نام کاربری یا نشانی ایمیل
رمز عبور
مرا به خاطر بسپار
در هر دورهای از تاریخ در روزهایی که در آن رهروانِ با وفای اسلام پیروز شوند و اشغالگران شکسته و سراسیمه شوند، نزد افغانها مبارک و ارزشمند است. چنین فرصتها و روزهای تاریخساز را هیچگاه ذهن هموطنان و آرشیو تاریخمان فراموش نمیکند. بدون شک این روزها ضمن روحیه بخشیدن به همهی مسلمانان؛ مخصوصاً برای کسانیکه سینه را برای استقرار نظام شرعی و ختم اشغال سپر کردهاند، ارزشمندتر، روح نوازتر و فراموش نشدنیتر است و برای کسانیکه در دامن بیگانگان پرورش یافتهاند و متأثر از جنگ سرد دشمن بودهاند، غمانگیز، سیاه و کمرشکن میباشد.
ازین که نزدیک شدن جشن ۲۴ اسد، روز فتح و استقلال، ضمن احیای مجدد یاد و خاطرات جهاد و روزهای فراموش نشدنی، از فرط خوشی و ارادهای قلبی باردیگر زبان و قلمم را به حرکت درآورده است؛ میخواهم خاطرهای دیگری را جهت استفاده عزیزان به رشته تحریر در آورم:
حدوداً سهسال قبل، حوالی ساعت ۸ شبِ ۲۴ اسد بود، که همراه با مولوی محمدیعقوب منصورآقا، معاون والی و جمعی از دلگیمشرها و سر گروپهای جهادی از مرکز سمنگان به نیت فتح ولسوالی خُلم، که یگانه ولسوالی فتح نشده و باقیماندهی سمنگان بود، حرکت کردیم، نزدیک قریهی صیاد که شدیم، از درگیری در ولسوالی و فتح آن خبر رسید. از آنجا تا نزدیک ولسوالی صدای منصورآقا صاحب را که در پیشاپیش قطار موتورهای مجاهدین بود، میشنیدیم که برای کسب معلومات در مخابره میگفت «نیازی نیازی» فکر کنم که نیازی صاحب که مسئول آن وقت این ولسوالی بود، مصروف بود و هیچ جوابی نمیآمد.
وقتیکه حوالی ساعت ۹ بجهٔ شب به مرکز ولسوالی خُلم رسیدیم، نیروهای امنیتی اداره اجیر – مستقر در این ولسوالی بدون اندک درگیری پا به فرار گذاشته بودند و بدون هیچ گونه تلفات به مجاهدین، این ولسوالی کاملاً فتح گردیده بود.
در ادامه که مجاهدین، پس از فتح مقام ولسوالی، قوهامنیه و مدیریت امنیت این ولسوالی، مصروف تسلیمگیری مهمات و تجهیزات بجا ماندهی دشمن بودند، ملا محرابالدین جابر یکی از سرگروپها و مولوی عبدالمجید هجرت، معاون کمیسیون دعوت و ارشاد سمنگان که سرگروپ جهادیمان بود، گفتند که نزدیکی ولسوالی جای بهنام باغ جهاننماست، که آنجا نیز ادارهٔ اجیر پوسته دارد، برویم که شاید آنها تاکنون بیخبر باشند تا سر آنها حمله کنیم؛ اما وقتیکه آنجا آمدیم، نیروهای ادارهٔ اجیر تازه فرار کرده بودند و حتی پیالهها ( گیلاسهای چای خوریشان) پر از چای گرم بود و یک تانک و رینجرشان نیز باقی مانده بود و اثری از دشمن نبود.
پس از آن از آنجا به سرک عمومی برآمدیم که ناگهان از فتح پایتخت کشور ( کابل) و ولایت بزرگ مزار نیز مژده آمد، از شنیدن این خبر دلانگیز برخی از مجاهدین که با ما بودند، روی سرک عمومی ادای شکر الهی نمودند و به هم دیگر فتح و پیروزی را تبریک میگفتند. همین لحظه بود که در واتساپ دوتن از اندیوالهای زخمیام : قاری محمدقاسم خبیب و ملا محمد معتصم که در پاکستان تحت تداوی بودند، تماس گرفتند. پس از شنیدن ماجرای فتح چشمگیر آنقدر خوشحال شدند که گفتند فعلا خدا حافظ که ما ادای شکر الهی مینماییم.
آن شب تعدادی از مجاهدین به سمت مزار رفتند، تعدادی هم در مساجد و جاهای مختلف این ولسوالی ماندند و ما نیز با جمعی از اندیوالهای خود در نزدیکی تنگی تاشقرغان شب را در یک مسجد سپری کردیم، فردا متصل بعد از ادای جماعت نماز صبح مولوی عبدالمجید هجرت سرگروپ ما گفتند که طبق معلومات دقیق مزار کاملاً فتح گردیده و همهی نیروهای نظامی و دفاعی ادارهٔ اجیر در مرز حیرتان مستقر شدهاند، همهی مجاهدین آنطرف رفتهاند، امکان درگیری بزرگ آنجا وجود دارد، ما هم باید آنجا برویم. همین بود که ما نیز به سمت حیرتان حرکت کردیم.
ساعت ۶/۳۰ صبح بود که آز دروازه اولی ولسوالی حیرتان داخل شدیم، قبل از آنکه داخل شهر حیرتان شویم، فردی بهنام اکرام که مسئول یک تولی در آن ولسوالی بوده است، به تماس و اطمینان ما آمد و همراه با تمام همراهانش تسلیم شدند. همینطور آهسته آهسته به سمت شهر و مرز نزدیکتر شدیم، از خود مزار بجز تعدادی قلیلی از مجاهدین کسی به آنجا نیامده بودند. فکر کنم که همهی شان مصروف تنظیم و کنترل شهر بزرگ مزار بودند، نزدیک دروازه ورودی حیرتان با کسی بهنام عثمانی از مجاهدین بلخ همراه شدیم. اون پس از چند دقیقهای از ما جدا شد و جلوتر رفت. ما نیز دقایقی بعد پیشتر رفتیم که روی سرک موتری شکسته و خمیده افتاده است. اندیوالها گفتند که این موتر از همان مجاهدی است که پیشتر از ما جدا شده بود، یعنی که دشمن اورا شهید کرده و ارادهای جنگ را دارد.
پس از آن فضای اعتماد بین دو طرف خیره شد و حدوداً یک و نیم ساعت طرفین کاملاً آرام و متوقف بودند و هیچ واکنشی از طرفها صورت نگرفت.
ساعت نزدیک به ۱۰ بجه بود که از هر طرف مجاهدین فوج فوج رسیدند و صف هزاران نفری دشمن کاملاً از هم پاشید.
مسئولین که درین بخش توظیف شده بودند، از یکسو مصروف تسلیمگیری تجهیزات و امکانات نظامی دشمن بودند و از سوی دیگر شدیداً در تلاش تطبیق فرمان عفو، کنترل مجاهدین و تأمین امنیت عساکر تسلیم شده بودند.
عساکر تسلیم شده اکثراً کسانی بودند که سالها علیه ا.ا.ا گستاخانه جنگیده بودند و در جمع آنها افرادی هم موجود بودند که صدها مجاهدین را بیرحمانه شهید کرده بودند؛ در آنجا مجاهدینی هم بودند که برای گرفتن انتقام خون شهداء از زبانشان شعلهی آتش انتقام میبرآمد و سالها منتظر چنین فرصتی بودند تا قاتلین شهداء را تکهتکه کنند؛ اما این که شنیدند فرمان امیرالمؤمنین -حفظه الله- عفو عمومی است و تمام کسانیکه در جهت مخالف ما بودند، از سوی رهبری عفو شدند. بلا درنگ به فرمان امیر لبیک گفتند و از گرفتن انتقام خودداری نمودند.
من از فرط خوشحالی این طرف و آن طرف میدیدم، یکی از مسئولین توزیع کارت امن غالباً که مولوی صاحب ابراهیم بغلانی بود که برایم گفت: بیا با من همکاری کن و عساکری که برای گرفتن کارت تجمع کردهاند را تنظیم کن؛ همینطور تا دو ساعت دیگر مصروف شدم و از شدت خوشحالی قلبی برای فتح و پیروزی اصلا احساس نکردهام که گرمی آفتاب تا چه حد سوزنده بود، یکبار دیدم که کالاهایم با آب عرق آبگین شده است.
در ادامه، آنجا نظامالدین قیصاری را دیدم، قبل از آنکه او چیزی بگوید، برایش گفتم که قیصاری صاحب خوبین؟ تشویش نکنید زیرا شیخ صاحب امیرالمؤمنین حفظه الله فرمان عفو عمومی صادر کرده است. شما با تمام همراهانتان مطمئن باشید. من از حیث یک سرباز عادی این نظام از ترتیب، نظم و اطاعتی را که در ا.ا. میدانم، هیچ فردی توان تخلف از فرامین امراء را ندارد و هیچ کسی به افراد تسلیم شده ضرر رسانده نمیتواند!
خلاصه بگویم که عجیب روز و حالتی بود؛ نمیدانستم که بهخاطر فتح و پیروزی از فرط خوشحالی بگِریم و یا از دیدن وضعیت ذلتبار اشغالگران و نوکران داخلی آن بخندم.
آنجا نه تنها این که مجاهدین ا.ا.ا در میدان نظامی فاتح شدند بلکه با عملی ساختن کامل فرمان عفو عمومی توانستند قلبهای عساکر فریب خورده را نیز فتح نمایند. من با چشمان سر خود دیدم و با گوشهای خود شنیدم که عساکر تسلیم شده میگفتند که ای کاش زودتر میدانستیم که طالبان این گونه شریف و هم پذیراند.
اینجا اخلاق، سیاست و برخورد مجاهدین سبب شد تا دشمن ترسیده و لرزیده، ضمن حصول اطمینان از حفاظت جان و مال شان، با مجاهدین ا.ا.ا عکسهای افتخاری بگیرند و از کارکردهای گذشتهشان قلباً اظهار ندامت نمایند.
من آنجا نصرت الهی و پیروزی حق بر باطل را قلباً و عیناً دیدم که صدها عساکر مجهز، ترینینگ دیده و آشنا به استفاده هر نوع اسلحه اما فریب خورده و ناکام از پشت یک سرباز عادی، چپلقدار، لباستکه و مسلح با کلاشینکفهای زنگ زده؛ اما مجهز با عقیدهٔ ایمان، میدویدند و عذر و زاری میکردند تا آنها را تسلیم بگیرد.
همین شد که برخلاف پلان جنگ سرد و برنامههای دشمنان بیرونی، اردوی صدها هزار نفری داخلی و شهرهای بزرگ کشور مانند دانههای تسبیح یکی پی دیگر از هم گسست و ۳۴ ولایات افغانستان به شمول کابل و مزار در ظرف ۱۴ روز به دست ملا صاحبان فتح گردید.
این مطلب بدون برچسب می باشد.
دیدگاهها بسته است.