نام کاربری یا نشانی ایمیل
رمز عبور
مرا به خاطر بسپار
خالد خوارزمی پیشگفتار دین و سیاست دو پدیدهای است از بدو پیدایش بشر با زندگی بشر گرهخورده است. در هیچ برهه از زمان گروهی و یا شخصی پیدا نشده که از وجود دین و سیاست در صفحه زندگی انکار کرده باشد. حتی آنهایی هم که در زبان تظاهر به انکار میکنند، اما درواقعیت و زندگی […]
خالد خوارزمی
پیشگفتار
دین و سیاست دو پدیدهای است از بدو پیدایش بشر با زندگی بشر گرهخورده است. در هیچ برهه از زمان گروهی و یا شخصی پیدا نشده که از وجود دین و سیاست در صفحه زندگی انکار کرده باشد. حتی آنهایی هم که در زبان تظاهر به انکار میکنند، اما درواقعیت و زندگی عملی، ناچارا پذیرفتهاند که دین و سیاست مثل اشیای دیگر با حیات انسان پیوند تنگاتنگی دارد.
چون این حقیقت که در هر اجتماع کوچک یا بزرگ پارهای از مشکلات جمعی وجود دارد که نیازمند تصمیمگیری کلی است و به خاطر زندگی بهتر و سالمتر نیازمند یک نظم است، انسانها را به پذیرش مقوله ریاست ترغیب کرده است و مقید به یک دین میسازد.
البته نکته تأملبرانگیز این است که آیا پیوند میان دین و سیاست پیوندی از نوع تضاد و ناسازگاری است آنهم بهگونهای که چنانچه یکی از آنها وجود داشته باشد دیگری را از میدان به در میکند و یا اینکه رابطه آن دو رابطه سازگاری و همآوایی است و هیچیک از دیگری بینیاز نیست و از همدیگر جدای ناپذیرند.
در این نوشته به چهار موضوع محوری و مهم تمرکز صورت گرفته است.
معنی لغوی واژه دین:
دین در لغت به سه معنی میآید:
لفظ دین «در مالک یوم الدین» (آیه چهارم سوره فاتحه) نیز به همین معنی است یعنی به معنای روز بازخواست روز پاداش و مجازات است.
در حدیث نیز آمده است: «الکیس من دان نفسه»؛ آدم فرزانه کسی است که بر خود مسلط و چیره است. (ترمذی: 2453)
نظر به معنی سوم میتوان واژه دین را به مذهب و طریقه تفسیر نمود که انسان از جهت تئوری یا عملی آن را در پیش میگیرد و مذهب عملی هر انسان همان عادت و خلقوخو و عملکرد اوست.
پنهان نیست که چگونگی بهکارگیری دین در نوع سوم تابع دو نوع بهکارگیری پیشین خود است زیرا عادات و باوری که پذیرفته شدهاند، چنان چیرگی بر صاحب خود دارند که او را به تسلیم و تبعیت از خواسته آن وادار مینماید.
معنی اصطلاحی دین:
در اصطلاح، دین عبارت است از مقررات الهی که اصحاب اندیشه سالم را بر پایه گزینش و انتخاب خود به آسودگی و رستگاری آخرت راهنمایی میکند.
یکی از غربیان پدر شاتل در کتاب قانون انسانیت میگوید: دین مجموعهای از مسئولیت و واجبات انسان در برابر الله در رابطه با خود و دیگران است.
ابو البقاء در کتاب کلیات خویش میگوید: (دین مجموعهای از هدایات الهی است که اصحاب اندیشه را بر پایه حسن انتخاب خویش بهسوی خیر و منافع حقیقی راهنمایی میکند، برخی از آنها قلبی و معنوی هستند، مانند آگاهی و ایمان و برخی دیگر عملی میباشد: مانند نماز، روزه، حج، دادگری و حفظ حقوق دیگران).
گاهی پیش میآید که از آن معنی گذر میشود و فقط برای ریشه و نسب استعمال میگردد و درعینحال به معنی ملت و امت است همانگونه که خداوند میفرماید:
«دینا قیما ملة ابراهیم» (انعام:161) دینی استوار و ارزشمند یکتاپرستی، آیین ابراهیم حقطلب و باطلستیز ابراهیمی که از مشرکان نبود.
در مواردی نیز دامنه بهکارگیری آن محدودتر میگردد و تنها برای فروع استعمال میشود، همانگونه که خداوند میفرماید «… وَيُقِيمُوا الصَّلَاةَ وَيُؤْتُوا الزَّكَاةَ وَذَٰلِكَ دِينُ الْقَيِّمَةِ» (البینة: 5) نماز را برپا دارند و زکات اموالشان را بدهند دین استوار و پایدار همین است.
معنی لغوی واژه سیاست:
سیاست در لغت از ریشه (ساسَ یَسوس سیاسةً) گرفته شده است، یعنی پرداختن به تأمین نیازهای حیوانات است.
در اصطلاح از برای سیاست تعاریف متعددی صورت گرفته است.
کتاب دایرةالمعارف دانش سیاسی از انتشارات دانشگاه کویت به نقل از روپیر سیاست را اینگونه تعریف کرده: (سیاست هنر و شیوه درست مدیریت جامعههای بشری است.)
در دایرةالمعارف کامل تعریف سیاست چنین آمده: سیاست به حکومت نمودن و مدیریت یک جامعه مدنی پیوند دارد.
واژه سیاست دارای بهکارگیریهای متعدد است:
۱. سیاست در این استعمال تقریباً معادل و همردیف واژه مدیریت بکار میرود بهویژه امور فرعی مانند سیاست حملونقل، سیاست انرژی، سیاست تولید ماشینآلات،
۲. واژه سیاست معادل اصطلاح استراتژی استعمال میگردد، مانند سیاست حزب و یا سیاست دولت،
۳. در لابهلای واژه سیاست به گونه اشارهای تحقیرآمیز وجود داشته باشد و نگاهی پلشت سرگردان به سیاست داشته باشد.
اینجاست که به سیاست بهعنوان حوزهای مملو از زشتی و اقدامات غیراخلاقی و مشمئز نگاه میشود.
پیوند دین و سیاست:
پسازآن که بامعنای این دو واژه آشنا شدیم، اکنون میتوانیم چگونگی رابطهای هر یک با دیگری بهدرستی درک کنیم.
درباره پیوند دین و سیاست، دو دیدگاه کلیدی و مهم وجود دارد. اکنون هر یک از این دو دیدگاه را بررسی میکنیم تا ببینیم کدام بهحق و حقیقت نزدیکتر است و کدام به شبهه و واهی میماند و این شبهه از کجا پیدا شده است.
دیدگاه سکولارها:
مارکسیستها و سکولارها رابطه میان دین و سیاست را فقط رابطه ناسازگاری و تقابل میبیند و به راین عقیدهاند که دین و سیاست با یکدیگر دشمنی دیرینهاند و ازآنجاکه ریشه و سرچشمه طبیعت و اهداف هر یک از اینها با همدیگر متفاوت است چون دین از طرف خدا آمده و سیاست اندیشه و عملکرد انسان است، دین پیامآور پاکی و پرهیزکاری و زلال است و سیاست سرچشمه خبایث و خیانت و فریبکاری است، هدف دین کامیابی در دنیای دیگر و هدف سیاست دستیابی به خواسته این دنیاست. درنتیجه اینها میگویند دین را باید به دینداران و سیاست را به سیاستمداران واگذار کرد و اینها بیشتر تبلیغاتشان بر این است (دین از سیاست جداست).
دیدگاه مسلمانان:
اما اسلامگرایان و دانشمندان اسلامی بر این باورند که پیوند و رابطه در بین دین و سیاست نهتنها که رابطه تقابل رویاروی نیست، بلکه سیاست نیز مثل دیگر احکام و شعارهای مقدس بخشی از دین است.
و هیچگاه جدا از هم نیست بلکه دین اسلام مجموعه هماهنگ و کاملکننده یکدیگر شامل: عقیده، عبادت، روابط اجتماعی، دعوت، سیاست و دولت است.
وجود دولت اسلامی و نظام اسلامی هم مسئولیت و هم ضرورت است: مسئولیت و فریضهای دینی، ضرورت حیاتی و سرنوشتساز.
و بههیچوجه دین از سیاست و سیاست از دین جدا نیستند و ادعای اینکه (در دین سیاست و در سیاست دین جای ندارد)، ادعای باطل و غیرعملی است.
البته یکی از بارزترین و مهمترین مظاهر سیاست برپای دولتی است که دین اسلام را در مقام شایستهاش قرار دهد و آموزههای آن را به اجرا بگذارد.
درواقع مسلمانان در طول تاریخ زندگی اجتماعی خویش با این جدای و قطع رابطه میان دین و دنیا، دین و سیاست، دین و دولت آشنایی نداشته است.
بطلان دیدگاه سکولارها:
نظریه سکولارها با دلایل که مطرح کردند مردود هستند، بلکه شبههای است برخاسته از مقطع خاص زمانی؛ چون تبلیغات که آنها شعار میدهند، همراه دیدگاهشان علمی و یقینی نیست؛ زیرا برخی از سیاستها جزو دین و شریعت خداوند است و این نوع سیاستها که بههیچوجه خبایث و خیانت به شمار نمیآید؛ بلکه سیاست قرارگرفته بر روی ارزشهای اخلاقی هستند و وسایلی برشمار میآید برای به دست آوردن اجر اخروی و خوشنودی خداوند و تلاش برای تحقق دادگری موردنظر او، اما آنچه سکولارها مردم را بهسوی فرامیخوانند اگر واقعاً خودشان به چیزی که تبلیغ میکنند، معتقد باشند و شبههای محض نباشد، پس چرا بوش رئیسجمهور آمریکا و باند او در جناح راستگرای مسیحی افراطی قرار گرفت؟ برای مهر تائید نهادن بر سیاستهای سرکشانه و خودکامگی خود در برابر جهانیان چگونه دیانت مسیحیت را به خدمت گرفت.
از طرفی دیگر در اروپا شاهد هستیم که افرادی برای دستیابی به دولت، به مسیحیت توسل میجویند و خود را به دیانت ربط میدهند.
تمام عالمان و حکیمان و مصلحان اهل ایمان بر این باورند که ایجاد ارتباط میان دولت و دیانت صحیح پیامدهای مبارک و سودمندی را برای مردم در بر خواهد داشت.
ابن خلدون در مقدمه مشهورش میان دو گونه جامعه، قائل به تفاوت است: یکی جامعه صرفاً دنیوی و دیگری جامعه دینی و دنیوی، او این دومی را بسیار بهتر و مفیدتر از اول میشمارد و به نقش دین در زندگی اجتماعی اعتراف میکند و آن را کمتر از نقش نژادی به شمار نمیآورد.
به همین خاطر جامعه الگو و آرمانی از نگاه ابن خلدون جامعهای است که دین و دولت با یکدیگر پیمان اخوت بسته باشد.
امام ابن قیوم جوزی میگوید: نباید گفته شود که سیاست و مدیریت دادگرانه با شریعت همخوانی ندارد؛ زیرا سیاست نهتنها با آنچه شریعت برای تحققش آمده سازگار است درواقع بخشی از آن بشمار میآید.
آری اگر سیاست عبارت است از کلاهبرداری، حقهبازی، استعمار و استثمار حقا که اسلام از آن به دور میباشد و دین از آن جدا میباشد
تاریخچه شبههای «دین از سیاست جداست»:
این شبهه در ظرف تاریخی خاصی مطرح شد؛ چون در اروپا رهبران کلیسا به نام خداوند و به نام دین (دین حضرت مسیح علیهالسلام که به اعتقاد ما مسلمانان تحریفشده است) افکار و نظرات خود را بهاجبار بر مردم تحمیل نمودند و مانع پیشرفت علم و تکنولوژی و… میشدند.
رسانس (دوره پیشرفت و رهایی اروپا از چنگال کلیسا) با همه مخالفتهای اربابان کلیسا اتفاق افتاد و مردم اروپا موفق به مغلوب کردن کلیساییان شدند، به تعبیر خودشان سیاست، علم و تکنولوژی بر دین (البته دین که به آنها معرفی شده بود) غلبه یافت و آن را حاشیه راند، بعدازاین گفتند دین را باید از عرصهی حیات سیاسی و اجتماعی و… جدا نمود،
البته حق هم داشتند چراکه ازیکطرف دین کلیسائیان فقط به جوانب روحی اهمیت میداد و از طرف دیگر اربابان کلیسا خواستههای فطری خود را به هوی و آرزوهای نفسانی درهمآمیخته به نام دین بر مردم تحمیل کردند.
اما امروزه برخی بدون در نظر داشتن تفاوتهای دین اسلام، با دینهای معرفیشده در اروپا و بدون در نظر آوردن تفاوت فرهنگی دو جامعه اسلامی و مسیحیت همان نسخه را تجویز میکنند. دشمنان اسلام نیز در پی دامن زدن به این مطالب هستند.
با در نظر داشت مطالبی گذشته میتوان گفت هیچ گروهی در هیچ جای در هیچ برههای از زمان بهجز یک مقطع خاص تاریخی در اروپا آنهم به خاطر به ستوه آمدن از جانب اربابان کلیسا به جدایی دین از سیاست معتقد نبوده است.
مخصوصاً دین اسلام که کاملترین و معتدلترین و فراگیرترین دین است هیچگاه جدا از سیاست بوده نمیتواند.
نتیجهگیری:
بهراستی قانون که از آغاز تا انجام میتواند بشر را از بدبختیها برهاند و به سرچشمه سعادت واقعی برساند، جز دین خدا و قانون اسلام نیست.
اگر امور سیاسی نیز مطابق نظر اسلام پیش رود بدون شک محترم بوده و باید برای آن ارزش قائل شد.
پیوسته جریانات اسلامی از اندیشههای متنوع، راهکارهایی متفاوت و راهبردهای متعدد برخوردار بودهاند. برخی تربیت خالص ایمانی را پیشه خودساخته و معتقد بودهاند که غوطهور شدن در دنیایی سیاست پیامدی جز گرفتاری و آفتهای که باید از آنها رهای یافت، ندارد. در حقیقت این گروه با داشتن چنین تفکر بستهای، خود نخواسته به دام تأثر از سکولارها و غرب افتاده و دچار آفت کشندهای شدهاند.
درنهایت باید گفت اسلام دینی نیست که تنها با معنویات سروکار داشته و نسبت به مادیات بیتفاوت باشد، بلکه برای هر یک از معنویات، اخلاق، سیاست، اقتصاد و اجتماع جایگاهی خاصی قائل است.
۱ : سکولاریسم (به فرانسوی: sécularisme)، گیتی گرایی یا جدا اِنگاری دین از سیاست، عقیدهای است مبنی بر جدایی نهادهای حکومتی و کسانی که بر مسند دولت مینشینند، از نهادهای مذهبی و مقامهای مذهبی است. این اندیشه، بهصورت کلی، ریشه در عصر روشنگری در اروپا دارد.
۲ : مارکسیسم، مکتبی سیاسی و اجتماعی است که توسط کارل مارکس فیلسوف و انقلابی آلمانی، در اواخر قرن نوزدهم ساخته شد.
اساس مارکسیسم، بر این باور استوار است که تاریخ جوامع، تاکنون، تاریخ مبارزه طبقاتی بوده است.
منابع:
با سپاس از مجله حقیقت
این مطلب بدون برچسب(تکونه) می باشد.
لید بند دی.
Sorry. No data so far.