نام کاربری یا نشانی ایمیل
رمز عبور
مرا به خاطر بسپار
نویسنده: محمد داود اسحاقزهی «یوسفی» نظام فدرالی عبارت است از اتحاد چند دولت مستقل از طریق یک قانون اساسی با حفظ استقلال نسبیِ داخلی و با شخصیت بینالمللی واحد و نیز سپردن اختیارات وسیع به حکومت مرکزی فدرالی. تا به امروز ۲۴ کشور از ۱۹۳ کشور جهان دارای تشکیلات سیاسی فدرال هستند. کشورهایی که دارای […]
نویسنده: محمد داود اسحاقزهی «یوسفی»
نظام فدرالی عبارت است از اتحاد چند دولت مستقل از طریق یک قانون اساسی با حفظ استقلال نسبیِ داخلی و با شخصیت بینالمللی واحد و نیز سپردن اختیارات وسیع به حکومت مرکزی فدرالی. تا به امروز ۲۴ کشور از ۱۹۳ کشور جهان دارای تشکیلات سیاسی فدرال هستند. کشورهایی که دارای حکومت فدرال هستند، باتوجهبه عنعنات و اعتقاداتشان چنین تصمیمی گرفتهاند و برخی موفق بودهاند و تعدادی ناموفق عمل کردهاند. تبعیض عجیبی میان باشندگان آن کشورها به وجود آمده و شکاف ایجاد کرده است. در ذیل به برخی از معایب نظام فدرالی پرداخته میشود: ۱. کشمکش بر سر قدرت؛ در سازمان فدرالی تقسیم قدرت میان مرکز و ایالات هم جنبههای مثبت هم جنبههای منفی دارد. گاهی اوقات تداخل و همپوشانی در ساماندهی امور پیش میآید و این سردرگمی را ایجاد میکند که چه کسی مسئول چه کاری است؛ بهعنوان مثال: هنگامی که طوفان کاترینا در سال ۲۰۰۵ در نیواورلئان ایالات متحده درگرفت، در پروسهٔ امدادرسانی به این دلیل تأخیر صورت گرفت که میان دولتهای ایالتی و دولت فدرال سردرگمی و حیرانی وجود آمده بود که کدامیک باید مسئولیت و مدیریت بحران پیشآمده را برعهده بگیرند. این امر منجر به قربانیشدن جان افراد زیادی شد. ۲. فزونی فساد؛ نظام فدرالی دولت بسیار پرمصرف است و جیب خلیفه میخواهد و اختیار تام، به این دلیل که هم در مرکز هم در ایالت به کارمندان بیشتری نیاز است که انتخاب و منصوب شوند. اغلب گفته میشود که تنها کشورهای ثروتمند میتوانند از عهدهی مخارج یک نظام فدرالی برآیند. بیش از حد بودن نمایندگان انتخابی با وظائف کاری همزمان و تداخل کاری میتواند منجر به ایجاد فساد شود. ۳. دولت در مقابل دولت؛ فدرالیسم منجر به رقابت غیرضروری میان مناطق مختلف میشود. ممکن است حکومت منطقهای در برابر دولت مرکزی سرکشی نماید. هر دو این سناریوها یکپارچگی کشور را تهدید میکند. ۴. توزیع نابرابر ثروت؛ فدرالیسم موجب ترویج نابرابری منطقهای میشود. منابع طبیعی، صنایع و فرصتهای شغلی منطقهای نسبتبه منطقهی دیگر متفاوت است؛ ازاینرو، درآمد و ثروت بهطور نابرابر توزیع میشود. ایالتهای ثروتمند برای شهروندان خود فرصتهای بیشتری نسبتبه ایالات فقیر فراهم میسازند! در نتیجه، میان ایالات غنی و فقیر فاصلهی طبقاتی و شکاف مدیریتی بیشتر میشود. ۵. ترویج منطقهگرایی؛ فدرالیسم میتواند دولتهای ایالتی را خودخواه کند؛ بهطوریکه تنها پیشرفت ناحیهی تحتکنترل خودشان را مورد توجه قرار میدهند. آنان میتوانند سیاستهایی را اتخاذ نمایند که ممکن است برای مناطق دیگر زیانآور باشد؛ بهعنوان مثال: آلودگی ناشی از ولایت که صنعتیشدن را به شیوهای افراطی در پیش گرفته است، میتواند بر سایر مناطقی که صرفاً به کشاورزی وابسته هستند تأثیر گذاشته موجب آسیبرسیدن به محصولات آنان شود. ۶. ترویج قومگرایی؛ آنچه گذشت گوشهای از مشکلات حکومتهای فدرالیسم بود.
نظام فدرالی و افغانستان هرازگاهی بحث حکومت فدرال در افغانستان مطرح میشود. این موضوع به بحث گرفته میشود که آیا این نوع حکومت در افغانستان قابل اجراست یا خیر؟ در سال ۱۹۱۹ میلادی امانالله خان، پادشاه وقت افغانستان، سلسلهای از سفرهای بینالمللی را آغاز کرد. در این سفرها به قاهره، لندن، پاریس و مسکو سفر کرد و با رهبران این کشورها جهت ارتقای روابط فیمابین دیدار و رایزنی کرد. او پس از پایان سفرهایش، مجذوب جوامع غربی شد و متعاقباً پروسهی مدرنیزهکردن افغانستان را روی دست گرفت و اقداماتی را برای ایجاد اصلاحاتی علمی کرد؛ بهعنوان نمونه: مردان را وادار میساخت که ریشهایشان را بتراشند و کلاه استوانهای بپوشند. این اقدامها و سایر تغییرهای جناب شاه امانالله، از سوی مردم افغانستان مورد استقبال قرار نگرفت و در سال ۱۹۲۸ منجر به شورش علیه او شد که در پی آن امانالله خان از قدرت حذف شد و کاکایش بر تخت پادشاهی نشست. در سالهای ۱۹۵۰ و ۱۹۶۰ اتحاد جماهیر شوروی و ایالات متحده برای گسترش نفوذشان در افغانستان به رقابت پرداختند. در عین زمان، میان ظاهرشاه و برادرزادهاش، نخستوزیر محمدداود، بر سر بهدستآوردن قدرت کشمکشهایی پدید آمد. ظاهرشاه بیشتر شیفتهی غرب بود، اما داوود خان به مسکو علاقمندی داشت. تمایل آنان به دو ایدئولوژی متضاد پایشان را به درگیری با همدیگر کشاند. افغانستان در دهههای ۱۹۶۳-۷۳ نظام پارلمانی شاهی مشروطه را تجربه کرده است. در این دوره پنج صدراعظم (نخست وزیر) سر کار آمدند. در سال ۱۹۶۴ تلاشهایی برای مدرنیزهسازی از طرف محمد داود صورت گرفت، اما ظاهرشاه خواهان استعفای وی شد. در اکتوبر ۱۹۷۸ نخستین شورش علیه حکومت کمونیستی آغاز شد. نارضایتی از جانب قبایل مقیم اطراف شروع شد و با سرعت به شهرها گسترش یافت. رهبری اتحاد جماهیر شوروی روزبهروز پی میبرد که حزب دموکراتیک خلق افغانستان نمیتواند قدرت را حفظ کند. در کریسمس سال ۱۹۷۹ اتحاد جماهیر شوروی به حمایت از حکومتی که برای نجات دستوپا میزد، به افغانستان حمله کرد و با سرعت دست به اقدامات عجولانه زد و ببرک کارمل را جایگزین حفیظالله امین، رهبر دولت وقت نمود. اتحاد جماهیر شوروی مانند اسلافش با چشمپوشی از درسهای تاریخ افغانستان، بار دیگر سریعاً مدرنسازی افغانستان را روی دست گرفت که درنهایت ناکام شد. یکی از تلاشهای جدی اتحاد جماهیر شوروی این بود که با استفاده از زور و فشار و ارهاب نظام کمونیستی را بر مردم افغانستان تحمیل کند. چنین رویکردی زمینهساز نارضایتی عمومی و برپایی قیامی دیگر شد. در کنفرانس بن (۲۰۰۱) و قانون اساسی جدید که اساس نظام جدیدی را در افغانستان گذاشت و قرار شد اداره کشور توسط دولت قدرتمند و مرکزی اداره شود، طولی نکشید که دوباره قدرت ملوکالطوایفیِ جنگسالاران و تمامیتخواهان در ولایتها شدت گرفت؛ اگرچه همانند گذشته دارای پولیس و سلاح خاص نبودند، اما عملاً بر مناطق زیر سلطهی خودشان حکومت میکردند. برخی معتقدند که حکومتداری محلی افغانستان بر تنهٔ پشتیبانههای فامیلی، طایفهای، قبیلهای و قومی استوار است که از بسیاری جهات ترکیب آن شبیه سیستم فدرالی است. افغانها موضوعات روزمره و معمولشان را در پایینترین سطح حکومت حلوفصل میکنند و به موضوعات مهم از طریق جرگه یا جلسه با حضور رهبران طایفه و قبیله میپردازند. این عملکرد عجیب یا خارج از عرف کشورهای غربی نیست. در بسیاری از کشورها که نظام متمرکز بر آنان حاکم است، مردم مشکلاتشان را سعی میکنند از این طریق حل کنند. بارها نوشتهام که نسخههای بیرونی و خارجی در افغانستان قابل تطبیق و اجرا نیست. ادارهکردن یک کشور باید در چهارچوب اعتقادات و فرهنگ آن کشور باشد و اگرنه محکوم به شکست است. امانالله خان وقتی خواست تغییراتِ مغایر با عنعنات کشور را پیاده کند و مردم را به پیروی از آن ملزم نماید، سقوط کرد. شوری وقتی خواست این کشور را با قوانین غیراسلامی اداره و فرهنگ غربی را وارد کند، شکست خورد. آمریکا و دولتهای غربی بیست سال تلاش کردند که ملتسازی و دولتسازی کنند و تمام تلاششان را هم کردند، اما درنهایت شکست خوردند. بسیاری دانانمایان مسئلهی فدرالیسم را هرازگاهی مطرح میکنند که شاید بتوانند آن را به یک گفتوگوی ملی تبدیل کنند که هیچگاه شدنی نیست و در دایرهی محال قرار دارد. براساس آنچه عنوان شد، برقراری فدرالیسم و حکومت فدرالی نیازمند شرایطی است که باید بهصورت طبیعی در بطن جامعه وجود داشته باشد. این نوع حکومت نه بهعنوان حکومت مطلوب، بلکه بهعنوان گزینهی مطلوبِ موجود برای کشورهایی است که با فاکتور فرهنگِ اعتقادی مردم آن کشور مطابقت دارد و مناطقی بریدهازهم به لحاظ تاریخی، آداب و رسوم، فرهنگ و … دارد که مش و منششان متفاوت است. بیدلیل نیست که چنین شرایطی برای سرزمین یکپارچهی افغانستان با این مدل حکومتداری قابلاجرا نیست. ایدالوژیهای مغایر با اسلام و فرهنگهای وارداتی به افغانستان نتیجهی معکوس میدهد.
این مطلب بدون برچسب می باشد.
دیدگاهها بسته است.