نام کاربری یا نشانی ایمیل
رمز عبور
مرا به خاطر بسپار
نویسنده: شهید محمدعمر منیب تقبلهالله ترجمه: محمد صادق طارق رشته پیمان با خداوند بسته شده است از همینرو منصرف شدن از آن غیرممکن به نظر میآید. معامله با عشقِ دیرینه میباشد، به همین خاطر تاخیر در آن به بهای اشکهای گرم تمام میشود. ابتدای مرحلهی انتظار، تقریباً ۸۹ ماه قبل از امروز آغاز شد، […]
نویسنده: شهید محمدعمر منیب تقبلهالله
ترجمه: محمد صادق طارق
رشته پیمان با خداوند بسته شده است از همینرو منصرف شدن از آن غیرممکن به نظر میآید. معامله با عشقِ دیرینه میباشد، به همین خاطر تاخیر در آن به بهای اشکهای گرم تمام میشود.
ابتدای مرحلهی انتظار، تقریباً ۸۹ ماه قبل از امروز آغاز شد، در آن زمان طالب العلم بودم و کافیه میخواندم. در مورد خداوند به دریای فکر غوطهور گشتم اما یادش از دایره لحظهها و ثانیهها به روزها و ماهها مبدل گشت. مدت زیادی گذشته است اما توان فراموش کردنش را در خود نمییابم، انگار اخگر عشقش به طوفان آتش مبدل شده است که در درونم شعله میزند. امروز به مرحلهای رسیدهام که از یادش لذت میبرم و مسیر داستانش را با اشک سرد بدرقه میکنم.
چند لحظه پیش، قاری عمر تسلی میداد: مولوی صاحب! بیشتر از این پریشان نباشید انشاءالله در کار خود استقامت دارید، حتماً موفق میشوید.
شب قبل از اینکه بر رختخواب دراز بکشم تحت عنوان “براق استشهاد و لقای خداوند” مقاله نوشتم.
امروز زیاد خوشحال هستم، انتظار ۸۹ ماهه به پایان میرسد و فقط چند روز انگشتشمار را باید سپری کنم، امروز در مورد آن آرزویم خوشخبری داده شد که ۷ سالِ تمام، لحظات تلخ انتظار را به خاطرش تحمل کردم. اذیتم نکنید! اجازه بدهید که به سوی پروردگارم بروم! خداوند را هرگز نمیتوانم فراموش کنم، میخواهم زودتر به او برسم.
تو چه میگویی!؟ آیا خداوند قبولم میکند؟ بله، سوگند به ذات یگانه خداوند که قبولم میکند، او خودش من را فراخواسته است پس چگونه قبولم نکند! من میخواهم زودتر او را ملاقات کنم.
پروردگارا ! خواستم برای معشوق خود هدیه بگیرم از همینرو تمام دنیا را گشتم اما تمامش مال خودت بود و در نظرت هیچ ارزشی نداشت. من فقط یک جسم نحیف و لاغر داشتم که آن را هم تو به من هدیه کرده بودی، به همین خاطر خیلی زیاد دوستش داشتم و همیشه از آن مراقبت میکردم، خیلی افسرده بودم که چه هدیهای به حضرت دوست ارسال کنم ناگهان به جسم لاغر خود متوجه شدم که به عنوان تحفه باید تقدیم شود اما آن فقط یک عدد بود و یک بار به من داده شده بود، امکان نداشت که آن را بیشتر و افزونتر کنم، افسردگیام بیشتر شد که چگونه باید به معشوق خود فقط یک جسم لاغر ارسال کنم! بالاخره فیصله را قطعی کردم. به این روش که: جسم نحیف و لاغر خود را چنان تکه و پاره به تو تقدیم کنم که حساب آن را فقط تو بدانی و بس.
موتربم را به عنوان براق سفر انتخاب کردم، آخرین تلاشم این است که بارود آن قوی و زیاد باشد حالا تو بگو قبولم میکنی یا خیر؟ من مستحق دیدار تو هستم یا نه؟ من در این مورد اصلاً کنجکاو نیستم حتی اگر به جهنم داخلم کنی باز هم دست از محبت تو بر نخواهم داشت اما پروردگارا ! خیر است من را بپذیر! بیشتر از این انتظارم را طولانی نکن! من را به سوی خود فرا بخوان زیرا تو میتوانی من خیلی عجله دارم، شبگیر عشق را به صبح پر طراوت و زیبای وصال تبدیل کن!
من را از خود کن!
این مطلب بدون برچسب(تکونه) می باشد.
لید بند دی.