نام کاربری یا نشانی ایمیل
رمز عبور
مرا به خاطر بسپار
بر فراز بزرگترین قلهٔ اسلام/ بخش دوم سهیل مبارز دومین شب از شبهای زندگی من در مسیر جهاد سپری میشود. آموزشهای کافی و یا حتی ضروری را برای پیشبرد اهداف جهادی، تاکنون نیاموختهام. همراه مجاهدین اتاق بدری که مسلحاند و گویی قصد دارند به تشکیل (عملیات) بروند، تا اتاق منصوری قدم بر میدارم و از […]
بر فراز بزرگترین قلهٔ اسلام/ بخش دوم
سهیل مبارز
دومین شب از شبهای زندگی من در مسیر جهاد سپری میشود. آموزشهای کافی و یا حتی ضروری را برای پیشبرد اهداف جهادی، تاکنون نیاموختهام.
همراه مجاهدین اتاق بدری که مسلحاند و گویی قصد دارند به تشکیل (عملیات) بروند، تا اتاق منصوری قدم بر میدارم و از غیرت جوانان شجاع لذت میبرم. یکی از مجاهدین جوان و خوشسیرت، آرپیجیاش را بدست من میدهد و مرا نصیحت میکند، جوانی که حتی سواد خواندن و نوشتن را ندارد، اما کلماتش روح و جانم را در مینوردد و در آن، جا خوش میکند.
جمع بزرگی از مجاهدین به فرماندهی شهید حافظ محمد تقبلهالله نقشه جنگ امشب را طرحریزی میکنند و به دل شب میزنند.
ساعتها طی میشوند و سراسیمگی دشمن آنها را بر آن میدارد تا با اضطراب اتاق ما را به باد رگبار اسلحههای سبک و سنگین بگیرند.
به خندقها پناه میبریم و با انتشار و پخششدن در خندقها، اندکی از دست توپهای پیاپی دشمن، در امان میمانیم.
مجاهدینی که بنده آنها را همراهی میکنم، جوانانی خوبسیرت و غیور اند که در میان مجاهدین هلمند، عمر گذراندهاند و از آنها آموختهها داشتند.
باران بمب و آتش، باریدن گرفته و ترس و اضطراب گویی بر من مسلط شده بود، اما یک ورد و یک دعا، آرامش و سکون را بر جان بیجانم دعوت داد، نهتنها آرامش، بلکه سکینهای بر من چیره گشت که مثال آن را فقط میتوان در میدان جهاد دید و بس.
برای سیثانیه اگر مسلسل توپها و آرپیجیها قطع میشد، خواب به چشمان میآمد و قلب و قالب از این معرکهبازار خارج میشد و با فیر «توپ» و «هاوان»، دوباره شوکی وارد میشد و بیدار میشدم و این حالت همیشگی مجاهدین کمربند خاشرود بود. با شلیک یک تیر از طرف مجاهدین، دشمن رگبار بمبافکنهایشان مجاهدین را به زعم خود به سخره می گرفتند و با غرور تمام، غلامان دستدرجیب آمریکا، باران تیر را آغاز میکردند.
این سراسیمگی منشأ اش شلیک یک تیر از تفنگدید در شب شهید حافظ محمد تقبلهالله، به پیشانی پیرهدار دشمن بود که آنها را و تجهیزات پیشرفتهشان را برانگیخته کرده و بیمحابا مشغول دستودلبازی در رگبار به سوی اتاق منصوری قرار داده بود. شببیداریهای شهید حافظ محمد تقبلهالله و مجاهدین کمربند خاشرود، دشمن را چنان زبون کرده بود که توان بلندکردن سر خودش را نداشت.
در کمربند خاشرود، تمام پیشگیریهای لازم در رابطه با امنیت مجاهدین در منطقه اختیار شده بود؛ از مینکاریهایی که حتی مجاهدین را از پرسهزدن در کوچهپسکوچههای خاشرود باز میداشت، چه برسد به دشمنی که ارادهای بد در سر بپروراند.
مینکاریهایی که مجاهدین بزرگی همچون شهید استاد یاسر و حافظ محمد و دیگر شهدا تقبلهماللهتعالی و مجاهدین فعلی، برای آنها هزینههای مالی و فکریای را متحمل شده بودند.
روزها میگذشتند و پیکر خاشرود را بسان یک جوانی زخمدیده میدیدم که بر پیکر خونینش زخمهای عمیقی دیده بود که تاکنون بعنوان سند بر پیکرش باقیاند، کوچهپسکوچههایش را بسان حافظهای که هرگز نتوانسته مردان خودش را فراموش کند؛ مردانی از جنس شهید ابودرداء و استاد یاسر، از جنس مولوی سعد، معاذ و مولوی ابوبکر تقبلهماللهتعالی
پیکری خونین از جنس شهدای نوجوانی همچون شهید طلحه و شهید شاجی تقبلهمااللهتعالی.
شهید طلحه و شهید شاجی دو تن شهیدی که توسط بمبافکنهای (جت) جام شهادت نوشیدند و سرمستانه در راستای حفاظت و فتح خاشرود، جان به خدای جانها تقدیم نمودند. زمانی که به قبرستان خاشرود رفتم، چشمانم به یک قبری خیره شد، قبری که اسم و رسم دو نفر بر آن نوشته شده بود. از حمزه سوال کردم که قضیهٔ چیست؛ بر هر قبری یک نام نوشته شده، اما بر این قبر دو نام؟
او در جواب گفت: این دو عزیز پس از شهادت، فقط از جنازههایشان، تکههای کوچکی پیدا شدند که تفکیک میان آن دو شهید قهرمان بر اساس این تکههای پرپرشده، محال بود؛ از اینرو آن تکهها را هم دفن کردند و در نتیجه این قبر بدست آمد و بر آن اسم هر دو را نوشتند، شهید شاجی و شهید طلحه تقبلهمااللهتعالی
مولوی زرقاوی حفظهالله میفرمودند: در کمربند خاشرود روزهایی بودند که مجاهدین کمربند، حدود یک هفته بخاطر گشتزنیهای پیدرپی پهپادهای بیسرنشین آمریکایی، توانایی خارجشدن از اتاق را نداشتند و در اتاقها پناه میجستند.
یکی از دوستان که در شبیخون (چاپه) خاشرود حضور داشته و زخمی شده بود، اینگونه میگفت: زمانی که پهپادهای بیسرنشین در آسمان خاشرود گشتزنی میکردند، چنان نزدیک میآمدند که صدای گوشخراشش آدمی را به سرحد دیوانگی میرساند و گویی نزدیک بود از لرزه صدای پهپادها، اتاقها روی سرمان آوار شوند.
امروز خاشرود فتح شده و پرچم امارت اسلامی افغانستان بر فراز کوچههای خاشرود برافراشته شده است. پرچمی که برای برافراشتهشدن آن، چه سختیهایی که تحمل نشد و چه مردانی که جام شهادت ننوشیدند. فداییهایی همچون عبدالله محمود تقبلهالله که خود را در دل معرکه انداختند ولی یکوجب از خاک خاشرود را به دشمن ندادند. شهدای جوانی همچون شهیدان، شاجی و طلحه تقبلهماالله که حتی قبر مستقلی نصیبشان نشد و برای همیشه بعنوان سند ماندگاری فدای خاشرود شدند و آنجا سکنی گزیدند.
شهیدانی که حدود بیست نفرشان در یک شبیخون جان دادند، تا باشد روزی که پرچم سفید توحید بر پهنای آن برافراشته شود.
خدایشان آنها را رحمت کنند و خدمات آنها را به درگاهش قبول کنند.
تقبلهم الله تعالی
بخش اول (بخش گذشته): تربیتیافتگانی از جنس تواضع
این مطلب بدون برچسب می باشد.
دیدگاهها بسته است.