نام کاربری یا نشانی ایمیل
رمز عبور
مرا به خاطر بسپار
آن مجاهد عزیز ما را از کمربند سرک عمومی قندهار – هرات تا به دشت متکی منطقهٔ «لوی مانده» رساند و ما به آدرس سپین مسجد که خانهٔ شهید ملا عبدالبصیر نزدیک آن واقع بود، پیاده شدیم، و آن مجاهد دوباره به کمربند برگشت. با شهید ملا عبدالبصیر تماس گرفتیم، ولی در دسترس نبود؛ چون مجاهدین به خاطر گشتزنی نیروهای کشفی دشمن از استفادهٔ تلفنهای همراه خودداری مینمودند تا موقعیتشان برای دشمن مشخص نشود.
به خانهٔ شهید ملا عبدالبصیر رفتیم و کودکی که ششساله به نظر میرسید بیرون شد و بعد از معرفی خود از او پرسیدیم: پدرت کجاست؟ ما از مجاهدین مدرسه هستیم و برای نوبت کمربند آمدهایم. گفت: پدرم خانه نیست، شما تشریف بیاورید، وی نیز تا شب خواهد آمد. بنابراین وارد مهمانخانه شدیم و ضمن صرف چای، شروع کردیم به صحبت در مورد جهاد و وضعیت چاپهها و پیشروی مجاهدین در کمربندها، و روزمان با آن قصههای تلخ و شیرین، سپری شد.
نزدیک نماز عصر بود که شهید ملاعبدالبصیر تشریف آورد و با آمدن ایشان خیلی خوشحال شدیم. آرزویمان این بود که به محض آمدنشان به خانه، مستقیم ما را به کمربند ببرند؛ ولی مصلحت چیزی دیگر بود و شهید عبدالبصیر گفتند: به علت خستگی راه و سفر، امشب را نیز در خانه سپری کنید و فردا طرف کمربند به نادعلی یا لشکرگاه خواهیم رفت.
در مناطق هلمند به خاطر گرمی هوا، شب را معمولاً بیرون از حولی و روی چمنیها میخوابند، ما هم در آن شب که مهمان شهید ملا عبدالبصیر بودیم، روی چمنی جلوی مهمانخانهٔ ایشان رفته و بعد از صرف شام به صحبتهای جهادی پرداختیم. ما از وضعیتِ کمربندها و چاپه میپرسیدیم و او نیز برایمان توضیح میداد که کمربندهای مجاهدین، دشمنان را طوری زمینگیر کردهاند که حتی نمیتوانند از قرارگاههای خود بیرون شوند و تنها با ارسال هوایی، سلاح، مهمات، آب و غذا برایشان میرسد و از راه زمین از یک پایگاه به نزدیکترین پایگاه رفته نمیتوانند و اگر گام بردارند شکار ماینهای مجاهدین میشوند.
به وسیله مخابره شهید ملا عبدالبصیر از دورترین نقاط صدای مجاهدین را دریافت میکردیم و میشنیدیم و هر لحظه که عساکر وحشی دشمن مورد هدف تکتیراندازهای مجاهدین قرار میگرفتند و یا ماین، تانکها را طعمهٔ آتش میکرد، نعرههای تکبیر در مخابره بلند میشد و مجاهدین به یکدیگر تبریک میگفتند و با کلمهٔ -غازی مجاهد- مجاهدین کمربند را تشویق میکردند. یاد آن لحظهها امروز به ما تذکر میدهد که نعمت جهاد، نعمتیست بیبدیل!
شب را با رؤیای کمربندرفتن و شوق بودن در سنگر جهاد، تا دیروقت چشم به ستارههای آسمان دوخته و خیره بیدار بودم. حس قشنگی دارد؛ رؤیای جهاد، نیمهشب، و تماشای ستارههای درخشانی که بر آسمان سرزمینی میدرخشند که دشمن دیگر تاب ماندن و زورگویی در آن ندارد و از دست فرزندان رشیدش حتی راه فرار را هم گم کرده است.
ادامه دارد…
این مطلب بدون برچسب می باشد.
دیدگاهها بسته است.