نام کاربری یا نشانی ایمیل
رمز عبور
مرا به خاطر بسپار
نویسنده: أخ الشهید ریشسفیدان و نمایندگان مردم شهر حمص برای دیدار و گفتگو با امیرالمومنین فاروقاعظم -رضیاللهعنه- وارد مدینهٔ منوره شدند؛ زودتر از آنچه که انتظارش را داشتند موفق به دیدار با امیرالمومنین شدند، بر خلاف آنچه تصور میکردند نه از کاخ سلطنتی خبری بود و نه از گارد پادشاهی نشانهای دیدند، نه از دفتردار […]
نویسنده: أخ الشهید
ریشسفیدان و نمایندگان مردم شهر حمص برای دیدار و گفتگو با امیرالمومنین فاروقاعظم -رضیاللهعنه- وارد مدینهٔ منوره شدند؛ زودتر از آنچه که انتظارش را داشتند موفق به دیدار با امیرالمومنین شدند، بر خلاف آنچه تصور میکردند نه از کاخ سلطنتی خبری بود و نه از گارد پادشاهی نشانهای دیدند، نه از دفتردار ترشرو و پرخاشگر خبری بود و نه از نگهبانان خشن و گردنکلفت.
دفتر کار امیرالمومنین مسجدالنبی بود که در گوشهٔ آن امیرالمومنین و مشاورانش بر روی حصیر کهنهای نشسته بودند، نه صندلی و مبلی داشتند نه بالشت و زیراندازی، درباریان نه لباس خاصی داشتند و نه هیئتی متفاوتتر از سایر مردم.
هیئت اعزامی شهر حمص، هنگام ورود به مسجد با صحنهای باورنکردنی روبهرو شدند؛ امیرالمومنین پادشاه بیتخت و تاجی بود که لباسهای کهنهٔ پینهزده و کفشهای وصلهداری داشت، در مجلساش نه سفرهٔ شاهانه پهن بود و نه میوههای رنگارنگی چیده شده بود و نه از نوشیدنیهای متفاوت خبری بود؛ ولی در سیمای امیرالمومنین؛ شجاعت، سخاوت، ابهت، و در رفتارش سیاست، صداقت و عدالت هویدا بود، و نمایندگان مردم حمص آنقدر تحت تاثیر أبهت و سیاست فاروقاعظم قرار گرفته بودند که جسارت سخن گفتن را نداشتند.
پادشاه پارسا ولی دانا و آگاه رشتهٔ سخن را به دست گرفت و با شیرین زبانی و حکمت و بصیرت مختصر و مفید به آنان خوشآمد و خستهنباشید گفت تا اینکه آنان با امیرالمومنین انس گرفته و مجذوب شیرینزبانی او شدند.
امیرالمومنین در مورد اوضاع امنیتی، اقتصادی و اجتماعی مردم پرسوجو کرد، و مردم از اوضاع موجود و خدمات دولت اسلامی و اقتدار و مهرورزی والی و فرماندههای نظامی و مسؤلان ولایتی خود بسیار راضی بوده و خرسندی خود را نشان دادند.
پیش از پایان این دیدار امیرالمومنین فاروقاعظم -رضیاللهعنه- از این هیئت اعزامی خواست تا اسامی فقرای شهر حمص را لیست نموده و به ایشان ارایه دهند تا از خزانهٔ دولت مبالغی به صورت نقدی به آنان پرداخت کند.
پس از آن لیست تکمیل و تقدیم امیرالمومنین شد؛ ایشان به اسامی فقرا و نیازمندان نگاهی انداخت و داشت سرسری از آنها عبور میکرد که ناگهان چشم ایشان به اسم «سعیدبنعامر» افتاد، امیرالمومنین درنگی کرد و دوباره آن را خواند، بله درست بود واقعاً «اسم سعیدبنعامر» نوشته شده بود، امیرالمومنین به خاطر اطمینان بیشتر، پرسید: «این سعیدبنعامر کیست؟!» آنان پاسخ دادند: نمایندهی شما و والی شهرمان است.
فاروقاعظم -رضیاللهعنه- در حالی که شگفتزده شده بود، پرسید: «آیا واقعاً والی شما نیازمند و فقیر است؟!» پاسخ دادند: بلی والی یکی از نیازمندان اصلی شهرمان است، اگر بگوییم فقیرترین فرد شهر ما است سخن گزافی نگفتهایم.
فاروق -رضیاللهعنه- هزار دینار برای «سعیدبنعامر» والی نیازمند شهر حمص فرستاد.
آنان اجازه خواسته بلند شدند و در حالی از مسجد بیرون شدند که سخت شیفتهٔ شخصیت صادق امیرالمومنین و مجلس ساده و بیآلایش ایشان شده بودند، باورشان نمیشد که به همین سادگی بدون تشریفات اداری و بدون سنگاندازی نگهبان و محافظ، زمینهٔ دیدار آنان فراهم شد.
آنان همچنین به شدت تحت تأثیر رفتار شایسته و سخنان حکیمانهٔ فاروقاعظم -رضیاللهعنه- قرار گرفته بودند و به داشتن چنین امیری افتخار میکردند.
امیرالمومنین پس از بدرقهٔ نمایندگان مردم حمص به مجلس خود بازگشت؛ اما فکر و ذکرش مشغول «سعیدبنعامر» بود، سرباز جانبرکف و مجاهد شجاعی که با صلابت و قاطعیت در میدان نبرد حاضر میشد و به سختی بر دشمنان حمله میبرد و بارها تا آستانهٔ شهادت پیش رفته بود و تمام آرزو و علاقهاش آن بود که تا واپسین نفسهای زندگیاش در سنگر بماند و برای رضای الله و پیشبرد اهداف دین اسلام مبارزه کند.
اما تشخیص امیرالمومنین آن بود که «سعیدبنعامر» در میدان سیاست خواهد درخشید و نمونهای کامل از یک والی مسلمان ایدهآل را به همه نشان خواهد داد، به همین دلیل با اصرار فراوان سعید را مجبور کرد که سنگر جهاد را ترک کند و بر مسند ولایت تکیه بزند؛ «سعیدبنعامر» -رضیاللهعنه- اکنون ثابت کرده بود که در میدان سیاست هم مبارز قابل و مجاهد ماهری است که هوا و هوس، جذابیتهای دنیا، مسند ولایت، رفاهیات زندگی، گرایش به پول و سرمایه را شکست داده است و سربلند و سرافراز مانده است.
بلی!
فاروقی که خود زاهد و پارسا بود از داشتن چنین ولیای که در اوج قدرت نیازمند و فقیر مانده است به خود میبالید.
ادامه دارد به امید خدا
این مطلب بدون برچسب می باشد.
دیدگاهها بسته است.