نام کاربری یا نشانی ایمیل
رمز عبور
مرا به خاطر بسپار
هنگامی که نامهای ما در قرعهکشی بالا میآمد و برای رفتن به عملیات انتخاب میشدیم آنقدر خوشحال میشدیم که زبان از وصف آن عاجز است. میدان جهاد شور، شوق و جذبه خاصی دارد که در دیگر عرصهها کمتر دیده و احساس میشود. مسیر مقدس جهاد با وجود سختیها و مشکلات آن، باز هم چنان شیرینیای […]
هنگامی که نامهای ما در قرعهکشی بالا میآمد و برای رفتن به عملیات انتخاب میشدیم آنقدر خوشحال میشدیم که زبان از وصف آن عاجز است. میدان جهاد شور، شوق و جذبه خاصی دارد که در دیگر عرصهها کمتر دیده و احساس میشود. مسیر مقدس جهاد با وجود سختیها و مشکلات آن، باز هم چنان شیرینیای دارد که هرکس آن را بچشد تا زنده باشد آن لذت را به یاد دارد و این نعمت نزد وی بر هر نعمت دیگری برتری دارد.
امیرصاحب «سدیس» به اتاق مجاهدین تشریف آورد و همهٔمان از ایشان درخواست نمودیم تا برایمان یک ترتیب برای عملیات در نظر بگیرد. وی موافقت کرد و گفت: «تعداد شما زیاد است و برای عملیات مجبوریم افراد خاص و اندکی را آماده کنیم. اگر موافق باشید قرعهکشی میکنیم و آنهایی که نامشان بالا آمد راهی عملیاتشان میکنیم». سپس قرعهکشی انجام شد و نامم بالا آمد و انتخاب شدم. وقتی نامم خوانده شد و برای عملیات انتخاب شدم، آنقدر خوشحال بودم که زبان قادر به وصف آن نیست. خوشحالی تمام وجودم را فرا گرفته بود و دوستان نیز به من تبریک میگفتند.
چهار نفر با دو موترسایکل، راهی عملیات چریکی شدیم. بنده و مجاهد همراهم برای هدفقراردادن نیروهای وحشی دشمن نزدیک قرارگاه رفتیم و موترسایکل بعدی برای امنیت راه برگشت ما مسیری که در آن احتمال حملهٔ دشمن میرفت را کمین نشستند تا در صورت بروز مشکل بتوانند کمکمان کنند.
موتر سایکل را در گوشهای کنار رودخانه متوقف نمودیم و تفنگهای خود را آماده کرده، آرامآرام به قرارگاه دشمن نزدیک شدیم تا جایی که چند متر بیشتر از قرارگاه فاصله نداشتیم و اگر جلوتر میرفتیم در معرض دید پهرهدار قرار میگرفتیم. در جایی که قرار داشتیم چند لحظه منتظر ماندیم تا اینکه دو نفر از قرارگاه بیرون شده و روی سکو / خاکپر نشستند. یکی با تلفن صحبت میکرد و دیگری هم کنارش نشسته بود. بنده و مجاهد همراهم مشوره کرده و گفتیم فرصت خوبیست، تا از جایشان برنخاستهاند فرصت را از دست ندهیم و کارشان را تمام کنیم. بنابراین تفنگهایمان را برداشته و چشم به هدف دوختیم تا اینکه همزمان آن دو عسکر وحشی را به رگبار بسته و کارشان را تمام کردیم.
به محض خاموششدن صدای شلیک تفنگهای ما، باران آتش از سوی دشمن با انواع سلاحهای ثقیله و خفیفه آغاز شد. ما مطمئن بودیم که دیگر دنبالمان نمیآیند و فقط برای تسلی دل خود چند لحظه فیر میکنند. با خونسردی و اطمینان به طرف موترسایکل رفته و سوار شدیم. امیرصاحب تماس گرفت و از وضعیت پرسید. به وی گزارش عملیات موفقمان را دادیم و گفتیم: «فعلاً از ساحه بیرون میشویم، جای نگرانی نیست».
چند لحظه بعد آمدیم و با دو مجاهد دیگر که مسیر حملهٔ احتمالی دشمن را کمین نشسته بودند، یکجا شدیم و سمت «اتاق» یا «جبهه مجاهدین مهاجر و انصار» برگشتیم. وقتی رسیدیم اتاق، امیرصاحب و بقیه مجاهدین منتظر ما نشسته بودند و تا هنوز غذای شب را میل نکرده بودند. به محض ورود به اتاق، با استقبال گرم برادران «مهاجر» و «انصار» مواجه شدیم. امیر صاحب و بقیه مجاهدین به نشانه تقدیر به ما تبریک گفته و تشویقمان کردند.
ادامه دارد…
این مطلب بدون برچسب می باشد.
دیدگاهها بسته است.