از صف‌های خود فروختگان تا سنگرهای دل‌دادگان

برگی از خاطرات جهادی/ بخش هشتم صارم محمود روایت است که پیامبر اکرم صلی‌الله‌علیه‌وسلم بعد از اسلام آوردن حضرت خالد ابن‌ولید رضی‌الله‌عنه خطاب به او کردند و فرمودند : «در وجود تو عقل و خردی را می‌دیدم که تو را جز به خیر، به راه دیگری نمی‌سپرد». همچنین در مورد ایشان قبل از اینکه به […]

برگی از خاطرات جهادی/ بخش هشتم

صارم محمود

روایت است که پیامبر اکرم صلی‌الله‌علیه‌وسلم بعد از اسلام آوردن حضرت خالد ابن‌ولید رضی‌الله‌عنه خطاب به او کردند و فرمودند : «در وجود تو عقل و خردی را می‌دیدم که تو را جز به خیر، به راه دیگری نمی‌سپرد». همچنین در مورد ایشان قبل از اینکه به اسلام بگروَند، فرمودند:«افرادی همانند او، نمی‌توانند اسلام را نفهمند».

گاهی انسان‌های با شرف و پاک‌معدنی را می‌بینیم که در صف‌های اداره خود فروخته کابل (دانسته یا ندانسته) مشغول به انجام وظیفه‌اند و این‌چنین انسان‌هایی در گوشه‌گوشه این خاک، کم به چشم هم نمی‌خورند؛ انسان‌هایی که دارای معدن پاک، صفات نیکو و اخلاق کریمانه‌‌ای هستند؛ اما در نتیجه فرافکنی‌های دستگاه‌های تبلیغاتی دشمن، فریب خورده‌ و به این صف‌ها پیوسته‌اند؛ یا این‌که فقر و تهی‌دستی آن‌ها را به این روز کشانده است، افسوس که فقر چه انسان‌های نیکی را که به نا کجاها نمی‌کشد! و چه شیرانی ژیانی را که به زنجیرِ مذلت نمی‌اندازد!

آنچه شیران را کند روباه مزاج
احتیاج است احتیاج است احتیاج

چنین انسان‌های پاک‌طینتی محال است حق را از باطل نشناسند و روزی نروزی پای از شنزار رذالت بیرون نکشند؛ همان شرم و حیای درونی‌شان، همان عفت فطری‌ و وجدان بیدارشان، زندگی‌شان را از این رو به آن رو می‌کند و از یک انسانی عادی، یک بزرگ‌مرد غازی و یک مجاهد محاذی می‌سازد.

به دست همین نوع افراد، چقدر آمریکاییِ که به خاک مذلت نشانده نشد! و چقدر دشمن خسارت مالی و جانی که ندید! فقط یک لحظه است که غیرت فطری‌شان به خروش می‌آید و رگ افغانی‌شان باد می‌کند و آنجاست که دمار از روزگار سیاهِ این نفرین شدگان خارجی و داخلی بیرون می‌آورند.

شهید عمر -رحمه‌الله- نیز چنین انسان پاک، ساده‌زیست، خوش‌اخلاق و کریمی بود که در صف‌های اداره دست نشانده کابل، مشغول به انجام وظیفه بود، ولی چند کلمه که از بچه کاکای‌اش شنیده بود، تلنگر بزرگی به او وارد کرده بود و این چنین‌اند این نوع انسان‌ها! فقط منتظر تلنگری هستند تا به میدان بیایند و بخاطر اسلام، جان بگیرند و جان بدهند. پیامبر اکرم صلی‌الله‌علیه‌وسلم چه زیبا می‌فرمایند: «النّاس معادن کمعادن الذهب والفضه، خیارکم فی الجاهلیه خیارکم فی الإسلام» انسان‌ها همانند معدن‌اند، مثل معدن‌های طلا و نقره، بهترین‌هایشان در جاهلیت، بهترین‌هایشان در اسلام‌اند.

عمر رحمه‌الله داستانی که نقطه عطف زندگی‌‌اش شد را، اینگونه بیان می‌کند:

در پوسته‌ای که من مشغول ایفای وظیفه در آن بودم، نزدیکی‌های پشت‌رود بود. قومندان‌ ما انسان شراب‌خواری بود. لواطت، شراب‌خواری، رشوه‌گیری و مردم‌آزاری چیز عادی‌ای شده بود. از آن‌جایی که من انسان نیرومند و راست‌گویی بودم، قومندان اعتماد زیادی بر من داشت. موتر، تانک و سلاح‌ها را در اختیار من، بدون کدام محدودیتی می‌گذاشت و امر عساکر در پوسته نیز بعد از قومندان، تا حدودی با من بود.

یک روز بچه‌کاکای من به من گفت تو از فرجام و نهایتت نمی‌ترسی؟ می‌دانی اگر در این صف‌ها کشته بشوی مرگ تو چطور خواهد شد؟ ( دقیق به یاد ندارم شهید رحمه‌الله فرمودند بچه‌کاکای من گفته است یا با خودم اینگونه کلنجار می‌رفتم).

تا اینکه تصمیم گرفتم دیگر وظیفه نکنم و به صف مجاهدان بپیوندم. بعد از جستجوی زیادی شماره شهید زید رحمه‌الله را پیدا کردم و از او رهنمایی خواستم و زید نیز من را رهنمایی کرد که چگونه خودم را از پوسته بکشانم و به مجاهدان بپیوندم.

تا اینکه آن روز فرا رسید. نزدیکای صبح بود و همه غرق در خواب. تانگ را روشن کردم با چند میل سلاح از پوسته بیرون شدم. مسیر کوتاهی را طی نکرده بودم که زید همراه با مجاهدین در میان راه به استقبال من آمدند. مجاهدان خیلی با آغوش گرمی از من استقبال کردند و بخاطر من جشن گرفتن و حلقه‌های گل را به گردن من انداختند و من را همراه با تانک و اسلحه‌ها در بازار می‌چرخاندند. در آن روز، خیلی احساس خوشی داشتم و به این کار خودم افتخار می‌کردم.

و اینگونه شد که عمر به سنگر پیوست تا برای همیشه در صفحات درخشان تاریخ ماندگار شود. نویسنده این سطور چند صباحی توفیق یار اش شد تا با شهید عمر رحمه‌الله بگذراند. عمر رحمه‌الله چنان متواضع و فروتن بود و چنان ادبی داشته که انسان را به یاد اسلاف پاک‌مان می‌انداخت. جوان نیرومند، شجاع و مخلص که فقط دو چیز مد نظرش بود: یَقتلون و یُقتلون. کشتن و کشته شدن و حقا که جهاد با تمام وسعتِ ابوابش در همین دو کلمه خلاصه می‌شود. بجنگ تا دشمنت را از بین ببری ولی از جان دادن خودت در راه معشوق حقیقی‌ات نیز غافل مباش.

عمر رحمه‌الله با شجاعت بی‌نظیرش در مدت کوتاهی تبدیل به یک رهبر جنگیِ به تمام معنی شد. و همگام با زید شهید، معتصم شهید و سنگرمل شهید و بقیه مجاهدان فدایی، همیشه جزو پیش‌قراولان و تعرضی‌های جنگ بود.

عمر بعد از چندین سال مبارزه و جهاد، بعد از اینکه ازدواج می‌کند، دو هفته بعد، در حمله هوایی‌ای شهید می‌شوند و برای همیشه رخ در نقاب خاک می‌کشند تا الگویی باشد برای تمام عساکر موجود در نظام خود فروخته کابل، وچلچراغی باشد بر شاهراه تاریخ.

بخش هفتم (بخش گذشته): به یاد آن پیر مرد عاشق