ملامحمدعمر مجاهد

دوازده سال در سایه/بخش چهارم

روایتی از ۱۲ سال زندگی اخیر ملا محمدعمر رحمه الله

جالب‌ اینجاست ملا محمدعمر در منطقهٔ سوری که در زبان پشتو به معنای «سایه» است، مخفی شده بود. اینکه ملامحمدعمر ولایت زابل را از سایر ولایت‌ها برای مخفی‌شدن انتخاب نمود، احتمالا‌ً به این سبب بود که مردم این منطقه تابع قبایل و طوایف خود بودند که سران آن طوایف و قبایل ارتباط نزدیکی با طالبان داشتند. البته گرچه رسماً در دولت کابل وظیفه‌ داشتند و تابع آمریکایی‌ها نیز بودند. علاوه بر این، همراه وی، عبدالجبار‌عمری جایگاه خوب و ارتباط قوی در میان قبیله خود در منطقه داشت و در صورت نیازِ شدید می‌توانست از آنها در خصوص پوشش امنیتی کمک بگیرد.

اکثر ساکنان منطقه از یک شاخه و تیرهٔ پشتون به نام «هوتک» هستند؛ همان شاخه‌ای که ملامحمدعمر نیز از آنان به‌شمار می‌آید. «هوتک» بخشی از قبیلهٔ پشتون «قلجایی» است. قبیله‌ای که به غیرت و شجاعت و حمایت از قوم و برادر خود در شرایط سخت مشهور است. تاریخ گواهی می‌دهد که در شکست و نابودی انگلیس این قبیله نقش‌های اساسی و موثری ایفا کرد. ملامحمدعمر به محض ورود به اقامتگاه جدید خود، با برخی از فرماندهان جنگی و نظامی خود در مکانی دیگر غیر از این مکان مخفیگاه جلسه‌ای تشکیل داد و آنان نیز تصمیم گرفته بودند که به مبارزه و جهاد ادامه دهند.

امیر نظامی او، عبدالاحد جهانگیر‌وال به من [نویسنده] گفت که در این جلسه شرکت کرده و این نشست در جایی غیر از اقامتگاه ملا عمر بوده است.

همه رهبران و امیران نظامی در این جلسهٔ مهم حضور یافتند و ملامحمدعمر را در حالی ملاقات کردند که ایشان به کنار دیوارِ خانه تکیه داده بود و همراهان او هم اسلحه‌های سبکی با خود داشتند. هوا بسیار سرد و خنک بود، از این‌رو ملامحمدعمر بر خلاف معمول همیشگی اما این‌بار با کُتِ سیاه و عمامهٔ خاکستری در مجلس حضور یافت بود. شاید هم به خاطر مسایل امنیتی چنین پوششی را اختیار کرده بود؛ زیرا به گفتهٔ عبدالأحد ایشان همواره عادت داشتند مثل سایر علما و طلاب علوم دینی از عمامهٔ‌ سیاه استفاده کنند.

ملا محمدعمر با رهبران و امیران نظامی گفتگو نمود و از آنها خواست که هرگز اسلحهٔ خود را به آمریکایی‌ها و مزدوران آنها تحویل ننمایند و اگر چنانچه مجبور شدند، در این صورت اسلحه‌ها را فقط به افراد قبیله بسپارند. ملا محمدعمر داشت به سخنان خود ادامه می‌داد که از حضّار با چای سبز و آجیل و آبمیوهای محلی پذیرایی شد. در میان حاضرانِ جلسه می‌توان به عبدالرزاق نفیسی، ملا روزی‌خان امیر بزرگ امارت اسلامی در ولایت زابل و ملا محمد‌علی اشاره نمود.

در این جلسه برای حمله به آمریکایی‌ها با وجود تعداد کم و اندکِ مجاهدین برنامه‌ریزی شد. ملامحمدعمر به اینکه فقط برنامه‌ریزی کند و خودش عملاً کاری نکند و نظاره‌گر باشد راضی نبود؛ بلکه مایل بود شخصاً در این پلان بزرگ حضور داشته و جزو اجراکنندگان آن باشد و در آن شرکت نماید؛ اما رهبران و امیران از او خواستند که خودش شخصاً در عملیات و میدان شرکت نکند و او را متقاعد کردند به اینکه وی فقط یک سرباز نیست؛ بلکه رهبر است.

و مصیبت سرباز با رهبر برابری نمی‌کند و چنانچه مشکلی برای رهبر پیش بیاد در روحیهٔ پیروان و سربازان تاثیری منفی می‌گذارد. بلاخره موفق شدند او را در خانهٔ عبدالصمد بمانند که جز در مواقع ضروری از آن خارج نشود

 

 

 

خانه‌ای که ملامحمدعمر در آن مخفی شده بود، دقیقاً نزدیک مقر والی شهر که در دشمنی و عداوت با امارت‌اسلامی مشهور بود، قرار داشت. استاد عبدالصمد هویت مهمانی را که پشتِ دیوارهای خانه‌‌اش می‌زیست برای هیچ‌یک از خانواده و بستگان غیر از همسرش نگفته بود. البته به خانواده‌اش توصیه کرد که این مهمان ویژه و یکی از افراد مهّم طالبان است، نباید از وجود او با کسی حرف بزنند.

خودِ استاد عبدالصمد هم به زندگی روزمرهٔ خود ادامه می‌داد. روزها مشغول مسافرکشی داخل شهری بود. سرنوشت عبدالجبار (نگهبان) به سرنوشت ملامحمدعمر گره خورده بود و روزگارشان به‌یک صورت می‌گذشت. عبدالصمد صبح‌ها مشغول کار بود، از خانه‌اش به روستاهای نزدیک می‌رفت و سخنان جهانیان را می‌شنید که از مردی که در خانه‌اش می‌زیست، سخن‌ها می‌گفتند و به بحث و گفتگو می‌پرداختند.

و اما عبدالجبار به ندرت و خیلی کم ملامحمدعمر را ترک می‌کرد، آنها در یک اتاق بودند و گاهی یک‌روز کامل صحبت نمی‌کردند، همانطور‌که عبدالجبار او را اینگونه توصیف می‌کند: «ملامحمدعمر مردی آرام و ساکت که همیشه مشغول تدبر و تفکر بود. اکثر اوقاتش در نماز و دعا سپری می‌شد، به‌راستی او دوستی از دوستان خدا بود. به دیوار تکیه می‌داد و ساعت‌ها می‌نشست و به تلاوت قرآن مشغول می‌شد.»

عبدالجبار می‌گوید که مرتبه‌ای داخل اتاق شد، ملامحمدعمر به دیوار تکیه داده و سرش را به دیوار چپسانده و چشمانش را بسته بود. وی را صدا زدم؛ اما پاسخی دریافت نکردم. ترسیدم که مبادا اتفاق بدی برای وی افتاده باشد، از این‌رو با دست وی را تکان دادم، دیدم که چشمان را باز کرد. روز بعد ملامحمدعمر از اینکه دیروز نتوانسته بود به عبدالجبار پاسخ بدهد و وی نگران شده بود پوزش طلبید و گفت: در ملکوتِ خداوندی غوطه‌ور بودم و در آسمان‌ و زمین‌ و ستارگان و کهکشان‌ها که نشان‌دهندهٔ قدرت خالق است می اندیشیدم که باعث شد تمرکز و بیداری خود را از دست بدهم. ‌