نام کاربری یا نشانی ایمیل
رمز عبور
مرا به خاطر بسپار
دوازده روز در میان کوههای قلعهمزار/۵ – برگی از خاطرات جهادی/ برگ ۲۰ و اخیر صارم محمود از به یاد ماندنیترین خاطرات قلعهمزار، شبگذرانی در غارهایِ خوردی بود که در دل کوههای قلعهمزار شکافته شده بود. چندین غار، در چندین ناحیهٔ قلعهمزار به شکل منظم درست شده بود؛ تعدادی پایین کوهها و تعدادی نیز بالایشان. […]
دوازده روز در میان کوههای قلعهمزار/۵ – برگی از خاطرات جهادی/ برگ ۲۰ و اخیر
صارم محمود
از به یاد ماندنیترین خاطرات قلعهمزار، شبگذرانی در غارهایِ خوردی بود که در دل کوههای قلعهمزار شکافته شده بود. چندین غار، در چندین ناحیهٔ قلعهمزار به شکل منظم درست شده بود؛ تعدادی پایین کوهها و تعدادی نیز بالایشان.
دوستان حاضر در مورد این غارها معلومات میدادند که در دوران جهاد روس، وقتی فضایِ شهر بر مجاهدان تنگ میشد، به این کوهها پناه میبردند. اینجا نفس میگرفتند، برنامهریزی میکردند و با عزم و دیدِ جدیدی وارد جنگ میشدند.
از آنجایی که دوستانمان زیاد بودند و شبها نیز ممکن نبود در میان این درّه با وجود لحافهای اندک و سردیِ شدید، شب را بگذرانیم؛ از اینرو هر چند نفری، شب را در میان غاری سپری میکردند. شهید مولوی مقداد، همراه با چند نفر دیگر از دوستان، که نگارنده هم در جمعشان بود، شب را بر فراز کوهی که در دل آن شکافی (غاری) وجود داشت، میگذراندیم. این غار خیلی خورد بود و ظرفیت بیشتر از پنجنفر را نداشت. در ضمن سقفش نیز پایین بود تا جایی که فرد نمیتوانست نمازش را ایستاده بخواند.
شبها بعد از اینکه نماز عشا را میخواندیم، با خود آب برای وضو و آشامیدن بر میداشتیم و به طرف غارها گسیل میشدیم، البته گاهی شهید زید رحمهالله تا پاسی از شب برای ما نکتهٔ امنیتی و نظامی میگفت و سعی داشت تا از اندوختهها و تجربههایش ما را مستفید کند.
با دوستان مشوره کردیم برای چگونگیِ برنامهٔ پهرهداری، دوستان گفتند در میان این کوهها هرگز دشمن نمیتواند بر ما چاپه بزند. ضمنا شما بخاطر احتیاط و کسب ثواب، در درون غارها به نوبه به اعمال مشغول شوید و گاهی هم به بیرون نگاهی داشته باشید و هواستان را جمع نمایید.
هر کسی به نوبهٔ خود، چند لحظهای فرصت پیدا میکرد تا نشسته در این فضای تاریک، در دل این غار، جبین بندگی بساید و با خدای خود رازونیاز بکند. این نیم ساعت و گاهی هم یک ساعت، بهترین فرصت برای تجربهکردن چند رکعت نماز خاشعانه و چشیدن حلاوت نماز و دعا بود. هر دوستی که نوبهاش میرسید، بلند میشد و وضو میگرفت و مشغولِ عبادت میگشت.
بعضی از دوستان در میان دعا، کنترلشان را از دست میدادند و چنان میگریستند که هقهق صدایشان دیگران را نیز از خواب بیدار میکرد.
بلآخره این شبها و عبادت در میان این غارها لذت و حلاوت خاصی داشت.
یکی از این عابدان شب زندهدار که همیشه اشک میریخت و دعا و تضرع مینمود، شهید مولوی مقداد تقبلهالله بود. خداوند رحمت کند این عابد شب زندهدار و این مجاهد نترس و شجاع را که هرگز از دو چیز؛ یکی خدمت و دیگری عبادت خسته نمیشد.
از صحنههایی که بسیار جالب و خاطرهانگیز بود، سرودخواندن دوستان در درون این غار، به شکل دستهجمعی بود. تا حالا آن آوازهای زیبا در گوش من طنینانداز است. هر یکی از خود، سرودهٔ خاصی داشت، وقتی نوبه به آن میرسید با شور و شعف خاصی سرودش را میخواند و صدایش چه زیبا در درون غار و در میان کوهها میپیچید.
تا اینجا (بخش بیستم) این سلسله را به پایان میرسانم؛ امیدوارم این چند برگ خاطره، شمهای از این تاریخ زرین را که شهدای فداکارمان ساختهاند، به نمایش گذاشته باشد. در حقیقت آنها بودند که این انقلاب عظیم را تا اینجا رساندند؛ دمی نه آساییدند تا نسلهای آینده در زیر سایهسار خنک شریعت پاک محمدی بآسایند، چه نیک است که چنین خاطرههایی نوشته شوند و تاریخ و رشادتهای این شهدا و سلحشوران به ثبت برسد تا نسلهای آینده بفمهند که این شریعت مفت به دست نرسیده است؛ بلکه بخاطر آن خونها ریخته شده است، قبرستانها مملو از جوانان، و زندانها پر از حافظ و قاریِ قرآن، و خانهها ماتمکدهای از یتیمان و بیوهزنان گشتهاند و باید بفهمند: همیشه چنین دستآوردهای پر افتخاری و چنین برگهای زرینی بدون خون کسب نمیشوند و بدون خون، برنامهریزی، درد و آیندهنگری حفاظت نیز نخواهند شد.
لا يسلم الشرف الرفيع من الأذى – حتى يراق بجوانبه الدم
شرف بزرگ از دستدرازی مصون نخواهد بود، تا اینکه با خون دور و برش نثار نشود.
بخش نزدهم (بخش گذشته): به یاد خودگذشتگیهای شهید مولوی مقداد/ دوازده روز در میان کوههای قلعهمزار/۴
این سلسله به پایان رسید.
این مطلب بدون برچسب(تکونه) می باشد.
لید بند دی.