افغانستان و احزاب سیاسی/ بخش سوم

توجه: مقالات وب‌سایت الاماره دری تنها نظر نویسندگان است و لزوماً دیدگاه این وب‌سایت نیست.

حکومت کمونیست‌ها در افغانستان بیش از ده سال دوام یافت. در این مدت، آنان هیچ‌گونه تلاشی برای ارتکاب جنایت علیه ملت افغانستان فروگذار نکردند. قتل‌عام‌های گسترده‌ای انجام دادند، خانه‌ها را ویران کردند، نسل‌ها را نابود ساختند، مردم را آواره نمودند و فساد و ویرانی را بر کشور حاکم کردند. هدف اصلی آنان این بود که افکار پوسیده و عقاید منحرف خود را بر مردم افغانستان تحمیل کنند و بذر ایدئولوژی فرسوده کمونیستی را در دل آنان بکارند.

در این مسیر، ارتش سرخ شوروی با امکانات گسترده و تجهیزات نظامی، و اتحاد جماهیر شوروی با حمایت‌های مالی و تسلیحاتی از آنان پشتیبانی می‌کرد. حتی شوروی به‌صورت مستقیم وارد افغانستان شد و اقدامات وحشیانه‌ای علیه مردم این کشور انجام داد. در حقیقت، حزب کمونیست افغانستان و اتحاد جماهیر شوروی، مانند دو روی یک سکه بودند: یکی با ظاهری افغانی و دیگری شوروی. این همکاری و همدستی، وحشتی دائمی را بر ملت افغانستان تحمیل کرد، زیرا هر روز شاهد جنایات تازه‌ای از سوی این احزاب و حامیانشان بودند.

از همان آغاز، احزاب کمونیستی چهره واقعی خود را به مردم نشان دادند. آنان نفرت خود را نسبت به احکام اسلامی آشکار کردند، با سنت‌های اصیل و ریشه‌دار افغانی دشمنی ورزیدند، دین و میهن را به تمسخر گرفتند و نیات پلیدشان برای همه روشن شد. به این ترتیب، هر فردی درک کرد که چه وظیفه‌ای در برابر این وضعیت بر عهده دارد.

در مقابل، احزاب اسلامی که به نام اسلام فعالیت می‌کردند و در برابر شوروی و مزدورانش مقاومت نشان می‌دادند، در ابتدا برای مردم ناشناخته بودند. نه رهبرانشان شناخته شده بودند و نه اهداف و برنامه‌هایشان. با این حال، آنچه آشکار بود، این بود که این احزاب، گروه‌هایی سیاسی و افغانی هستند که علیه اشغالگران می‌جنگند. همین تصور، مردم افغانستان، از عوام تا خواص، را بر آن داشت که در کنار این احزاب در نبرد علیه اتحاد جماهیر شوروی مشارکت کنند. این حضور گسترده مردمی بود که پیروزی را ممکن ساخت؛ زیرا بدون مشارکت مردم، نه شکست شوروی رخ می‌داد و نه ارتش سرخ وادار به عقب‌نشینی می‌شد.

پس از شکست شوروی و سقوط حزب مزدور آن، مقادیر عظیمی از تسلیحات، تجهیزات و ثروت باقی ماند. احزاب برای تصاحب این ذخایر رقابت کردند و هر کدام سهم خود را برداشتند. این وضعیت باعث شد که رهبران احزاب، دچار غرور و تکبر شوند و به‌تدریج از مسیر اصلی خود منحرف گردند. قدرت و تسلیحاتی که در اختیار هر حزب قرار گرفت، آن‌ها را به سمت جنایت و فجایع تازه‌ای کشاند. هر حزبی برای تصاحب قدرت تلاش می‌کرد و رهبران احزاب، گذشته تلخ خود و رنج‌های ملتشان را از یاد بردند.

 

سرنوشت حکومت موردنظر پس از شکست ارتش سرخ

 

پس از سقوط حکومت کمونیستی و شکست بزرگ‌ترین قدرت نظامی و ایدئولوژیکی جهان، ملت افغانستان این پیروزی درخشان را جشن گرفتند. مسلمانان در سراسر جهان نیز در این شادی سهیم شدند و خود را برای برپایی یک نظام اسلامی جامع و قدرتمند آماده کردند؛ نظامی که بر پایه فداکاری بیش از یک میلیون شهید بنا شده بود. تمام مقدمات برای ایجاد این نظام فراهم بود: از پذیرش بین‌المللی و حمایت مردمی گرفته تا احترام و تقدیر جهانی. اما آرزوهای ملت در مدتی کوتاه، همانند برف زیر تابش خورشید، ذوب شد.

مردم به‌زودی با یک بحران تازه روبه‌رو شدند؛ بحرانی میان رهبرانی که ملت به آنان امید بسته و آینده کشور را در دستشان دیده بود. این بحران، نبردی برای قدرت و سلطه بود. کسانی که دیروز در یک سنگر علیه دشمن مشترک می‌جنگیدند، امروز به دشمنان یکدیگر تبدیل شدند. آنان در خیابان‌ها و کوچه‌ها به دنبال هم افتادند و به‌گونه‌ای با هم جنگیدند که گویی برای این نبرد داخلی با یکدیگر پیمان بسته بودند. با شمشیرهای خود ادامه‌دهنده همان تخریب و ویرانی شدند که اتحاد جماهیر شوروی آن را آغاز کرده بود. آنان وطن خود را به فساد و خرابی کشاندند، مردم را کشتند و ارزش‌ها را نابود کردند.

همواره این پرسش مرا آزار می‌دهد: چگونه توانستند چنین کنند و چگونه وجدان برای‌شان اجازه داد؟!

چگونه احساساتشان به آنان اجازه داد که افتخارات و دستاوردهایی را که در میدان‌های نبرد و مقاومت به دست آورده بودند، زیر خاک دفن کنند؟!

افتخاراتی که آنان را به اوج غرور و سربلندی رسانده بود.

آیا می‌توان فجایعی را که بر سرزمین افغانستان به دست فرزندان پیروزش رقم خورد، فراموش کرد؟!

فرزندانی که زمانی در سطح بین‌المللی به آنان افتخار می‌شد و همه از آنان به نیکی یاد می‌کردند، اما پس از پیروزی، دچار اختلاف و تفرقه شدند. آنان به احزابی تبدیل شدند که هرکدام نام اسلام را یدک می‌کشیدند، اما هیچ نشانی از اسلام در میانشان نبود. این احزاب به جنگ داخلی پرداختند و در این نبردها، تمام دستاوردهای گذشته را ویران کردند و صفحه‌ای سیاه در کارنامه خود به ثبت رساندند؛ صفحه‌ای که هرگز از تاریخ پاک نخواهد شد. جنگ داخلی، لکه ننگی بر پیشانی آنان باقی گذاشت.

در جریان این جنگ، شهرهایی چون کابل، هرات، مزار شریف و قندهار بیشترین خشونت‌ها و خسارات را متحمل شدند و هزاران مرد، زن و کودک کشته شده و رهبران احزاب، از احساسات قومی و نژادی مردم برای منافع شخصی خود سوءاستفاده کردند و ملت را نردبانی برای رسیدن به اهداف مادی خویش ساختند. برایشان نه انسانیت مهم بود، نه قومیت، نه زبان و نه میهن. این حقیقت را می‌توان با مطالعه وقایع و تحلیل واقعیت‌ها دریافت.

اگر این رهبران به جای تفرقه، متحد می‌شدند و به‌راستی برادرانه در راه خدا می‌جنگیدند؛ اگر به‌جای وابستگی به احزاب و گروه‌های مختلف، یکپارچگی و اخوت اسلامی را برمی‌گزیدند، افغانستان امروز متعلق به همه بود. کشوری که می‌توانست در تمام عرصه‌ها پیشرفت کند و جایگاه شایسته‌ای در جهان بیابد.

یکی از عجیب‌ترین وقایع پس از سقوط حکومت کمونیستی در افغانستان، تقسیم وزارتخانه‌های دولتی میان احزاب سیاسی بود؛ گویی گوشت را بین مردمان گرسنه توزیع می‌کردند. هر حزب، یک وزارتخانه را به‌طور کامل در اختیار گرفت و دیگران هیچ حقی در آن نداشتند. بااین‌حال، این نیز برای احزاب کافی نبود؛ هرکدام به‌تنهایی در پی تصاحب کامل قدرت و سلطه بر کشور بودند. جلسات داخلی و بین‌المللی متعددی برای حل اختلافات برگزار شد، اما هیچ‌کدام سودی برای کشور نداشت. گفته می‌شود که رهبران احزاب در این جلسات سوگند می‌خوردند که دشمنی‌ها را کنار بگذارند و به ریسمان الهی چنگ زنند، اما این پیمان‌ها به‌سرعت شکسته می‌شدند و سوگندها فراموش می‌گشتند.

پس از این پیروزی بزرگ، احزاب و رهبرانشان چهره واقعی خود را آشکار کردند. مسائلی که در گردوغبار جنگ و مقاومت پنهان شده بود، برملا شد. درهای جنگ داخلی میان احزاب گشوده شد، گویی رهبران احزاب منتظر خروج ارتش سرخ و خالی شدن کشور از حکومت بودند. تنها چند روز پس از این پیروزی بزرگ، چهره روشن و زیبای آن به سیاهی و تیرگی گرایید. قربانیان عظیمی که ملت برای آزادی داده بود، بی‌ثمر ماند و امیدها همچون غبار پراکنده شد. گویا زمان متوقف شد و اوضاع وارونه گشت. هر حزب با عجله به دنبال تصاحب جایگاه‌های کلیدی حکومت و کنترل وزارتخانه‌های حساس بود.

نکته قابل‌توجه این است که بسیاری از مجاهدان مخلص، پس از پاکسازی کشور از اشغال شوروی، به کارهای روزمره خود بازگشتند، به این امید که رهبران سیاسی که در سیاست‌ورزی تجربه داشتند، نظام اسلامی موردنظر را برپا کنند و مردم را زیر پرچم توحید متحد سازند؛ پرچمی که برای آن در برابر بزرگ‌ترین قدرت آن زمان مقاومت کرده بودند. اما امیدهای آنان و عموم مردم به‌سرعت به یأس و ناامیدی تبدیل شد. مردم به‌خوبی میان این رهبران و مجاهدان واقعی تمایز قائل شدند، از فداکاری‌های مجاهدان حقیقی قدردانی کردند و آنان را شایسته ستایش و احترام دانستند.

به هرحال، حوادث این دوره تاریخی به‌وضوح نشان داد که تحزب و تشکیل احزاب سیاسی هیچ تناسبی با واقعیت افغانستان ندارد. ملت افغانستان، ملتی واحد است که نه تحزب را می‌پذیرد و نه وابستگی به این‌وآن را و اعتقاد آنان همواره بر وحدت و توحید بوده است. قرآن کریم می‌فرماید: «یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا اتَّقُوا اللَّهَ حَقَّ تُقَاتِهِ وَلَا تَمُوتُنَّ إِلَّا وَأَنْتُمْ مُسْلِمُونَ. وَاعْتَصِمُوا بِحَبْلِ اللَّهِ جَمِیعًا وَلَا تَفَرَّقُوا…» (آل‌عمران، ۱۰۲-۱۰۳).

این آیات گویی برای آنان نازل شده است؛ با وجود این‌که بسیاری از این رهبران علما بودند، با تأسف، این آیات و مشابه آن را که مردم را به تقوای الهی و تمسک به ریسمان الهی (قرآن و احکام اسلام) فرا می‌خوانند، فراموش کردند.

نمی‌توان انکار کرد که کشورهای بسیاری در جهان و منطقه در جنگ داخلی افغانستان دست داشتند. این کشورها با حمایت از احزاب مختلف، آتش جنگ را شعله‌ورتر کردند و هرکدام از حزبی خاص برای رسیدن به قدرت پشتیبانی کردند. اما این دخالت‌ها هرگز نمی‌تواند بهانه‌ای برای جنایات و ویرانی‌هایی باشد که توسط خود احزاب رقم خورد. آنان مسلمانانی آگاه به احکام دین بودند و می‌توانستند همانند مقاومت علیه شوروی، در برابر هر توطئه‌ای بایستند. اما مشکلاتی که احزاب در افغانستان ایجاد کردند، ناشی از علم و آگاهی خودشان بود، نه برنامه‌ریزی کشورهای خارجی.

از دیدگاه منصفانه، علت اصلی جنگ داخلی و پیامدهای فاجعه‌بار آن، تحزب و تعصب‌های قومی و زبانی ناشی از آن بود. این تعصب‌ها باعث شد که اعضای احزاب به‌راحتی علیه هم‌وطنان خود جنایت کنند و فجایعی خلق کنند که هرگز فراموش نخواهد شد.

این داستان احزاب سیاسی افغانستان در دوران اشغال شوروی و پس‌ازآن است. احزابی که نام اسلام را یدک می‌کشیدند اما هیچ خدمتی به اسلام یا افغانستان نکردند. روشن شد که فاصله گرفتن از اصول اسلام که مردم افغانستان را گرد هم می‌آورد و متحد می‌ساخت، علت اصلی مشکلات و مصیبت‌های این ملت بود. پس شایسته است که هوشیار و آگاه باشیم و به ریسمان الهی چنگ زنیم؛ ریسمانی که چیزی جز اسلام و احکام نورانی آن نیست.