سلسله هم‌رکاب سپاهیان راه جهاد/ بخش بیست‌وپنجم

توجه: مقالات وب‌سایت الاماره دری تنها نظر نویسندگان است و لزوماً این وب‌سایت نیست.

بهار سال ۱۳۹۶ هـ ش، بود و از آن‌جایی که معمولاً در سه‌ماه تعطیلات در همه مدارس دوره‌های: تفسیر، اصول فقه، صرف، نحو، منطق و… تدریس می‌شود، ما نیز در مدرسهٔ دانشسرای اسلامی عمر فاروق -رضی‌الله‌عنه- در ولایت نیمروز مصروف خواندن دورهٔ نحو بودیم. در روزهای پایانی دوره قرار داشتیم که شهید ملا عبدالبصیر با رفیق‌مان مولوی عبدالحمید امینی تماس گرفت و بعد از احوال‌پرسی گفت: نوبت کمربند به ما رسیده، چنان‌چه درس‌های‌تان شروع نشده بیایید، و گرنه درس‌های‌تان را ادامه دهید، شاید تا نوبت بعدی تمام شوند. مولوی صاحب در پاسخ به ایشان گفت: روزی‌های پایانی درس‌ها است، چیزی از دوره باقی نمانده است، حتما می‌آییم.

 

وقتی مولوی امینی از صحبت فارغ شد، به من گفت: حالا مشورهٔ شما چیست؟ سخنان مولوی صاحب را شنیدی! همین نوبت به کمربند می‌روی یا نوبت بعدی؟ گفتم: هرچه شما صلاح می‌دانید، من آماده هستم. بالآخره تصمیم بر آن شد که مدرسه و نیمروز را به مقصد هلمند و کمربند، وداع بگوییم. آخرین شب را با خیال جهاد و شوق سنگر در مدرسهٔ دانشسرای اسلامی سپری نمودیم و زنگ هشدار تلفن را طوری تنظیم نمودیم تا پیش از نماز صبح بیدار شده و در ترمینال حاضر شویم و از سفر نمانیم.

 

تلفن در ساعتِ تنظیم‌شده، سکوت شب را شکست و به صدا درآمد و ما نیز از خواب بیدار شده و با طلاب هم‌اتاقی خود خداحافظی کردیم و راهی ترمینال شدیم.

 

از آن‌جایی که بنده اولین‌بار بود به ولایت هلمند و آن‌هم به مقصد کمربند می‌رفتم، از شوق رفتن به سنگر جهاد، بی‌خیال مشکلات مسیر نیمروز – هلمند بودم؛ ولی دوستم مولوی امینی که قبلا چندین مرتبه به آن‌جا رفته و از وضعیت راه به خوبی آگاه بود، تجربه‌اش را با من شریک نمود تا بدون درد سر به مقصد برسیم.

 

توافق ما بر این شد که در صورت مواجهه با پوسته‌های بازرسی نیروهای رژیم سابق، هنگام پرسش درباره تذکره یا سایر موارد، با اطمینان کامل و بدون اضطراب پاسخ دهیم. اگر پرسیدند که چرا به هلمند می‌روید، بگوییم که در نیمروز محصل هستیم، مدرسه تعطیل شده و قصد داریم به خانه اقوام‌مان برویم. این موارد از جمله سؤالاتی بودند که معمولاً در پوسته‌های بازرسی پس از درخواست تذکره، پرسیده می‌شدند، و ما از پیش هماهنگ کردیم تا پاسخ‌های یکسان و آماده‌ای داشته باشیم و در مواجهه با چنین شرایطی دچار سردرگمی نشویم.

 

تا رسیدن به ترمینال تمام جوانب سفر را در نظر گرفتیم و چاره‌اندیشی نمودیم و به محض رسیدن به ترمینال دیدیم موترهای ۴۰۴ مسافربری از گاراج‌ها بیرون شدند و داخل سرک آمادهٔ حرکت هستند.

 

به سمت موتری رفتیم که فردی کنار آن ایستاده بود و صدا می‌زد: «نیمروز – لشکرگاه». به او نزدیک شدیم و گفتیم که مقصد ما لشکرگاه است. تکت سفر را به ما داد، هزینه را پرداخت کردیم و روی چوکی تعیین‌شده طبق شماره تکت نشستیم. دیری نگذشت که موتر حرکت کرد و با سرعت زیاد از دشت‌های نیمروز عبور کرد و نزدیک اذان صبح، به ولسوالی «دلارام» رسیدیم. راننده موتر ۴۰۴، اتوبوس را متوقف کرد و صدا زد: «مسافرین! وقت نماز صبح است، پیاده شوید و نماز را ادا کنید.

 

ادامه دارد…