تواضع دلاوران در مقابل مجاهدان

سلسله همگام با عاشقان شهادت/ بخش ۹ ابویحیی بلوچی بخش اول: مجاهدان عاشقان حقیقی شهادت بخش دوم: غربت مجاهدان راه الله بخش سوم: داغ دیدگان میدان بخش چهارم: انقلاب درونی در میدان جهاد بخش پنجم: فرار به میدان جهاد بخش ششم: خواب های رحمانی و الهام های رحمانی بخش هفتم: رنگ خون، اما بوی مشک […]

سلسله همگام با عاشقان شهادت/ بخش ۹

ابویحیی بلوچی

بخش اول: مجاهدان عاشقان حقیقی شهادت
بخش دوم: غربت مجاهدان راه الله
بخش سوم: داغ دیدگان میدان
بخش چهارم: انقلاب درونی در میدان جهاد
بخش پنجم: فرار به میدان جهاد
بخش ششم: خواب های رحمانی و الهام های رحمانی
بخش هفتم: رنگ خون، اما بوی مشک
بخش هشتم: پیشوایان شجاعت و مروت

آن فردی که در قلب معرکه، بی‌باک پیش‌روی می‌کند و در مقابل توپ، تانک و تیرهای دشمن حریصانه به سوی مرگ می‌رود، از نظر هر فرد صاحب خردی، او دلاور و یکتاز میدان هست و شجاعتش برای همه هویداست. اما کسی که در اوج شجاعت و در بلندای امارت و مسئولیت، بازهم تواضع را فراموش نمی‌کند و در واقع عملا خود را از دیگران کمتر می‌داند، خدمت‌شان را می‌کند و از همه بیشتر حریصِ اطاعت هست، این فرد از جمع شجاعان جدا بوده و ابرمردی بی‌مثال هست.

در جنگ‌های هلمند و فراه و نیمروز و در پیکارهای موترسایکلان فاریاب و غزنی و در مین‌کاری‌های هرات و کمربند خاشرود، افراد شجاعی وجود دارد که بعضی از آن‌ها امیر هستند و گروهی مامور و سرباز الهی هستند. این گروه شجاع که در مقابل تیرها و توپ‌ها سینه سپر می‌کنند، بجز شجاعت، صفتی دارند که آن‌ها را (به اعتقاد بنده) از همۀ هم‌سنگران‌شان ممتاز می‌کند.

آن‌ها در اوج شجاعت، چنان متواضع هستند و چنان در مقابل عموم مجاهدین خود را با عطر تواضع معطر می‌کنند که تواضع خوی و طبیعت‌شان می‌شود. این گروه، در میان عموم مجاهدین چنان رفتار می‌کنند گویا مانند هر مجاهدی، امتیاز خاصی از دیگر مجاهدان ندارند، اما در معارک چنان از خود شجاعت نشان می‌دهند که امتیاز حقیقیِ‌شان آن لحظه برای همه عیان می‌شود.

در معارک ولسوالیِ خاشرود، از قدیم الایام فردی بنام حاجی خطاب صاحب که در جنگ‌های مختلف این ولایت، گاهی بعنوان سرباز صفر و گاهی بعنوان راکت‌چی و گاهی بعنوان مسئول عملیات شرکت می‌کرد، از جوانی تا پیری شجاعانه در معارک مختلفی درخشید و همواره کفۀ ترازوی جنگ را به نفع مجاهدین می‌کرد.

ایشان در حالی که از جوانی در حال تکاپو و تلاش برای ضربه زدن به دشمن بودند و الان؛ که ریش‌سفید شدند، به هیچ وجه در مقابل عموم مجاهدین چنان رفتار نمی‌کند که فردی احساس کند او امیر جنگ هست.

حاجی خطاب صاحب، در روزهای سختی که مجاهدین گروه گروه در برابر دشمنان می‌جنگیدند، دو تا سه روز کامل، به طور کلی جنگ را کنترل کرده و تمامیِ برنامه‌ریزی را می‌کردند و شخصا با وجود معیوب بودن از طرف پا، باز هم در صف مقدم شرکت کرده، جنگ را کنترل می‌کردند.

ایشان با وجود شجاعت و مسئولیت بزرگی که به دست‌شان هست و با وجود اینکه شجاعتش برای همه هویداست، بازهم برخلاف قومندان دشمن و فرماندهان جنگیِ کشورهای دیگر، اما او در میان همین مجاهدین شب را سپری می‌کند، در کنارشان بر سر یک سفره غذا می‌خورد و از همان آبی که مجاهدین می‌خورند، او نیز می‌نوشد و از هیچ مجاهدی خود را بالاتر نمی‌داند.

جنرال‌های کشورهای قدرت‌مند، اتاق‌های جدا و غذاهایی ممتازی دارند، جنگ‌را از فاصلۀ کیلومترها کنترل می‌کنند. اما این دلاوران، چنان در مقابل برادران‌ دینی‌ِشان متواضع هستند که هنگام یک‌جا بودن، میان هیچ کدام فرقی نیست.

شهید زید رحمه‌الله، آن جوان شجاعی که از کودکی ترس راهی برای رخنه‌کردن در وجودش پیدا نمی‌کرد و هنوز بیست بهار از عمر عزیزش نگذشته بود که عملیات‌ها را فرماندهی می‌کرد و پوسته‌های دشمن را در عرض بیست الی سی دقیقه فتح می‌کرد، در میان مجاهدین من حیث فردی از آن‌ها بود و اگر فردی به مجلس‌شان می‌آمد هرگز متوجه نمی‌شد که او همان زید هست که خواب از چشمان قومندانان فراه را پرانده است‌.

یک‌ امر ظاهرا عجیبی که برخلاف قوانین جهان هست، نبود فرق میان امیر و مامور، فرمانده و سرباز هست، این سنت نبی اکرم صلی‌الله‌علیه‌وسلم را به معنای واقعی در وجود امرای مجاهدین و دلاوران‌شان دیدم.

آن لحظه که با بزرگانی هم‌چون حاجی محمد و مولوی عبدالعزیز انصاری یک‌جا بودم و در کنار مین‌کار دلاور؛ راهنما جنگیدم و به راحتی توانستم با والی هرات یا فراه ارتباط برقرار کنم و با دلاورنی هم‌چون حافظ محمد در یک کاسه غذا بخورم و در مجلس حاجی حافظ غلام بشینم، حسی‌ بس آرام‌بخش به من دست می‌داد و حقانیت را در چهره این افراد می‌دیدم.