نام کاربری یا نشانی ایمیل
رمز عبور
مرا به خاطر بسپار
شهید سرافراز حسین احمد البلوشی، مردی بود که عظمت و زیبایی، سختی و عطوفت، علم و کار را به هم آمیخته بود؛ شخصیتی که روزش را با جهاد و شب را با عبادت میگذراند. وی فردی لاغراندام، بلندقامت و دلاوری بود که بیشتر روزگار خود را در جهاد افغانستان سپری کرده و با حکمت و موعظهی نیکو به آن دعوت میداد. ایشان تمام سال را در یکی از مدارس بزرگ دینی مشغول تحصیل بود، و چون تعطیلات فرا میرسید، خانواده، دوستان، پدر، مادر، دختر کوچک و پسر شیرخوارش را رها کرده و راهی میدان جهاد میشد.
میتوان حیات، فکر و اندیشهٔ وی را در شعری که خودش به آن توجه خاصی داشت و حتی آن را در خانهاش نصب کرده بود، خلاصه کرد و میزان نشاط او در راه حق و حقیقت را سنجید:
ما زنده بر آنیم که آرام نگیریم
موجیم که آسودگی ما عدم ماسـت
مختصری از بیوگرافی شهید
شهید حسین احمد جزو پیشقراولان جوانان غیرتمندی بود که هنگام هجوم آمریکا به افغانستان، خود را به برادران صابر خود در هلمند و قندهار رساندند. وی احمد، مشهور به حسین، ولد عبدالقدوس، در سال ۱۳۶۳ ه.ش، در خانوادهای متدین از قوم بلوچ، دیده به جهان گشود. ایشان اصالتاً از قریۀ سیاهریگ حاجی عبدالرحمن، شهر زرنج، ولایت نیمروز بود؛ اما زمان ظلم خلقیها پدر ایشان نیز مانند بسیاری از هموطنان عزیزمان به ایران هجرت کرده بودند.
تعلیمات ایشان
ایشان دروس ابتدایی را در مدرسهٔ دینی «قاسمالعلوم» زاهدان شروع کرده و تا چهار سال در این مدرسه مشغول تحصیل بود. بعد از آن بهخاطر شمولیت در سطوح متوسطهٔ علمی به حوزۀ علمیهٔ دارالعلوم زاهدان رفتند، و این وقت تقریبا همزمان با شروع اشغال افغانستان توسط نیروهای ناتو به سرکردگی ایالات متحدۀ آمریکا بود. در همین زمان ایشان همراه با بسیاری از طلاب مدارس دینی به میدان جهاد شتافته و توانستند همزمان با حضور در میدان جهاد، درسهای دینی را نیز تا موقوفعلیه -یکسال قبل از فراغت- ادامه بدهند.
وی درسال ۱۳۸۲ ه.ش، ازدواج کردند که ثمرۀ این ازدواج دو فرزند بود.
شهید حسین احمد در کلام سعدالله بلوچی؛ رئیس فرهنگی وزارت امور خارجه:
«شهید حسین و دوست دیگرش (محمدداوود مهاجر مشهور به حافظ علیشاه؛ مدیر وبلاگ “سنگر آنلاین”) نمونۀ کامل «رجلان تحابّا فی الله» بودند و هر جا با هم بودند. شهید حسین که استادم بود او را بسیار شیفتۀ حافظ میدیدم و در هر جا از او یاد مینمود و خیلی او را دوست داشت. یادم است وقتیکه جنازۀ عطرآگین شهید حسین را به بهرامچه آوردند، همۀ مجاهدین با هم میگفتند: حافظ علیشاه کجا است آیا دوستش را دیده است یا نه؟».
فعالیتهای جهادی
ایشان برای اولینبار در سالهای اول جنگهای چریکی علیه اشغالگران، خود را به منطقه وزیرستان رساند، و سپس در ادامهٔ جهادش به مجاهدین امارت اسلامی در هلمند پیوست. وی در بسیاری از عملیات هجومی و چریکی مانند مینگذاری و… سهم بسزایی داشت. در جنگها شجاعانه میرزمید تا جایی که در بهرامچه، امیر منطقه؛ شهید مفتی نصرالله از همراهی او در جنگی بسیار لذت برده بود و هر جا مذاکرهی او را میکرد و خرسند بود، تاجایی که دیگران از موقفش غبطه میخوردند.
شهید حسین و دوستش (حافظ محمدداوود مهاجر) اولین افرادی بودند که در آن شرایط سخت، عملیاتهای چریکی را در شهر «زرنج» شروع کردند.
فکر و اندیشه
وی فردی غیرتمند بود. تحمل شکنجهشدن هیچ مظلومی را در جلوی چشمانش نداشت. بسیار محبوب و دانا بود. نیروی تدبر، مدیریت و شجاعت را میتوان جزء خصوصیات او بیان نمود. ایشان در همهی اوقات، چه در مدرسه و چه در خانه، فکر و اندیشهاش مداوم در میادین جهاد سیاحت میکرد، و هموغمش این بود تا کاری برای مجاهدین انجام دهد. هرگاه اندک مدتی از سوی مدرسه رخصت مییافت، خود را فورا به میدان جهاد میرساند. وی علاوه بر عشقی که نسبت به جهاد داشت، به تحصیل علم نیز اشتیاق فراوانی داشت و میگفت: «بدون علم نمیتوان این راه پرمشقت را به خوبی پیمود».
علاقهمندی به تعلیمات نظامی
وی به فراگیری تعلیمات نظامی خیلی علاقه داشت و در این زمینه از درک بالایی نیز برخوردار بود. دنبال این بود تا هر چیزی از باب جنگ و اسلحه را که با آن رو به رو میشود یاد گرفته و در تحقیقات خود بیفزاید. دوست وی حافظ علیشاه میگوید: «شهید حسین (احمد) هر فرمولی از تصنیع سموم و غیره را که از جایی یاد میگرفت و یا در دسترسش قرار داده میشد، فورا برای آزمودن آن آستین همت بالا میزد و عملا اجرایش مینمود».
ایشان در دوران تحصیل، دو کار بزرگ انجام داد:
۱. اینکه مجالس دروس جهادی تشکیل میداد و در این جلسات مسایل نظامی و جهادی را تدریس میکرد، و به برادران مجاهد روش ساخت مواد منفجره، سموم و روش استفاده از آن بر دشمنان خدا را یادشان میداد.
۲. اینکه طلاب مدارس دینی را به میدان جهاد میآورد و سهولتهای راه آمدن به جهاد را برای آنان فراهم مینمود.
وی سهم بسزایی در عملیاتهای کاشت مینهای کنارجادهای در شهر زرنج ولایت نیمروز داشت.
کمالات ایشان
شهید حسین (احمد) یک انسانِ دارای کمالات خدادادی بود، و همواره در راه حقیقت گام میزد، تا اینکه به مقصود خودش رسید. ایشان برای کسب و جمعآوری مال و ثروت هیچگونه تمایلی نداشت، و بهگونهای معلوم میشد که وی در دنیای دیگری بود، و به این دنیا اصلا توجهی نداشت.
برادر شهید؛ سعدالله مجددی میگوید:
«چندین بار از ایشان پرسیدهام: جناب! آیا در جیب شما پولی هست؟ ایشان دست به جیب میشدند و پول اندکی را که در جیب داشتند بیرون میآوردند و بعد با حالتی عجیب میگفتند: ببینید من چقدر سرمایهدار هستم.
وی یک بار میگفت: دیشب دعا کردم «خدایا مرا محتاج بندگانت مگردان!» و امروز شخصی مرا به خانهٔ خودش برده و پارچه و مقداری پول که تا حد هزینهٔ سفرم است، به من داده است؛ آیا این امداد خدا نیست؟»
ایشان همواره طوری طبق شریعت رفتار میکرد، که این برایش تبدیل به عادت شده بود، و همهٔ حالاتش بیاختیار مطابق شریعت صادر میشدند. وی همیشه یکزانو مینشست، و به مسواکزدن خیلی پایبند بود، و دیگران را نیز به این امر ترغیب میداد؛ تا حدی که برایشان مسواک میخرید و هدیه میداد.
ایشان به درختکاری نیز خیلی علاقه داشت، حتی برای دیگران هم درخت میخرید و یا تخمهایی براییشان میبرد. وی در حوزهٔ علمیهٔ دارالعلوم زاهدان گل پیچک کاشته بود. امیر عبدالله -حفظهالله- حکایت میکرد که روزی من و شهید احمد اینجا ایستاده بودیم، ایشان به من گفت: «من میروم و شهید خواهم شد، هر وقت این پیچک را دیدی برایم دعا کن!».
ایشان به اکثر سنتها پایبند بود و برای یکبار هم که شده هر سنتی را بهجا میآورد.
امام مسجد، مولوی عبدالناصر در مورد ایشان میگوید:
«ایشان آنقدر با حیا بود که قبل از من به مسجد آمده گوشهای مینشست که مبادا بنده امامت نماز را به ایشان واگذار کنم؛ اما اگر زمانی امام مسجد نمیبود، با صدای زیبایی مردم را نماز میداد».
همه را به خوردن مال حلال ترغیب میداد و بعضی جاها که آب منزل از بیتالمال بود، وضو نمیگرفت، و هرگز سخن بیهودهای از دهانش خارج نمیشد.
بهخاطر کارهای جهادیاش غبطه میخورم. او فعال، مبارز، جهادگر و پادزهری بود که سموم تنبلی و بیحالی و نامردی را از زندگی میزدایید. کلامش اکسیری بود که جان مرده را زنده میکرد و ضعیف را تقویت مینمود و به او انرژی میداد و به حرکت در میآورد.
شهادت
سرانجام این ستارۀ درخشان علم و جهاد، در یکی از جنگهای سختی که در منطقه قریهٔ تاگز، ولسوالی خانشین، ولایت هلمند در شعبانِ سال ۱۴۲۸ ه.ق، قمری رخ داد، پس از درگیری شدیدی با نیروهای خارجی بریتانیایی، از قسمت پاها و شکم مورد اصابت مستقیم گلولۀ دشمن قرار گرفته و به دیدار الهی شتافت. تقبلهالله.
او در این جنگ دو تانک دشمن را با راکت زده بود و وقتی که میخواست سومین تانک را هم بزند همراهانش گفتند: «حسین! باید عقبنشینی کنیم،» وی گفت: «صبر کنید تا همین تانک را هم بزنم، ببینیم الله -تعالی- چه فیصله میکند. و وقتی که میخواهد تانک را بزند، گلولهٔ دشمن در شکمش اصابت میکند. یکی از دوستانش وی را به زیر درختی برده و تکیه میدهد و در همین حال روح ایشان به ملکوت اعلی میپیوندد.
بعد از مدتی یکی از همراهان شهید، به محمدداود مهاجر میگوید: «حالات اضطراری بود و ما شهید را زیر درختی گذاشتیم و متفرق شدیم. وقتی که برگشتیم، شهید را زیر همان درختی که گذاشته بودیم نیافتیم. بعد از اینکه به اطراف نگاه کردیم دیدیم که جنازۀ شهید زیر یک درختی که دارای سایهٔ کلانی است، قرار دارد!».
همچنین بسیاری از برادران گواهی دادند که بوی مشک و عطرهای نفیس از تن پاکش بلند شده است و راست فرموده است رسول خدا -صلیاللهعلیهوسلم-: «رنگ، رنگ خون است و بو بوی مشک».
دوست نزدیک و همسنگرش؛ محمدداوود مهاجر خاطرهاش از روز بعدِ شهادت دوستش را چنین بیان میکند:
«زمانی که شهید احمد را از منطقۀ شهادتش بعد از یک روز به شهر بهرامچه انتقال دادند من آن جا بودم. همین که موتر حامل شهید رسید، من را صدا کردند. زمانی که نزدیک شدم دیدم همان دوست نازنین و حبیبم است که شهید شده است».
گرچه رفتن دوستان برای ما غیر از غم چیزی دیگر نبود؛ اما اینکه ایشان به مقصود خود رسیدند ما نیز به سعادت ایشان خرسند شدیم. جسم مبارکش را در وسط سالن قرار دادند تا مجاهدینی که قصد دیدن داشتند بیایند و ببینند. سبحان الله! قسم به ذات الهی که بوی خوش و عطر از صورت و جسم مبارکش، به مشام میرسید.
بعضی از اسباب و وسایل شهید را از داخل جیبش بیرون کرده و همراه با پتوی پر از خونش با خود گرفتم. پتوی (دستمال) شهید را دور کمرم بستم. زمانی که روی خون و پتو را میبوییدیم عجب عطر دلانگیزی داشت. شهید را داخل موتر کرده و طرف قبرستان شهدا حرکت کردیم. در مسیر راه زمانی که بر اثر خستگی، خود را تکانی میدادم رانندهٔ موتر میگفت: شما که خود را تکان میدهید بوی خوش خون شهید در کابین موتر پخش میشود. واقعا همین طور بود، بوی خوشی را که از جسم نازنین شهید حسین «احمد» حس کردم بسیار عجیب بود. این صحنه را هنگام شهادت دیگر شهدا نیز دیده بودم».
الله متعال به شهدای راه اسلام اجر بیپایان داده و ما را نیز رهروان پاکی بر مسیر پاک آنان بگرداند. آمین.
این مطلب بدون برچسب می باشد.
دیدگاهها بسته است.