نام کاربری یا نشانی ایمیل
رمز عبور
مرا به خاطر بسپار
سلسله خاطرات میدان جهاد / بخش ۷ محمد داود مهاجر بخش اول: وحشت آفرینی دشمن بخش دوم: نمونه ای از شهامت یک انصاری بخش سوم: شب های تار و جست و خیز مجاهدان بخش چهارم: ایثار و فداکاری در میدان جهاد بخش پنجم: نبرد نابرابر و پیروزی اهل ایمان بخش ششم: تا هنوز آن ها […]
سلسله خاطرات میدان جهاد / بخش ۷
محمد داود مهاجر
بخش اول: وحشت آفرینی دشمن بخش دوم: نمونه ای از شهامت یک انصاری بخش سوم: شب های تار و جست و خیز مجاهدان بخش چهارم: ایثار و فداکاری در میدان جهاد بخش پنجم: نبرد نابرابر و پیروزی اهل ایمان بخش ششم: تا هنوز آن ها را نشناخته ایم
یکی از فرماندهان مجاهد برایم حکایتی بازگو نمود که بسیار جای رشک و غبطه را دارد. شهامت پیرزنی که با دیدن مجاهدان در سویی و کافران در سویی دیگر، غیرتش بهجوش آمد و با سخنان غیرتمندانهاش و موقفی که بهنفع مجاهدان گرفت، آتشی بزرگ را بر دشمنان خونآشام، روشن نمود. خداوند به او پاداشی بزرگ عنایت کند.
آری، دراین سرزمین، شهامت یک زنِ دلاور، گاهی به شهامت دهها مردِ جوان و تنومند برابری میکند. تاریخ این ملت ملالیهای زیادی را در دل خود ثبت کرده است که هیچگاه از اذهان ناپدید نمیشوند؛ بلکه در هر دورهای چنین زنانی هستند که دوشادوش پسران، مردان و برادران خود صادقانه رزمیدهاند و جانانه سرهای خود را فدا نمودهاند و بسیاری از آنان در دل خاطرات بعضی از مجاهدان خفتهاند و میخواهد تا کسی آنها را در دل تاریخ حک کند تا زنده بمانند.
در حکایت و خاطرهای که امروز برایتان بیان میدارم، فقط دلاوری و شهامت یک زن بزرگسن را در برابر جبن و بزدلی مردی بیان میکنم که میخواست مانع از کمینگرفتن مجاهدان درآن نزدیکی شود.
مولوی عبدالعزیز (انصاری) -از فرماندهان سرشناس امارت اسلامی- چنین بیان داشتند: جوانانی مجاهد در منطقهٔ سنگحصار قندهار در کنار جادهای، در میان بوتهها و درختان موجود در اطراف جاده، کمینی برای اشغالگران و مزدورانشان تدارک دیده و در حال انتظار بهسر میبردند تا کاروان دشمن در نقشهای که آنان طرحریزی کردهاند برابر شود؛ ناگاه مردی – شاید خانه و سرایش در همان اطراف قرار داشت – چشمش به مجاهدان میافتد که نزدیک است تا در آن منطقه آتش جنگی خطرناک را دامن بزنند. آن شخص – خداوند از خطایش درگذرد – بنابر منفعت شخصی خود، در میان مجاهدان آمده و شروع به داد و فریادزدن میکند! میخواهد مانع از وقوع چنین نبردی گردد!
مجاهدانی که با صد مشکلات، بعد از ترصدات گوناگون و بعد از تهیهٔ وسایل جنگی و بعد از انتظاری طولانی، توانستهاند تا ترتیبات چنین پیکاری را مهیا سازند و هماکنون میخواهند تا دلهای رنجدیدهٔ خود و ملت مسلمان را خنک بسازند؛ اما در چنین برههای حیاتی و مهم، در عین نزدیک بودن عملیات، با مانعی بزرگ روبرو میشوند! نمیدانند چه بکنند! اگر مجاهدان به سخنان آن شخص گوش نمیدادند، باز هم کمین افشا می شد و دشمنان میتوانستند واکنشی خطرناک بر کمین مجاهدان انجام بدهند! که در همین لحظات، زنی کهنسال از راه میرسد، کمکهای غیبیِ الهی در جامهٔ زنی دلاور فرود میآید. آن زن تا سروصدای دوطرف را میشنود، نزدیک میشود و علت را میپرسد.
آن زن دلاور بعد از اینکه گفتههای مجاهدان و آن شخص را میشنود، فورا بهدفاع از مجاهدان میپردازد و با سخنانی تاثیرانگیر شخص مانع را به بیغیرتی و بزدلی نشانه میگیرد، کوهی از ندامت و پشیمانی را بر سروکلهاش چپه میکند. آن زن، خطاب به مجاهدان چنین درافشانی میکند: ای فرزندانم! به نبرد با دشمنان بپردازید و هیچیک از کافران را زنده نگذارید! نه پروای ما را بکنید و نه خانه و بچههای ما را!
آری، در چنین وضعیتی بغرنج، همای سعادت بر دوش آن زن مسلمان مینشیند و آن شخص، سرافکنده از سخنان یک زن مجاهد، سربهزیر از منطقه دور میشود.
بنابر اخلاص مجاهدان و رشادتی که آن زن بزرگوار از خود نشان داد، درهمان روز چنان آتشی گرم بر دشمنان اسلام شعلهور میشود که تا آن زمان، چنین اتفاقی کمتر افتاده بود. درآن روز تلفات بسیار سنگینی به دشمنان وارد میشود.
اینهمه پیروزی، مرهون همت و شهامت زنی از نسل خنساهای زمان بود. تا ما چنین مادران، خواهران و همسرانی داریم، همواره در گهوارههای خود، ملاعمرها، منصورها، داداللهها و محمودها را پرورش میدهیم و هیچگاه تسلیم شکست نمیشویم.
این مطلب بدون برچسب می باشد.
دیدگاهها بسته است.