نام کاربری یا نشانی ایمیل
رمز عبور
مرا به خاطر بسپار
نویسنده: سعید مبارز ایام عید سال ۱۳۹۶ه ش بود و به مناسبت عید، درسهای مدرسه بمدت ۱۵ روز تعطیل شده بود. از تعداد پنجصد نفر دانشجوی مدرسه، حدودا پنجاه الی هفتاد نفر بیشتر نمانده بود، دیگران یا به طرف خانههای شان و یا هم به صوب سنگرهای داغ جهاد رفته بودند تا اینکه تعطیلات […]
نویسنده: سعید مبارز
ایام عید سال ۱۳۹۶ه ش بود و به مناسبت عید، درسهای مدرسه بمدت ۱۵ روز تعطیل شده بود. از تعداد پنجصد نفر دانشجوی مدرسه، حدودا پنجاه الی هفتاد نفر بیشتر نمانده بود، دیگران یا به طرف خانههای شان و یا هم به صوب سنگرهای داغ جهاد رفته بودند تا اینکه تعطیلات عید را آنجا سپری نمایند.
راستی! چقدر تفاوت است بین آن دانشجویی که بهترین روزهای خوشی زندگی خود؛ یعنی ایام عید را در آغوش گرم خانوادهاش سپری میکند و با دوستان، اعضای فامیل و خانواده شاد و خندان میباشد و بین دانشجویی که ترجیح میدهد تا خوشترین ایام زندگی خویش را بجای خانواده، با فداییان جانبرکف اسلام و سرسپردگان راه حق در دورترین نقاط کشور، غرض ایصال به یار واقعی و نوش نمودن جام شهادت سپری نماید.
این شور، شور ایمان و اخلاص است، شور و شغف شهادت و جهاد است که در خلال درسهای مدرسه افزوده میشد و دانشجوی در ایام درس و رسوبات مدرسه، بیصبرانه منتظر فرا رسیدن ایام تعطیلات بود.
بنده با پنج تن از طلاب و همصنفیان، به سمت ولایت مردخیز هلمند حرکت نمودیم و با توحیدی ارتباط برقرار نمودیم که ما به سمت شما میآییم.
وقتی که به ولسوالی گریشک رسیدیم، لازم بود تا از موتر پایین شویم و لحظات نامعلوم را در داخل بازار ولسوالی، منتظر بمانیم تا موتر پیدا شود و به مقصد منطقه میرمندآب آن ولسوالی، رهسپار گردیم.
آن زمان مقر ولسوالی گریشک، محل توجه عمیق مجاهدین بود که آثار عملیاتها و حملات کوبندهی مجاهدین را میشد بسیار به آسانی از رؤیت بازار، حس نمود.
وقت که ما در داخل بازار انتظار موتر را میکشیدیم، چشم ما به یک تعمیر بلندمنزل افتاد که در چندمتری قوماندانی ولسوالی گرشک و مرکز فرماندهی نیروهای خیزشی قرار داشت. قرار معلومات که دوستان قصه میکردند، چند روز قبل از ما، تعدادی از مجاهدین فدایی داخل همان بلندمنزل شده بودند و یک روز کامل را سینه به سینه با دشمن جنگیدند و با وصف حملات سنگین هوایی قوتهای خارجی، ایشان توانسته بودند که بعد از انجام موفقانه عملیات شان، با استفاده از تاریکی شب، زنده بیرون شوند و به مرکز جهادیشان با صحت و سلامتی برگردند.
مصروف تماشای این تعمیر و یادآوری داستانش بودیم که یکبارهگی چشمان ما را موتر لنجر ملیشههای اربکی که در کنار ما ایستاد، خیره نمود و هوش را از سر مان ربود. قلبها در قفسهی سینه بلند آمد و با سختی میتوانستیم نفس بکشیم. هر واقعهی محتمل بود و هر حالت بد، نزد ما مجسم میشد. اربکیها با چشمان سرخ و رنگهای خاکزده شان همانند مردههای متحرک که از سر و صورت شان سراسر خشم، غضب، کینه و نفرت میبارید، با دو چشم متوجه ما بودند و سراپای ما را با دقت مینگریستند، انگار گرگان گرسنهی که شبها در انتظار مساعد شدن زمینهی شکار بودند، به یکبارگی چنان شکار در جلوی چشمان شان سبز شده است که هضماش بسیار آسان است، بنحوی که هر شغال میتواند آن را شکار نماید.
ادامه دارد…
این مطلب بدون برچسب می باشد.
دیدگاهها بسته است.