نام کاربری یا نشانی ایمیل
رمز عبور
مرا به خاطر بسپار
برگی از خاطرات جهادی/ یازدهم صارم محمود امام مسلم -رحمهالله- در کتاب معروفاش صحیح مسلم روایتی را از حضرت ابیهریره -رضیاللهعنه- نقل میکند که او از پیامبر اکرم روایت میکند که ایشان فرمودند: از میان امت من، هفتاد هزار نفر بدون حساب داخل جنت میشوند، (در این میان) مردی گفت: ای پیامبر خدا، از خداوند […]
برگی از خاطرات جهادی/ یازدهم
صارم محمود
امام مسلم -رحمهالله- در کتاب معروفاش صحیح مسلم روایتی را از حضرت ابیهریره -رضیاللهعنه- نقل میکند که او از پیامبر اکرم روایت میکند که ایشان فرمودند: از میان امت من، هفتاد هزار نفر بدون حساب داخل جنت میشوند، (در این میان) مردی گفت: ای پیامبر خدا، از خداوند بخوا تا من را از زمره آنها قرار دهد. پیامبر -صلیاللهعلیهوسلم- فرمودند: پروردگارا! او را از جمله آنها قرار دِه. سپس مرد دیگری بلند شد و عرض کرد: ای پیامبر خدا، از خداوند بخوا تا من را از زمره آنها قرار دهد؛ پیامبر -صلیاللهعلیهوسلم- فرمودند: عکاشه از تو پیشی گرفت. روایت از امام مسلم -رحمهالله-.
از همین روز، حضرت عکاشه -رضیاللهتعالیعنه- به عنوان ضربالمثلی در پیشی گرفتن، بر زبانهای مردم باقی ماند. اگر کسی بر کسی پیشی بگیرد و از او گوی سبقت برباید، میگویند؛ سبقک بها عکاشه (عکاشه از تو پیشی گرفت).
از قدیما میگفتند: اسم بر مسمایش تاثیر زیادی میگذارد. شاید بسیاری از ما تجربه کرده باشیم یا حداقل از بزرگتران حکایتهایی در این مضمون شنیده باشیم، ولی در این حلقه میخواهم خاطره عکاشه فراهى را براى شما نقل کنم؛ عکاشهای که در اولین تشکیلاش، از همه سبقت گرفت و شهید شد.
با مجاهدان قلعهکاه در عملیاتی بر ولسوالی کنگ شرکت کرده بودیم. بعد از کشوقوسهای زیادی خودمان را تا دیوارهای پوسته رساندیم و آنجا مرحله دیگری از جنگ را شروع کردیم. شب بود و تاریکی بر همه چیز سایه افکنده بود و تقریبا مجاهدان خوب تشخیص داده نمیشدند. دوستی بلند میشد و با سلاح لیزریاش، دشمن را آماج گلولههایش قرار میداد، او مینشست و دیگری این کار را انجام میداد. دوست دیگری سلاح هشتاد و دو حمل داشت و یک نفر گولههایش را با او حمل میکرد. در این هنگام یکی از کنار من بلند شد (بهگمان غالب همین دوستی که گولههای هشتاد و دو را حمل داشت، همین بود). من نیز نگاهم به او دوخته بود که چکار میکند. ناگهان مرمی اصابت کرد به گردنش و افتاد، خودم را به او نزدیک کردم، دوست دیگری سرش را روی پاهایش قرار داد، تا چند لحظه نفس کشید و بعد جان به جانان تسلیم کرد. جنگ تا یک ساعتی ادامه پیدا کرد. بعد از اتمام جنگ، داشتیم به سمت موترها میرفتیم که دیدیم دوستان جنازه این مجاهد را دارند تلوتلو میبرند. کمک کردیم تا اینکه جنازه را به موترها رساندیم. بعد از مدتی از دوستان در مورد شهید پرسیدم: دوستان میگفتند اسماش عکاشه است؛ از مجاهدان فراه. در ذهنم خطور کرد حتما اولین تشکیلاش بوده است؟ از اینرو پرسیدم: بهگمانم اولین تشکیل این دوست بوده است، نه؟ دوستان جواب دادند، بلی، اولین تشکیلاش بود. گفتم حدس میزدم؛ چون اسماش از پیشی گرفتن در این راه، خبر میداد.
چه نیک بود این عکاشه! در اولین تشکیلاش جام شیرین شهادت را نوش جان کرد و برای همیشه از دنیا و سختیهایش سبکدوش شد.
بخش دهم (بخش کذشته): رمضانی در هیاهوی بیپیلوتها
این مطلب بدون برچسب می باشد.
دیدگاهها بسته است.