔ موتر را معرفی می‌کند و می‌گوید مولوی …؛ امیر کمربند خاش‌رود.

او به معرفی‌اش ادامه می‌دهد و من گویی دیگر صدایی نمی‌شنوم و غرق در عالم تاثرات به امیر کمربند خاش‌رود فکر می‌کنم. او امیر کمربند است، ولی دنبال مجاهدین کم‌ سن‌وسال و نوپایی همچون من می‌آید. او امیر کمربند است، اما وسایل‌های مرا جابجا می‌کند و حتی با تواضع تمام، خجالت بنده را می‌شکند و همچون یک فرد عادی، با من برخورد کرده و شوخی می‌کند.

در زندگی فضل خداوندی شامل حالم بوده و توانسته‌ام مسیرهای مختلف دینی را تجربه کنم و در تمامی این مسیرها، با رجال و انسان‌های مختلفی روبه‌رو شوم، اما تاکنون با چنین تواضعی روبه‌رو نشده بودم.

مطمئنا این تربیت، تربیت مدرسه جهاد است و بس.

باری دیگر گروهی از مجاهدین به اتاق، یا همان سنگر ما در خاش‌رود آمده بودند. اسم یکی از امرای مجاهدین که بنده تا آن زمان مشرف به دیدارشان نشده بودم، اما از ایشان خیلی شنیده بودم، نیز در راس لیست مجاهدین مهمان بود.

یا بهتر بگویم، ایشان در آن روز مهمان ویژهٔ اتاق بود.

بسیار مشتاق بودم تا ایشان را ببینم؛ ازاین‌رو بی‌مهابا وارد اتاقی شدم که ایشان در آن، همراه دیگر مجاهدین نشسته بودند. پس از ورود به اتاق، با چند چهرهٔ‌ناشناس روبه‌رو شدم؛ چهره‌هایی که توانایی تشخیص امیر از مامور برایم دشوار شد. لباس همهٔ آن‌ها ساده، بی‌تکلف و بدور از کدام سیاست و فخرفروشی بود، همه در کنار دیگر مجاهدین نشسته بودند.

پس از گذشت نیم‌ساعت بعد متوجه شدم که شخصیتی که در کمربند خاش‌رود همیشه زبان‌ها در حال گردش برای توصیف او بودند، کدام یک از آنهاست. در آن روز اولین مطلبی که ذهنم را متوجه خود کرد، واقعهٔ هجرت پیامبر اکرم صلی‌الله‌علیه‌وسلم بود. روزی که همراه حضرت ابوبکر رضی‌الله‌عنه وارد مدینه می‌شوند و مردم توان شناسایی رسول اکرم صلی‌الله‌علیه‌وسلم را از ابوبکر صدیق رضی‌الله‌عنه ندارند.

گذشته از تمامی تحلیل‌ها و فارغ از دیگر درس‌ها و عبرت‌ها که در فن سیرت مطرح می‌شوند، اما آنچه که مرا به فکر فرو برده بود، این بود که حضرت رسول صلی‌الله‌علیه‌وسلم از فرط تواضع، ظاهر شاهان و یا لباس مخصوصی به تن نمی‌کنند، بلکه همچون دیگر یاران و مردم عادی، و همچون یار غارش، ابوبکر صدیق ساده زندگی می‌کنند که حتی فرق میان ایشان صلی‌الله‌علیه‌وسلم و حضرت ابوبکر رضی‌الله‌عنه مشخص نمی‌شود. در این میان، مردانی در اتاق‌های نه‌چندان مرفه امارت اسلامی پیدا می‌شود که با وجود اینکه لانه‌های کفر را خراب کرده و اشغال‌گران و مزدوران‌شان را به ستوه در آورده بودند، اما با تواضع تمام، و بی‌آلایش محض حاضر می‌شوند.

واقعه و تاثر خود را برای یکی از دوستان بیان می‌کنم، او می‌گوید برای همین است که تمامی دوست‌داران امارت اسلامی در جهان، آرزو دارند فقط برای یک‌بار هم که شده، یک امیر از امیران امارت اسلامی را ملاقات کنند و در مقالات و بیانات خود، همیشه ملاقات بزرگان جهادی افغانستان را بزرگ‌ترین آرزوهای خود قلمداد می‌کنند.

تواضع و خاکی بودن مجاهدین امارت اسلامی افغانستان و بالخصوص امیران این خطه و مرز و بوم، یکی از برجسته‌ترین صفاتی است که می‌توان آن را با مجاهدین قرن‌های قبلی وصل نمود. این وصله نه‌تنها کهنه نشده و مجاهدین و امیران ما تاکنون به آن متصف‌اند، بلکه آنها با این تواضع و این صفات برجسته تربیت یافته و در تاروپودشان عجین شده است. لا نزکی علی الله أحدا.