آن‌چه در زندان شخصی جنرال رازق می‌گذشت!/بخش اول

علاوه بر مجاهدین امارت اسلامی، افراد ملکی و بی‌گناه نیز به بهانه‌های مختلف توسط افراد ظالم جنرال رازق، گرفتار شده و سال‌ها در پشت میله‌های زندان خفته بودند. افراد جنرال، بعضی از این زندانیان را به صورت ظالمانه به شهادت می‌رساندند، و برخی دیگر را نیز در مقابل پول رها می‌نمودند.

بعد از اینکه ولسوالی سپین‌بولدک ولایت کندهار تحت تصرف امارت اسلامی درآمد، زندان‌های شخصی جنرال رازق نیز کشف شدند، و خبر آن سر زبان‌ها قرار گرفت. از این زندان‌های شخصی جنرال رازق، اشخاص و افرادی آزاد شدند که سالیان‌سال را در آن سپری کرده بودند، بدون اینکه کسی از مرگ و یا زندگی‌شان اطلاعی داشته باشد.

 

علاوه بر مجاهدین امارت اسلامی، افراد ملکی و بی‌گناه نیز به بهانه‌های مختلف توسط افراد ظالم جنرال رازق، گرفتار شده و سال‌ها در پشت میله‌های زندان خفته بودند. افراد جنرال، بعضی از این زندانیان را به صورت ظالمانه به شهادت می‌رساندند، و برخی دیگر را نیز در مقابل پول رها می‌نمودند.

 

شنبهٔ گذشته، رفیق گرامی‌ام مولوی حبیب‌الله برای من پیام فرستاده و گفت: «ملا جندالله آخند آزاد شده است، برای ملاقاتش برویم». بنابراین ساعت ۱۲:۰۰ ظهر همراه با ایشان به ملاقات ملا جندالله و دوست‌های اسیرِ (تازه‌آزاد‌شده‌اش) رفتیم.

 

از آن‌جایی که خانهٔ‌شان کوچک بود، در مسجد قالین پهن کرده و آن را برای پذیرایی از مهمانان آماده کرده بود. مردم از جاه‌ها و مناطق مختلفی برای ملاقات و تبریکی ملا جندالله آخند می‌آمدند.

 

ملا جندالله یک جوان چهل‌ساله، دارای اخلاق زیبا و پر از محبت بود. با وجود اینکه اولین‌بار بود که با ایشان ملاقات کردم، چنان با من احوال‌پرسی کرد که فکر می‌کردم سال‌هاست که دوست و هم‌نشین ایشان هستم. ایشان باشندهٔ ولسوالی ژری ولایت کندهار، و یکی از دلگی‌مشرهای فعال امارت اسلامی می‌باشد که توسط افراد مسلح جنرال رازق از ساحهٔ ریگستان ولایت کندهار گرفتار گردیده و بعد از تصرف سپین‌بولدک توسط مجاهدین، از زندان شخصی جنرال رازق رها گردید.

 

چهار نفر از رفیقان ملا جندالله نیز در زندان همراهش بودند، که یکی دریور بود و نام دیگری ملا محبوب بود؛ اما متاسفانه این دو رفیق وی را نتوانستیم ببینیم، و با دو رفیق دیگر آن که به نام‌های احسان‌الله و شفیع‌الله بودند، ملاقات کردیم.

 

شفیع‌الله جوان ۲۲ ساله‌ای بود که توسط عساکر ظالم جنرال رازق چنان سخت مورد شکنجه و لت‌و‌کوب قرار گرفته بود که به بیماری‌های زخم معده و مثانه مبتلا شده بود، و اثر کم‌خونی در چهره‌اش نمایان بود. آثار شکنجه از دور در وجودشان آشکار بود، و چهره‌های مظلوم‌شان قلب بیننده را به لرزه درمی‌آورد.

 

ما از ملا جندالله تقاضا کردیم تا مختصری از حالات زندان را برای‌مان بازگو کند، و ایشان موافقت کرده و گفتند:

 

هنگامی که توسط افراد مسلح جنرال رازق گرفتار شدیم، در همین لحظه افراد جنرال، با پیکا بر یکی از همراهان ما فیر کردند، اما خداوند متعال وی را حفظ کرده و مرمی به آن اصابت نکرد. یک عسکر دیگر، پیکا را بر شکم من گذاشته و چندبار ماشه را فشار داد: اما فیر نکرد. این عمل را چندین‌بار انجام داد، اما مرمی‌ها پوچ می‌شدند و فیر نمی‌شد‌. پس از آن ما را خیلی مورد شکنجه قرار دادند و به زندان سرحدداری بولدک منتقل کردند.

 

زندان‌های شخصی جنرال رازق

 

رازق و برادرانش تنها در ولایت کندهار چندین زندان شخصی داشتند:

 

۱ـ زندان شخصی جنرال رازق در خانهٔ محمد ایوب؛

۲ـ زندان شخصی در خانه خود جنرال رازق؛

۳ـ زندان شخصی سرحدداری جنرال رازق؛

۴ـ زندان شخصی احمدشاه، مشهور به شش‌انگشت. این زندان از بقیه زندان‌ها جدا بود.

 

حالات زندان سرحدداری

 

داخل زندان سرحدداری یک کانتینر و سه باب اتاق کوچک، و یک سالن بزرگ موجود بود. زندانی‌ها را تنها در وقت مجازات به کانتینر انتقال می‌دادند، و بقیه اوقات را در اتاق‌های کوچک و یا هم در سالن بزرگ سپری می‌نمودند.

 

زمانی که در زندان سرحدداری بودیم، سه نفر از افراد جنرال رازق به‌خاطر سرپرستی زندان تبدیل شدند، در این‌جا اول عصمت‌الله افغان، بعد از آن عطاءالله و در دو سال اخیر سردارخان که رفیق نزدیک تادین‌خان و جنرال رازق بود زندان را سرپرستی می‌کردند، و به همین منوال سرپرست زندان سرحدداری یکی پس از دیگری تغییر می‌کردند. چند نفر دیگر به نام‌های زلمی، پاینده و علاءالدین نیز در این زندان به عنوان قومندان بودند.

 

بعد از اینکه به زندان سرحدداری منتقل شدیم، قومندان آن‌جا که عصمت‌الله افغان بود، ما را مورد سخت‌ترین شکنجه‌ها قرار داد، تا جایی که زیر این شکنجه‌ها دست‌های من شکسته و بدن و لباس‌هایم رنگین به خون شدند. پس از آن هرکدام ما را به اتاق‌های جداگانه‌ای که خیلی تنگ و تاریک بودند، و حتی به خوبی نمی‌توانستیم در آن بخوابیم، انتقال دادند.

 

تقریبا مدت دو ماه را در این اتاق‌های تنگ و تاریک سپری کردیم، و در این مدت، جهنم دوم را با چشم سر دیدیم. در طول این مدت، نه دارویی برای تداوی به ما می‌دادند و نه‌هم تکه‌پارچه‌ای برای خشک‌نمودن خون بدن‌مان!

 

در کل شبانه‌روز فقط یک‌بار زندانی‌ها را از اتاق‌ها بیرون می‌آوردند، آن‌هم فقط پنج دقیقه وقت داشتیم جهت رفع حاجت و طهارت‌نمودن. مجبور بودیم در این پنج دقیقه تمام ضرورت‌های خود را رفع کنیم. از آن‌جایی که اجازهٔ غسل و شستن لباس نداشتیم، دو ماه را با همان لباس‌های خون‌آلود سپری کردیم.

 

برای کم‌کردن موهای سر و کندن موهای زائد، نه ماشین‌ریشی به ما می‌دادند و نه‌هم قیچی و…، و موهای ما خیلی بزرگ شده بودند، و چهره‌های ما همانند انسان‌های وحشی گشته بود، و هدف‌شان از این‌چنین ممانعت‌ها، فقط‌و‌فقط شکنجهٔ روحی و جسمی زندانی‌ها بود، و در زیر این شکنجه‌ها اکثر زندانیان به شهادت می‌رسیدند.

 

وحشت زندان خیلی رنج‌دهنده بود. شکل‌مان دگرگون شده بود و موهای سر ما زیاد شده بود. عساکر اجیر جنرال رازق با کنایه در مورد ما می‌گفتند: این‌ها جاسوسان کشوهای خارجی هستند. این‌ها نه افغان‌اند و نه‌هم مسلمان! و برای کشورهای بیگانه کار می‌کنند، و اکنون به سزای اعمال‌شان می‌رسند. این سخنان عسکر برای ما سخت‌ترین مجازات بود.

 

ملا جندالله آخند می‌گوید: در تمام مدت اسارت، چیزی جز تکه‌نانی خشک به ما نمی‌دادند، و شب‌وروز در حالت خواب و بیداری، پاهای ما بسته بودند. در عید فطر گذشته بنده از یک عسکر تلیفون وی را گرفته و با بستگانم صحبت کردم. بعد از اینکه سردارخان؛ سرپرست و قومندان زندان از این کار مطلع شد، به مدت ۲۹ روز مرا در کانتینر جزایی نمود، و به دیگر عسکرها گفت: «تا سه‌روز، نصف نان به وی بدهید، و همچنان برای رفع حاجت، فقط یک‌بار بیرونش کنید». بنده با این تماسی که گرفتم، در واقع خود قبر خود را حفر کردم.

 

عساکر زندان به ما می‌گفتند: «شما خوشبخت هستید؛ چون تا حالا هیچ‌کس نتوانسته در این زندان این‌قدر دوام بیاورد» و راست هم می‌گفت؛ زیرا هیچ‌کسی مانند ما این‌همه مدت طولانی را در آن‌جا سپری نکرده بود؛ چون زیر شکنجه‌ها شهید می‌شدند.

بسیاری افراد را به این زندان می‌آوردند که بعد از سپری‌نمودن چند وقت، توسط این ظالمین شهید می‌شدند. برای ما نیز -توسط خود ما- دو عدد چاه که یکی سه‌متر و دیگری هفت‌متر عمق داشت، حفر کردند؛ اما تقدیر بر این بود که زنده بمانیم، و گرنه همهٔ ما را در این چاه شهید می‌کردند.