آنچه در زندان شخصی جنرال رازق می‌گذشت/بخش دوم

در این زندان بعضی اوقات عساکر خود جنرال در صورت تخلف زندانی می‌شدند. یک عسکر بدون اجازهٔ قومندان زندان به خانه خود رفته بود، وی بعد از این‌که از خانهٔ خود دوباره سر وظیفه آمد، او را نیز همراه ما زندانی نمود. عسکر مذکور چنان ناله و فریاد می‌کرد که ما را نیز به تنگ آورده بود. وی با خود می‌گفت کاش قبل از اینکه به این‌جا می‌رسیدم، ماینی را لگد می‌کردم و می‌مردم، ولی به این‌جا نمی‌آمدم

نهایت کارهای وحشتناک افراد جنرال رازق!

۱. برادر سردارخان، به نام محمدنبی یک فرد ملکی را گرفتار نمود و بعد از شکنجه‌های گوناگون، خایه‌هایش فشار داد و از بین برد.

۲. باری یک شخص دیگر را به نام حافظ مولوی حسن که یک پای آن قطع‌شده و معیوب بود، به این زندان آوردند. قومندان عصمت وی را خیلی زیاد مورد شکنجه قرار داد، و بعد از آن سگ را بر وی رها کرده و سگ بدن وی را خیلی زخمی نمود. پس از آن در همان شب‌های سرد، وی را تا ساعت ۱:۰۰ شب در بیرون از یک پا آویزان نمود. سپس وی را دوباره داخل آوردند، و چند روز بعد او را از ما جدا کردند. بعد از آن از یک عسکر پرسیدم که حافظ صاحب را کجا انتقال دادید؟ در جواب گفت: وی را در مقابل پول زیادی رها نمودیم.

۳ـ باری فردی به نام پهلوان را به زندان آوردند، و خیلی مورد شکنجه و لت‌وکوب قرارش دادند، تا جایی که عساکر ظالم بالای شکم وی رفتند. پس از این شکنجه‌ها دوباره وی را به کانتینر جزایی انتقال دادند. پهلوان از شدت درد، ناله و فریا می‌کرد، تا اینکه در همان شب شهید شده بود، و فردای آن روز وی را زیر آفتاب سوزان انداختند، و یک روز بعد وی را با موتر به دشتی انتقال دادند.

۴ـ عساکری که در آن‌جا بودند، می‌گفتند: قومندان احمد مشهور به شش‌انگشت، یک زندانی را چنان شکنجه نمود که تمام بدن وی پر از زخم شده بود. پس از آن وی را داخل بسترهٔ چریکی نموده، دهانش را بست و وی را زیر آفتاب انداخت. وی تا ۲۲ روز به همین صورت مجازات شد و حالش این‌چنین بود، تا اینکه پس از اتمام این مدت، مجازاتش تمام شد و وی را بیرون کردند. در این مدت زخم‌های وجودش ورم نموده و اعصابش از کار افتاده بود.

۵ـ یکی از عساکر می‌گفت: در این‌جا یک شخص خیلی ظالم به نام دادو وجود داشت. وی یک شب یکی از زندانیان را طوری مورد شکنجه قرار داد که صبح دیدند شهید شده است، و بعد از این‌که قومندان زندان سرحدداری به نام سردارخان آمد، به دادو ۵۰۰ افغانی جایزه داد.

فریاد عسکر

در این زندان بعضی اوقات عساکر خود جنرال در صورت تخلف زندانی می‌شدند. یک عسکر بدون اجازهٔ قومندان زندان به خانه خود رفته بود، وی بعد از این‌که از خانهٔ خود دوباره سر وظیفه آمد، او را نیز همراه ما زندانی نمود. عسکر مذکور چنان ناله و فریاد می‌کرد که ما را نیز به تنگ آورده بود. وی با خود می‌گفت کاش قبل از اینکه به این‌جا می‌رسیدم، ماینی را لگد می‌کردم و می‌مردم، ولی به این‌جا نمی‌آمدم.

همچنین قومندان سردارخان یک عسکر به نام پاچاه را زیر شکنجه کشت، و اینکه دیگر با وی چیکار کردند، برای‌مان معلوم نشد.

کفریات عساکر!

یک عسکر بنام دادو داشت ریش یک زندانی را می‌تراشید. زندانی اصرار کرد و گفت: برادر! ریشم را نتراش! دادو به وی گفت: به من نگو برادر، من کافر هستم.

باری بستگانم که برای ملاقاتم آمده بودند، سه شبانه‌روز پشت زندان منتظر ملاقات بودند، ولی اجازهٔ ملاقات نمی‌دادند، تا اینکه پس از ۳ روز، اجازه دادند که همدیگر را از دور ببینیم، و حتی اجازهٔ احوال‌پرسی هم ندادند، و‌ همدیگر را فقط از دور تماشا کردیم و بس.

در همین وقت از یک زندانی دیگر مادر ریش‌سفیدی به عسکر گفت: «کافرها از شما بهتراند». عسکر با کمال افتخار به وی گفت: معلوم است که کافران از ما بهتراند، چون آن‌ها قانون را قبول دارند؛ اما شریعت را نمی‌پذیرند؛ ولی ما نه قانون را قبول داریم و نه‌هم شریعت را. در این مورد کافران از ما بهتراند.

خبرهای خوش و اطمینان قلبی ما!

ملا جندالله و رفیق‌های وی می‌گویند: ما چندین بار پیامبر اکرم -صلی‌الله‌علیه‌وسلم-، حضرت موسی -علیه‌السلام- و همچنین خواب‌ فتح و رهایی را در خواب دیدیم. ملا جندالله می‌گوید: یک شب خواب دیدم که مجاهدین، ولسوالی بولدک را فتح نمودند و این زندان نیز توسط مجاهدین فتح گردید. ما به خوب‌های خود نظر احادیث رسول‌الله -صلی‌الله‌علیه‌وسلم- باور داشتیم.

چنان‌که که حضرت ابوسعید و ابوهریره -رضی‌الله‌عنهما- از حضرت رسول اکرم -صلی‌الله‌علیه‌وسلم- روایت می‌کنند که فرموده است: «رؤیا المؤمن جزء من سته وأربعین جزءا من النبوه». ترجمه: خواب مؤمن حصه‌ای از ۴۶ حصهٔ نبوت می‌باشد.

همچنین از حضرت ابوهریره -رضی‌الله‌عنه- روایت است که رسول خدا -صلی‌الله‌علیه‌وسلم- فرموده است: «من رآنی فی المنام فکأنما یرانی فی الیقظه فإن الشیطان لا یتمثل بی».

ترجمه: کسی که مرا در خواب ببیند، گویا مرا در بیداری دیده است؛ چون شیطان نمی‌تواند خود را شبیه من کند.

همچنان یکی از دوستان ملا جندالله می‌گوید: بنده که در اواخر از رهایی مایؤس شده بودم، یک شب الله متعال را در خواب دیدم، که خطاب به من فرمود: «ناامید نباش، دعای شما قبول نموده‌ام»

ملا جندالله می‌گوید: در نزدیکی فتوحات یک گروه از مردم را در خواب دیدم که دارای قدهای بلند و دستارهای سیاه بودند. به ما گفته شد: این تمام تشکیلات افغانستان می‌باشد. بنده از آن‌ها پرسیدم که شما چقدر بزرگ و کلان هستید، در جواب به من گفتند: شما مردم بسیار زیبا هستید.

ملا جندالله می‌گوید: در خواب دیدم که عصر یکی از روزهای ماه مبارک رمضان است. بنده وضو گرفتم و گفتم: السلام علیکم یا رسول الله، و جواب سلام خود را نیز دریافت نمودم. بعد از این، شخصی از آسمان پایین آمد و مرا به آغوش گرفت و دست‌هایم را بوسید. بعد از این یک شخص دیگر نیز ظاهر شد که به من گفتند: این نبی اکرم -صلی‌الله‌علیه‌وسلم- است. ایشان با ما مجلس نمود و بعد از آن فرمود: من به طرف ناخونی -قریه‌ای در ولسوالی پنجوایی کندهار- می‌روم، در آن‌جا مجاهدین را جمع نمودم، چند سخن برای گفتن به آن‌ها نیز دارم.

جندالله و رفیق‌هایش گفتند: ما در زندان خیلی خواب‌ها دیدیم؛ اما دو خواب خود را فقط به خاطر مجاهدین بیان میکنیم. ملا جندالله می‌گوید: یک شب نبی -علیه‌السلام- را در خواب دیدم که در دست وی یک چاقوی کلان بود و گردن شخصی را گرفته بود، معلوم می‌شد به‌خاطر مجازات محکم گرفته است. من پرسیدم چرا رسول الله -صلی‌الله‌علیه‌وسلم- آن شخص را به این حالت محکم گرفته؟ صحابه کرام -رضی‌الله‌عنهم- در جواب گفتند: وی اطاعت نکرده است.

همچنان احسان‌الله رفیق ملا جندالله می‌گوید: یک شب نبی -علیه‌السلام- را در خواب دیدم که بالای یک مکان بلند رفت و خطاب به مردم فرمود: با یک‌دیگر بعض و کینه کنید؛ چون گناه بزرگی‌ست.

بنابراین، برادران مجاهدم! از امیران خود اطاعت کنید، از بغض، کینه، و حسد خودداری کنید، استغفار را به هیچ‌وجه فراموش نکنید، چون در دنیا و آخرت همین دلیل کامیابی شما می‌گردد.

آخرین روزهای زندان!

در روز آخر که مجاهدین قسمت‌های ویش و بولدک را در تصرف خود در آورده بودند، اما سرحدداری تا هنوز فتح نشده بود، یک عسکر آمد و به ما گفت: از این‌جا بیرون شوید، در اینجا وقت ما تکمیل گردیده است. بعد از این ما را به کندک چهارم انتقال دادند و همهٔ ما را در نزدیک یک چاه ایستاد نمودند، و می‌خواستند شهیدمان کنند. در همین لحظه، یک عسکر آمد و در گوش عسکری که می‌خواست شهیدمان کند، چیزی گفت، و بعد از این ما را در دهان یک چاه دیگر انتقال دادند

در این وقت جنگ شدت گرفت، و دورتادور توسط مجاهدین هدف قرار گرفت. از تاورهای دیگر نیز عسکرها پایین شدند و در موتر خود سوار شده و فرار را بر قرار ترجیح دادند. در همین لحظه یک عسکر به ما گفت: بروید! شما هم آزاد هستید. ما نیز زولانه‌ها را شکسته از کندک خارج شدیم.

پایان مجلس!

در آخر مجلس ملا جندالله یک‌بار طرف من نظر کرد و بعد طرف مولوی حبیب الله صاحب روی خود را دور داد. بسیار با اطمینان قلبی گفت: زندان روحیه و ایمان ما را قوی ساخته است، و باور ما در مبارزه زیاد گردیده است. راه جهاد را هیچ‌وقت ترک نخواهیم کرد و از امیران خود همیشه اطاعت خواهیم نمود.

از آزار و اذیت هیچ‌کس صاحب مقام نشده ( له آزاره چا بازار نه دی)

بعد از تصرف بولدک  توسط مجاهدین، دو روز بعد از آن باز عساکر مزدور برای هدف‌قراردادن ولسوالی بولدک، عملیاتی را راه اندازی کردند؛ اما در مقابل توسط مجاهدین جواب دندان‌شکن دریافت نموده و با شکست مواجه شدند. در این درگیری، علاوه بر ده‌ها عسکر و کماندو، قومندان زندان سرحدداری و قومندان صدیق کرزی نیز کشته شده و مردار شدند. در این جنگ مجاهدین خیلی غنیمت به دست آوردند.

په ستړو اسویلو به یی ځوانی لمبه لمبه شی

خندا به یی سلګی شی په آزار د لیونو…