نام کاربری یا نشانی ایمیل
رمز عبور
مرا به خاطر بسپار
سالها پیش از امروز، چند صباحی را با دوست و رفیق، دعوتگر توانا و مجاهد غیور؛ شهید مولوی سعد -تقبلهالله- گذراندیم و بر اثر اخلاق زیبایش، محبت او و راه پرخطری که در پیش گرفته بود، در دلمان جای گرفت، تا جایی که او محبوبترین فرد در دلهایمان شد و راهش محبوبترین راه. شهید مولوی سعد -تقبلهالله- از جملهٔ آن ۱۸ نفری بود که در بمباردمان وچاپهٔ بزرگ آمریکاییها به شهادت رسیدند.
چند سال قبل، در تاریخ ۱۳۹۷/۹/۳ ه.ش، نیروهای آمریکایی بر کمربند مجاهدین واقع در ولسوالی خاشرود ولایت نیمروز، شبانه چاپهٔ بزرگی راهانداختند که با مقاومت سهتن از مجاهدین دلاور و جانبرکف به نامهای: استاد عبید، شیردل و استاد یاسر مواجه شدند، تا جایی که صدای جیغ و داد سربازان آمریکایی به گوش مردم محله نیز رسید و بر این امر گواهی دادند.
در این چاپه چند تن از مجاهدین به شهادت رسیده و بسیاری از سربازان آمریکایی نیز به درک واصل شدند، اما با این وجود ساکت نمانده و تا دو روز چندین جت و طیارهٔ بیسرنشین بر کمربند چرخیده و بمبار میکردند، و در این بمباردمانها چندین تن از مجاهدین، عاشقانه جام شیرین شهادت را نوشیدند، که شهید مولوی سعد و یار جاننثارش؛ شهید مولوی معاذ -تقبلهماالله- از جملهٔ آنان بودند.
از آنجایی که محبت میان من و شهید مولوی سعد بنابر اخوت اسلامی و رابطهٔ جهادی بود، با وجود اینکه شهید مولوی معاذ -تقبلهالله- را نمیشناختم؛ اما بازهم بعد از شهادتش، نادیده محبتی از وی در دلم ایجاد شد و عکسهایش همانند تصویرهای دوستان نزدیک مأنوس بودند. خدایش اورا شامل بهترین رحماتش کند.
شهید مولوی زبیر با نام مستعار «معاذ»، در سال ۱۳۷۳ ه.ش، در روستای پادیگ، از توابع منطقه کوهون، در دیار هجرت ایران دیده به جهان گشود. وی تحصیلات ابتدایی را در مکتب باهنر روستای پیردان، پشت سرگذاشته و سپس در مدرسهی دینی منبعالعلوم کوهون پادیگ به تحصیل علوم دینی پرداخت.
یکی از اساتید منبعالعلوم کوهون دربارهٔ چگونگی ورود شهید معاذ به میدان جهاد چنین میفرماید: از آنجایی که افغانستان از سوی آمریکاییها و غلامانشان دچار اشغال گشته بود، اساتید این مدرسه بنابر وظیفهٔ دینی و اخوت اسلامی با مسلمان افغانستان، دربارهٔ حالات این کشور، مظلومیت ملت افغان، ظلم بیش از حد اشغالگران و حکم جهاد در این کشور سخن میگفتند که باعث ذهنیتسازی شاگردان میشد.
شهید نیز همانند دیگر طلاب، آتش شعلهور جهاد در وجودش برافروخته شد و از مظلومیت مسلمانها در جهان و خصوصا در افغانستان، رنج دیده بود و همیشه اخبار را دنبال میکرد و اراده جهاد نمود.
مولوی زبیر بعد از اینکه به کلاس سوم سطح رسید، شوق جهاد را در وجود خود بیش از هر زمانی احساس کرد و برای ادای این فریضه مهم، رهسپار افغانستان شد.
ایشان بعد از پشت سر گذاشتن تمرینات جهادی و آمادگیهای لازم، مجددا به قصد ادامهی تحصیل به دارالهجرت برگشت، و به ادامهٔ درسهایش پرداخت. وی طی این سالها در ایام تعطیلات به میدان جهاد میرفت و در جهاد علیه اشغالگران شرکت میکرد.
وی در سال ۱۳۹۶ ه.ش، بعد از اینکه از علوم دینی فارغالتحصیل شد، بعد از جلسه دستاربندی، عزم خود را جزم کرده و بهسوی افغانستان رخت سفر بست تا برای همیشه در میدان جهاد بماند.
وی در میدان جهاد، مشغول به جهاد شده و عزمی برای برگشت نداشت، چنانکه بارها از وی خواسته شد تا مدتی برای دیدار با خانواده برود و دوباره برگردد؛ ولی وی امتناع کرده و میگفت: «من تازه گمشدهام را پیدا کردهام». و همچنین میگفت: «آن آرامشی که من در این میدان احساس میکنم، در هیچ جا احساس نکردهام».
از آنجایی که شهید مولوی زبیر عالم بود و امیران میادین جهاد با اخلاق وی آشنا بودند، ایشان را در براپچه و خاشرود به عنوان امیر اتاق تعیین کردند.
از صفات بارز ایشان که اکثر مجاهدینِ تحت امر ایشان بر آن اتفاق دارند، تدبیر ایشان در مدیریت مجاهدین بود. از هر مجاهدی که دربارهٔ صفات ایشان پرسیدم، از اخلاق و تعامل بسیار خوب با مجاهدین تحت امر و مدیریت عالی ایشان سخن میگفت.
تا حد توان خود تلاش میکرد تا با مجاهدین آمرانه سخن نگوید و در فضای برادری، آنها را مشاورانه به کاری امر کند که نتیجهٔ بسیار مثبتی داشت، و هنوز اخلاق زیبایشان از اذهان مجاهدین پاک نشده است.
شهادت
در تاریخ ۱۳۹۷/۹/۳ ه.ش، اشغالگران آمریکایی در نیمههای شب بر اتاق مرکزی مجاهدین به نام «مهاجر» در کمربند ولسوالی خاشرود ولایت نیمروز، چاپه زدند، که در نتیجه و پس از مقاومت شدید، چندین تن از مجاهدین شهید شدند.
شهید مولوی معاذ امیر اتاق عثمانی؛ نزدیکترین اتاق در کمربند خاشرود به مراکز دشمن، بود. بعد از چاپهٔ اشغالگران، چندین طیارهٔ بیسرنشین به هدف کشف و هدفگیری مجاهدین، بر فضای کمربند میچرخیدند. مجاهدین اتاق عثمانی که از واقعه و حقیقت ماجرا خبر نداشتند بهخاطر حفاظتشان از طیارههای بیسرنشین، انتشار کرده بودند و مخابرهها نیز در آن زمان کار نمیکردند.
موقعیت کمربند خاشرود طوری است که هنگام گشتزنی هر نوع طیارهای، مجاهدین نباید دیده میشدند تا مبادا موقعیتشان کشف شود؛ چون کمربند خاشرود فقط مختص مجاهدین بود و مردم عوام آنجا نبودند.
مولوی معاذ چند روز قبل از چاپه خواب دیدند که شهید ایوب جای خوبی است و به مولوی معاذ میگوید: همهٔ ما منتظرت هستیم، تو کی میآیی؟
همچنین بعضی از مجاهدین که با شهید مولوی معاذ در اتاق عثمانی بودند، نقل میکنند که ایشان قبل از شهادت خواب دیدند که با مولوی سعد یکجا شهید میشوند، چنانکه با آمدن شهید مولوی سعد به خاشرود، مولوی معاذ از دیدنش خوشحال شده و به شهادتش یقین میکند.
مولوی معاذ بعد از دیدن این خوابها و یقینش به شهادت، گوشی خود را به یکی از دوستانش به نام مولوی دادالله داده و در کتابچهای وصیتش را مینویسد. همچنین به مولوی دادالله میگوید که خواب را برای کسی تعریف نکند، و مولوی دادالله نیز بر این گفته عمل کرده، و تا زمان حیاتشان چیزی نگفت، تا اینکه مولوی معاذ شهید شد و مولوی دادالله وصیتش را برای مجاهدین تعریف کرد.
مولوی سعد -تقبلهالله- شب چاپه بدون کدام اطلاعی از رودبار -مرکز مجاهدین در ولسوالی چهاربرجک ولایت نیمروز- به همراه چندتن دیگر از مجاهدین روانهٔ خاشرود میشود و شب را در جایی سپری میکند. وی هنگامی که به کمربند میرسد، برای بیرونکردن مجاهدین و انتقالشان از اتاق عثمانی، به آنطرف میرود. به آنجا که میرسد مولوی معاذ را میبیند و به وی میگوید: شنیده بودم که شهید شدی، و مولوی معاذ در جواب میگوید: غم نخور مولوی، من و تو هردو یکجا شهید میشویم.
وی همچنین در میان دوستان در حالی که طیارهها بر آسمان خاشرود میچرخیدند گفته بود: حورها بالای این طیارهها نشستهاند، معلوم نیست چه کسی را انتخاب کنند.
دو یار دلدار، مجاهدین را بهسوی وطن انتقال میدهند (وطن در اصطلاح به منطقهای از خاشرود گفته میشود که عموم مردم آنجا زندگی میکنند) و خود آخرین کسانی هستند که میخواهند کمکم از ساحهٔ کمربند خارج شوند، که ناگهان طیارههای اشغالگران هردویشان را در تاریخ ۱۳۹۷/۹/۴ دیده و بمباران میکنند، و روح این دو یار دلدار بهسوی علیین پرواز میکنند. تقبلهماالله.
یکی از دوستان شهید مولوی معاذ دربارهٔ ایشان چنین مینویسد: هنوز تبسم زیبایش برایم تازگی دارد. در برابچه و پیش از شروع معسکر تعلیمی باهم بودیم، شوقوذوق وافری برای مشاهدهٔ مجاهدین قدیمی داشت. هنگامی که مجاهدین میآمدند، همه دوروبر آنها جمع میشدیم و از دیدن آنها لذت میبردیم؛ اما شهید زبیر -تقبلهالله- مؤدبانه نشسته و به چهرهٔ مجاهدین خیره میشد و اشک از چشمانش جاری میگشت.
صدق و اخلاص و صفا را میشد در چشمانش دید، شهید -رحمهالله- شوق و حماسهٔ زیادی به میادین جهاد داشت، متعلم مدرسهٔ دینی بود و تعطیلات را غنیمت شمرده و به سنگر میرفت، تا اینکه بعد از فارغالتحصیلی برای همیشه راه جهاد علیه اشغالگران را انتخاب کرد. شهید میتوانست مشغول تدریس شده و در این سنگر علمی جهاد کند، اما وی شیفتهٔ سنگر جهاد بود. ایشان عاشق شهادت و جهاد بود و فضایل آن را بارها در قرآن و حدیث و سخنان عالمان دیده و شنیده و شوقش دوچندان گشته بود و نمیتوانست از سنگر دور باشد.
طبق گفتهٔ شاعر: لذت این باده ندانی، بخدا تا نچشی!
آن که معاملهاش با خدا باشد شیرینترین لحظهی زندگیاش در خاکوخون غلطیدن برای رضای دوست است. شهید نیک میدانست که واجبِ وقت، پیوستن به میدان جهاد است
وجود اهل علم در میان مجاهدین ضروری بود و شهید با مشاهدهٔ کمبودی در این میدان، این راه را انتخاب کرد و به آرزویش رسید.
ایشان فردی خوشاخلاق، شجاع و مبارز بود و نسبت به همسنگرانش احساس مسئولیت میکرد و برایشان ناصحی دلسوز بود.
شهید الگویی برای اهل علم و فارغالتحصیلان مدارس دینی است. فارغالتحصیلی سرآغاز خدمت، قربانی و فداکاری برای اسلام است و بعد از فراغت، مجاهدت و قربانی شروع میشود و با موت پایان مییابد. بعد از سالها تعلیم و تربیت، نباید به یک مکتب بسنده کرد و نسبت به مصیبتهای امت بیتفاوت نشست.
شهید -رحمهالله- از نبرد امروزی به خوبی آگاه بود و جان خود را برای دفاع از مظلومان فدا کرد. در نبرد ایمان و کفر، راحتی و آسایش معنایی ندارد و باید با خستگیناپذیری وارد میدان شد و هر فرد، سنگر خود را بگیرد تا مبادا از آنجا اسلام ضربه بخورد.
امارت اسلامی افغانستان مدیون خون مبارک این شهیدان مخلص و صادق است که بیادعا خود را فدا کردند تا مسلمانان را از یوغ بردگی و اشغال نجات داده و به عزت اسلام برسانند.
خداوند منان به بازماندگان، توفیق پایداری بر عهد با خدایشان و استقامت بر آرمانهای همسنگران شهیدشان بدهد و ما را خائن به خون شهیدان قرار ندهد. آمین.
این مطلب بدون برچسب می باشد.
دیدگاهها بسته است.